Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part478 باورش نمیشد بالاخره به خا | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part478

باورش نمیشد بالاخره به خانه رسیده بود.آنقدر خسته بود که به چیزی جز تخت و رها شدن بر رویش فکر نمیکرد.در را باز کرد و وارد هال شد. پرده ها همچنان بسته بودند و این نشان میداد بوراک هنوز در خواب است.
یادآوری بوراک سایه ی از شب شیرینی را که پشت سر گذاشته بودند جلوی چشمانش آورد و لبخند ضعیف اما دلنشینی به لبانش آورد.فقط توانست کفشهایش را دربیاورد حتی نای پوشیدن دمپایی نداشت.کیف را هم همانجا دم در رها کرد و سلانه سلانه و مستقیم راه اتاقش را پیش گرفت.احساس میکرد مسئولیتش در قبال درمان آراس تمام شده و نتیجه هر چه که بود باید قبول میکردند چراکه هرچه از دستش برآمده بود برای نجات بیمارش انجام داده بود و کار دیگری برای ادامه دادن وجود نداشت.
جلوی اتاقش رسید و با خیال راحت از تنها بودنش در را باز کرد ولی با دیدن بوراک در تخت خود غافلگیر شد.باز هم یکی از بلوزهای سفید او را بتن کرده، پاهای لختش را به سینه جمع کرده در حالت جنینی بخواب رفته بود.قلب اونر لرزید.هیچ فکر نمیکرد روزی این صحنه ی تکراری اما دوست داشتنی اینچنین در نظرش زیبا و دلفریب باشد.نگاهش قفل شده روی بوراک در را با احتیاط پشت سرش بست ولی باز هم صدای خفیفش بوراک را از خواب پراند.
"بابا تویی؟!" سرش را از بالش بلند کرد و با دیدن اونر لبخند عصبانی به لب آورد:"اومدی اما دیر کردی!"
اونر دو قدم برداشت و فقط توانست کتش را دربیاورد و زمین رها کند.
"¬پس درست فهمیده بودم!هر وقت نیستم تو لباسای منو میپوشی و میای تو تختم"
بوراک همانطور لبخند به لب دوباره نیم رخش را روی بالش گذاشت و اخمهایش از هم باز شد:"اینجا همه چی بوی تو رو میده"
اونر به تخت رسید و چهار دست و پا رویش خزید:"شاید چون اتاقمه!"
و خود را موازی بوراک رساند و مثل او گونه اش را روی بالش کناری رها کرد
چشمان خوابالود بوراک به چشمان خسته ی پدر خوانده اش قفل شد:"همه چی رو به راهه؟!"
اونر با اینکه از تماشای صورت قشنگ پسرخوانده اش لذت میبرد ولی پلکهایش توان باز ماندن نداشتند...
"اوهوم..."چشمانش را بست.