@theamywestern #poisonkiss #part479 بوراک خستگی پدرش را درک ک | Amy western
@theamywestern #poisonkiss #part479
بوراک خستگی پدرش را درک کرد و خود را کمی بالا کشید:"میخوایی ماساژت بدم؟" اونر بجای جواب دادن به درخواست وسوسه انگیزش همانطور نیمه بیدار زمزمه کرد:"تو برو اتاقت...شاید بازم عمت بیاد" "گفتم که باید کلیدو ازش بگیریم!"بوراک غرولند کنان پشت اونر درآمد و روی گودی کمرش نشست:"اینطوری نمیشه که هر روز از لو رفتن نگران بشیم!" و به شانه های پدرش چنگ انداخت و دو دستی فشرد.اونر از درد و لذت ناله ای کرد:"یواشتر" بوراک با اخطار او انگشتانش را باز کرد و کف دستهایش را روی کتفهای اونر کشید.حس کردن تن سفت و خوش فرم پدرش عالی بود. اونر با اینکه از نوازش خوشایند پسرش از خود بیخود شده بود اما فکرش همچنان درگیر ایرم مانده بود:"میتونیم زنجیر پشت درو بیندازیم ولی اینطوری فکر کنم بیشتر شک کنه" بوراک چنان به لمس و حس کردن تن اونر تمرکز کرده بود که دیگر به قضیه ی عمه اش توجه نمیکرد:"دردت که نمیارم؟اینطوری خوبه؟"دستهایش پایین تر میرفت که اونر با شوق از فکری که ناگهان به ذهنش زده بود چشم باز کرد:"بوراک؟!دوس داری یه جای دیگه زندگی کنی؟" بوراک از ماساژ دادن دست کشید:"چی؟"هیجان زده شده بود:"کجا مثلاً؟" اونر حرکتی کرد تا به پهلو بچرخد و رو در رو صحبت کند ولی بوراک قصد نداشت از روی تن بابایی پایین برود پس روی زانوهایش ایستاد و اونر مجبور شد به پشت بغلتد:"هر جا شد...فقط از اینجا بریم!" بوراک با ثابت شدن پدرش اینبار روی شکمش نشست و دستها را به سینه هایش گذاشت:"بخاطر عمه؟!" اونر دستها را روی زانوهای لخت پسرش گذاشت:"نه فقط اون ...میدونی که اینجا ما بعنوان پدر و پسر شناخته شدیم و..."خواب گیجش کرده بود و نمیتوانست جمله بندی درستی انجام بدهد:"میفهمی که منظورمو؟!"با امیدواری از درک منظورش به چشمان کنجکاو بوراک خیره ماند.نیش بوراک بزرگ باز شد:"کجا بریم؟!" لبخند بیحالی هم روی لبهای اونر ظاهر شد:"تو انتخاب کن"