2022-07-27 11:53:11
«آرایهٔ «حسنِ تعلیل» و توجیهِ معایبِ محبوب» (در «نزهةالمجالس»)
در سنّتهای دامنهدارِ شعرِ فارسی (البته با تفاوتهای در ادوارِ گوناگون) محبوبِ آرمانی ازمنظرِ سیرت و صورت ویژگیهای مشخصی دارد. ازجمله در ظاهر، بلندبالا، سپیداندام، درازگیسو، سیهچشم، کوچکدهان و باریکمیان است. استثناء البته وجود دارد؛ چنانکه در شعرِ برخی از شاعران چهرهٔ معشوق «سبز» توصیف شده و در شعرِ حافظ نیز به «گندمین»بودنِ «عارضِ» محبوب اشارهشدهاست.
گاه شاعران کاستیِ اندامِ محبوبی را که نقصی داشته یا از زیباشناسیِ آرمانی کمبهره بوده، با حسنِ تعلیل یا دلیلتراشیِ هنری بهزیبایی توجیهکردهاند.
نزهةالمجالس سفینهای است موضوعی و مشتمل بر بیشاز چهارهزار رباعی از ۳۰۰ شاعرِ گوناگونِ سدههای چهارم تا هفتم. این اثر در هفده باب و هر بابِ آن نیز در چندین «نمط» تدوین شدهاست. بابِ یازدهم، که مفصّلترین بخشِ کتاب نیز است، به «اوصاف و افعال» و انواعِ تشبیهات و حالات و صفاتِ معشوق اختصاص یافتهاست. عنوانِ نمطِ بیستوهفتمِ این جُنگ، «در عیبها که از ایشان گیرند»، است. در این بخش، به کاستیهایی همچون «زلفِ بریده»، «کوتاهیِ زلف»، «دهانِ فراخ»، «احولی»، «کوری»، «کژدندانی»، «زردیِ دندان»، «سرخمویی»، «کژیِ گردن»، «بالای دراز»، «کوتاهیِ بالا»، لاغری»*، «سبزارنگی» و «ازرقچشمی» اشارهشدهاست. شاید زیباترینِ این حسنِ تعلیلها همان رباعیِ مشهورِ عنصری باشد دربارهٔ زلفِ بریدهٔ ایاز و پشیمانیِ محمودِ غزنوی از دادنِ چنان فرمانی. آنجاکه شاعر گوید: «که آراستنِ سرو ز پیراستن است!».
نمونههایی از حُسنِ تعلیلهای نزهةالمجالس:
_ «دهانِ فراخ»:
تا گشت عتاب و جنگ با ماش فراخ
شد تنگِ شکر زان لبِ دُرپاش فراخ
گفتند: فراخ است دهانِ خوشِ او
آن روزیِ جانِ ما است، گو باش فراخ!
_ «در احولی»:
یک چشمِ تو گر تباه گشت ای دلبر
دل تنگ مکن، اندهِ بیهوده مخَور
بسیار دو نرگس بوَد ای جانِ پدر
بشکفته ازو یکی و نشکفته دگر!
_ «در کوریِ هردو چشم»:
گر نیست تو را دو نرگس ای طرفه نگار
از غم دلِ خود چون دلِ من تنگ مدار
داری تو چو باغِ نوبهاری رخسار
نرگس نبوَد به باغ هنگامِ بهار!
_ «در کژدندانی»:
دندانِ کژت راستیِ کارِ رهی است
شب را ز سرِ زلفِ تو جانا سیهی است
چون میگنجد در آن دهان چندین دُر؟!
بر همدگر افتاده، ز بیجایگهی است!
_ «در شکستِ دندان»:
گر لعلِ لبت زکات دادی پیوست
چشمِ بد را برو کجا بودی دست؟
تا لاجرمش زمانهٔ عشوهپرست
درّی که هزار گوهر ارزید شکست!
_ «در زردیِ دندان»:
در ره چو بداشتم به سوگندانش
از شرم چو لاله شد رخِ خندانش
بر چهرهٔ زردِ من لبش خوش خندید
عکسِ رخِ من بماند بر دندانش!
_ «سرخمویی»:
زلفت که همیشه جان و دل میبَرَد او
هرگز بهوفا سوی کسی ننگرد او
گویند مرا که: زلفِ او سرخ چرا است؟
چون سرخ نباشد که همه خون خورَد او؟
_ «در بالای دراز»:
شد قامتِ آن دلبرِ قمّاش دراز
واندر حقِ او زبانِ اوباش دراز
گویند مرا که: گشت بالاش دراز
او عمرِ عزیزِ ماست، گو باش دراز!
_ «در کوتاهیِ بالا»:
تا در دلِ من مهرِ تو داخواه بوَد
از حالِ دلم زمانه آگاه بوَد
تو عمرِ منی چه عیب اگر کوتاهی
چاره چه بوَد چو عمر کوتاه بوَد؟
_ «در معشوقِ لاغر»:
ماه ارچه هلال، عالمآرای بوَد
سرو ارچه نزار نزهتافزای بوَد
معشوقه نحیف است، چنین میباید
تا در دلِ تنگِ هرکسش جای بوَد!
_ «در معشوقِ سبزارنگ»:
بستد دلِ من به عشق سبزی، شاید
زین در دلِ من کراهتی میناید
سبزارنگ است یار و چونان باید
کز دیدنِ سبزه نورِ چشم افزاید!
_ «در معشوقِ ازرقچشم»:
چشمِ تو ز فیروزه گرفتهاست جمال
فیروزه به از شَبَه بوَد درهمهحال
فیروزه بلی خجسته دارند بهفال!
(بهتصحیح و تحقیقِ استاد محمدامینِ ریاحی، انتشاراتِ علمی، چ دوم، ۱۳۵۷، صص ۴۶۰_۴۵۷).
* مراد «نزاری» و «نحیفی» است، نه «باریکاندامی» که میدانیم حسنِ محبوب بودهاست.
@azgozashtevaaknoon
584 views08:53