#زهرا_ولی_بهاروند #هم_قبیله #پارت۸۰ خوشه با حظ به شیشهی بزر | کانال زهرا ولیبهاروند 🌊
#زهرا_ولی_بهاروند #هم_قبیله #پارت۸۰ خوشه با حظ به شیشهی بزرگ مربا نگاه کرد و بعد به جایی پشت سر آسمان چشم دوخت و صدا زد: - نهال! این همون مرباییه که تو دوست داری. آسمان، کنجکاو به عقب چرخید. دختری که خوشه او را نهال صدا زده بود، به سمتشان آمد. لبخند یکطرفهای زد و رو به نگاه کنجکاو آسمان گفت: - سلام، خوش اومدید. *رضایت ندارم حتی یک پارت از رمانم، از کانال خارج بشه یا به هر دلیلی سیو و کپی بشه. هرگز حلال نمیکنم. هیچ فایلی از رمان هم منتشر نمیشه. خوندن رمان فقط در کانال خودم «رمانهای زهرا ولیبهاروند» مجاز و حلاله.* نگاه گیج آسمان، باعث شد خوشه دختر را معرفی کند: - نهال، برادرزادهی زنبرادر بزرگم و نامزد داداش میراثه. دست نهال به سمتش دراز شده بود. با کلی غم و غصه به چشمهای روشن دخترک نگاه کرد و حسرت خورد. یعنی این زن، مالک قلب میراث بود؟ زیبا بود... خوشقدوبالا و شیک، شبیه مدلهای روی مجلههای زیبایی. به میراث میآمد. این تلخترین جملهای بود که میشناخت: «به میراث، میآمد.» - خوشبختم. منم آسمانم. خورشید، فرصت آشنایی بیشتر را بهشان نداد. در دیگ بزرگی که روی گاز تک شعلهای روی ایوان قرار داشت را برداشت. لینک گروه گپ «همقبیله»: https://t.me/+NpGu2GhHG10yYWE8