Get Mystery Box with random crypto!

یه حس قشنگ

لوگوی کانال تلگرام yehesse_gashang — یه حس قشنگ ی
لوگوی کانال تلگرام yehesse_gashang — یه حس قشنگ
آدرس کانال: @yehesse_gashang
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 4.71K
توضیحات از کانال

#تبلیغات ارزان، از تبلیغات غافل نشوید
بهترین کانال تلگرام
ســــاخــــت قــــشــــنــــگــــتــــریــــن ڪــلــــیــــپــــهاے اســــمــــے تــــولــــد و ســالــگــرد ازدواج عــاشــقــانــه جهت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید 👇 👇
@najibzadeh_Ariyayii

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2022-08-31 11:53:55
اینم شد تبلیغ ؟؟

@yehesse_gashang

ما را در اینستا گرام دنبال ڪنید
https://instagram.com/yehessegashang
698 views08:53
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 11:53:45
من خنگو بگو که همیشه فک می‌کردم اون میله برا بُکسِل ماشینه


@yehesse_gashang

ما را در اینستا گرام دنبال ڪنید
https://instagram.com/yehessegashang
706 views08:53
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 11:53:37
اگر هرروز آب کشمش بنوشید، چه اتفاقی در بدنتان روی می‌دهد !؟

اگر هر روز آب کشمش بنوشید، بعد از گذشت ۳۰ روز جوش‌های صورتتان از بین می‌رود و پوست شما شفاف خواهد شد

همچنین آب کشمش تصفیه کننده خون است و کلسترول بد را از بین می‌برد و فشار خون را نیز تنظیم می‌کند.


@yehesse_gashang

ما را در اینستا گرام دنبال ڪنید
https://instagram.com/yehessegashang
743 views08:53
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 11:52:20 دزدی شب هنگام به خونه شخصی رفت بعد از بستن زن و مرد با طناب به صندلی به زور چاقو از مرد تقاضای پول و جواهرات رو کرد
موقع رفتن مرد با حالتی گریان و ناراحت از دزد خواست حالا که همه چیز رو با خودش داره میبره حداقل طناب زن رو باز کنه و بعد بره و قول میده زن به کسی خبر نده !


دزد هم با تعجب گفت یعنی اینقدر زنتو دوس داری؟


مرد گفت نه داداش این زن همسایه است زن خودم بیرونه بیاد منو با این ببینه دهنم سرویسه!!!


@yehesse_gashang

ما را در اینستا گرام دنبال ڪنید
https://instagram.com/yehessegashang
746 views08:52
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 10:27:28
#مرغ_پرتقالی
تکه های مرغ رو تو روغن یا کره (من کره ریختم) تفت بدید تا یکم سطحش طلایی بشه.حالا مرغ رو از ماهیتابه دربیارید و واسه یه مرغ کامل یه پیاز درشت رو نگینی خورد کنید و تو همون ماهیتابه تفت بدید.اگه لازم بود بازم روغن یا کره اضافه کنید.یکم که پیاز تفت خورد زردچوبه بریزید و حالا تکه های مرغ رو برگردونید داخل تابه.
یدونه هویج رو هم خورد کنید و بریزید،همینطور چندتا تیکه درشت فلفل دلمه ای که بعد از پخت بتونین راحت دربیارین.یدونه هم چوب دارچین بندازین و نمک و فلفل رو هم اندازه کنین.
حالا آب ۱۰ تا پرتقال درشت رو بگیرید و بریزید روی مرغ ها (مقدار آب پرتقال باید طوری باشه که روی مرغ هارو کامل بگیره)
وقتی جوش اومد زیرش رو کم کنید و اجازه بدید سه چهار ساعت بمونه تا کامل جا بیفته.در نهایت وقتی مرغ جا افتاد و آبش غلیظ شد‌،زعفرون دمکرده بدید روی مرغ و تمام.

@yehesse_gashang

ما را در اینستا گرام دنبال ڪنید
https://instagram.com/yehessegashang
802 views07:27
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 10:26:50
یک سبد گـل
و یک دنیا سلامتی
و یک عالمه آرزوی زیبا

تقدیم میکنم
به قلب‌های مهربانتون
لحظه به لحظه زندگیتون

پراز عطر گل و زیبایی

#ظهرتون_بخیر
 
@yehesse_gashang

ما را در اینستا گرام دنبال ڪنید
https://instagram.com/yehessegashang
838 views07:26
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 07:08:54 خیلی برام عزیزه خاطرت


@yehesse_gashang

ما را در اینستا گرام دنبال ڪنید
https://instagram.com/yehessegashang
1.0K views04:08
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 07:06:29
تقدیم به کرد زبانهای عزیزم



@yehesse_gashang

ما را در اینستا گرام دنبال ڪنید
https://instagram.com/yehessegashang
998 views04:06
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 07:06:07
آهنگ زیبای آمین رستمی



@yehesse_gashang

ما را در اینستا گرام دنبال ڪنید
https://instagram.com/yehessegashang
913 views04:06
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 13:06:00 #به_چال_گونه_های_تو_131



اولین روزی که بعد از سپری کردن دوران نقاهتش به کارخانه آمد؛من از خجالت ،شرم ،حرص و ناراحتی، خودم را از او قایم کرده بودم.حتی وقتی که خبردارشدم برای بازدید به ساختمان ما می آید؛خودم را به بهانه ای به ساختمان مرکزی و اتاق ملاحت رسانده بودم و آنقدر انجا مانده بودم که بازدیدش تمام شود.اما انگار قایم
شدن از دست ضیاءالدین دریاسالار کار راحتی نبود.زیرا که او برای ارائه گزارش این چند روزِ واحد انبارداری ،داریوش را فراخوانده بود و داریوش طبق معمول مرا به جای خودش میفرستاد.داریوش طبق معمول مرا به جای خودش فرستاد آن روز اولین بار بود که با او چانه زدم.
-میشه...امروز رو خودتون برین؟من چندتاکار نیمه تمام دارم.
-الان مهم ترین کار،ارائه گزارش چند روزه به پدرمه،میشناسیش که! مو رو از ماست میکشه! باید خودت بری گزارش ها رو ارائه بدی،خودت که در جریان ریز و درشت کارهای اجرایی این واحد هستی وبهتر میتونی قانعش کنی!
-پس میشه بگید ارائه گزارش امروز رو کنسل کنن؟ من.. من فردا حتما
میرم پیششون.داریوش بی حوصله و کلافه گفت:
-چقد چونه میزنی تو دختر! برو و مثل یک شیر از واحدمون دفاع کن و برگرد.
او نمیدانست من دلم از جای دیگری خون است و حالا چقدر برایم سخت است که در چشمان مردی نگاه کنم که محرم و حلالم شده است!بالاخره مجبور شدم برای ارائه ی گزارش به دفترش بروم آخر وقت بود و خبری از ویدا هم نبود.چقدر زود میرفت این دختر! دلم مثل سیر و سرکه میجوشید و هرلحظه احتمال میدادم رویا همچون دیو دو سرِ خشمگین و عصبانی سر برسد،از خدا که پنهان نیست ،شاید این تنها زمانی بود که آرزو میکردم رویا سربرسد و مرا از رفتن به دفتر ضیاءالدین باز دارد.اما مگر کِی حال و احوال دنیا بر وفق خواست و اراده ی من بود که این دومین بار باشد، آرام در زدم و وارد شدم .او را پشت میزش ندیدم .نگاهم را در اتاقش چرخاندم .کم کم داشتم بخاطر عدم حضورش دراتاق در قلبم جشن میگرفتم که ناگهان او را کنار پنجره یافتم. ایستاده بود و دستش را در جیب شلوار رسمی راسته اش فرو برده بود و بیرون را مینگریست
شاید که اصلا صدای در را نشنیده بود.الان بهترین فرصت برای فرار نبود؟! میشد راه آمده را بازگردم و بی صدا بگریزم منی که حالا قلبی برایم نمانده بود از شدت تپش و اضطراب؟!داشتم این فکر نوظهورِ تازه شکل گرفته در ذهنم را بازبینی می کردم تا به آن جامه عمل بپوشانم که ناگهان خرمگس معرکه از راه رسید.
-اِ چکاوک جون! کی اومدی من ندیدمت!
ای تف توی روحت ویدا! الان وقت
آمدن بود؟!صدای او باعث شد ضیاءالدین سرش را برگرداند و مرا که مات و مبهوت در چهارچوب در ایستاده بودم ببیند.
-خانم سایانی! بفرمایید داخل!
زیر لب بد وبیر اهی نثار ویدا که وسایلش را جمع و جور میکرد؛ کردم.قبل از ورودم به اتاق ،ویدا خود را جلو انداخت و گفت:
-رئیس من میتونم برم؟!
-قرارهای فردا رو حتما برام بفرست .به خانم مشتاق هم بگو خط تولید شماره ی دو رو فردا برای نیم ساعت استراحت اعلام کنه تا تعمیرات لازم روی دستگاه های اون قسمت انجام بشه. ترجیحا بین ساعت نه تا ده!
-خانم مشتاق رفتن رئیس .گفتن سردرد دارن. گویا بعد از اون جر وبحث دیگه حال موندن نداشتن.اما چشم فردا اول وقت بهشون میگم.
جمله ی ما قبل آخرش را با لحنی پر از شیطنت گفت.اما اصلا به مذاق ضیا خوش نیامد. اخم هایش در هم رفت و گفت:
-امیدوارم این مسائل جایی بازگو نشه .اگر از جایی بشنوم مسئول مستقیمش رو شما میدونم حواستون که هست!
تحکم لحن صدای ضیا مرا هم ترساند .چه برسد به ویدا که حالا هول برش داشته بود و صدایش میلرزید.حق اش بود .تا او باشد اینقدر فضولی نکند.
-چ..چشم ببخشید!من قصد جسارت نداشتم . بااجازتون .خداحافظ.
و به سرعت جا خالی کرد و فلنگ را بست، حالا من مانده بودم وضیاءالدینی که اعصابش را ویدا به گند کشیده بود.نفس کلافه اش را بیرون داد و گفت:
-بیا تو چکاوک! لطفا اون در رو هم ببند!
قدم به داخل اتاق گذاشتم و در کنار صندلی های مبلی وسط اتاق بلاتکلیف ایستادم .نگاهم کرد.و من نمیدانستم باید چه عکس العملی نشان دهم. با دست اشاره کرد که بنشینم .نشستم و خودش هم در مقابلم نشست .کاش میرفت و پشت میزش مینشست .اینگونه کمتر به من نزدیک بود و اضطراب و استرسم کمتر میشد. در عین حال که طاقت حضور در محضرش را نداشتم،یادم به وحشی گری ها و پاچه گیری های آن روزم می افتاد و او که با چه آرامش و متانتی با منِ دیوانه شده برخورد کرده بود.و این باعث میشد بیشتر خجالت بکشم و عرق شرم بریزم،و از طرفی هنوز از دستش عصبانی بودم یک جورایی ته ته دلم آن ور قلدر و مدعی ام، او را مقصر تمام این اتفاقات میدانست ،از پارچ آب روی میز،لیوان آبی برای خود ریخت و به من تعارف کرد .



@yehesse_gashang

ما را در اینستا گرام دنبال ڪنید
https://instagram.com/yehessegashang
570 views10:06
باز کردن / نظر دهید