Get Mystery Box with random crypto!

#وصله_ناجور_دل #پارت_۲۰۲ #فریبا_زلالی هفته جدید را با خبر آ | وصله ناجور دل

#وصله_ناجور_دل
#پارت_۲۰۲
#فریبا_زلالی


هفته جدید را با خبر آمدن مامان و سهیلا شروع کردیم کاش الان نیاید از اینکه امیر چیزی به مامان یا سهیلا بگوید. می ترسم.


امیر هم انگار تازه یادش افتاده جوانی کند هر روز تقریبا چند تا مطلب میفرستد. هیچ کدام عاشقانه نیست نسل ما اینطوری مخ می زد احتمالا چیزی یادم نیست.

هر بار که پیامی از امیر روی گوشیم می بینم یاد علی می افتم عجیب بعد از ماجرای تولد سکوت کرده است. به او نمی خورد بدهکار باشد او همیشه طلبکار بود.

با شنیدن خبر آمدن مامان تا حد امکان خانه را تمیز می کنم.هنوز توی موسسه کارم زیاد هست از دو تا از معلمان موسسه کمک خواستم ولی باز کار نهایی را خودم انجام بدهم نور به قبرش ببارد مرضی تو چی بودی این همه سال من داشتمت.

توی یک تماس پیش سهیل از امیر خواستم که اگر فرد خاصی را می شناسند که کاری باشد و بتوان به او اعتماد کرد معرفی کند.

-بذار از چند نفر بپرسم خبرشو بهت میگم.خونه ای

نمی توانم مستقیم جوابش را بدهم سهیل گوش تیز کرده و دارد به حرفهایمان گوش می دهد از آن شب که امیر آمده بود تا حرف بزنیم کنجکاو شده و بیشتر به بود و نبود امیر توی ساختمان گیر می دهد.فکر کنم برادرم دارد تست پدریش را روی امیر که چند سالی هم از او بزرگتر است انجام می دهد.

برای اینکه متوجه شود نمی توانم بیشتر از این گفتگو را طولانی کنم می گویم.

-سهیل اون کتری خودش کشت خاموشش کن دیگه، مرسی آقا امیر پس من منتظرم خبر از شمام

نفس عمیقی که از آنسوی گوشی می کشد به گوشم می رسد.

-من تا کی منتظر باشم صدفی؟

صدفی ، صدفی هم شد کلمه عاشقانه ، مثل اینکه دارد فامیلی یکی را صدا می زند.

-خداحافط