Get Mystery Box with random crypto!

#زهرا_ولی_بهاروند #هم_قبیله #پارت۸۷ ‌ اصلاً متوجه نشد ثمین کِی | کانال زهرا ولی‌بهاروند 🌊

#زهرا_ولی_بهاروند
#هم_قبیله
#پارت۸۷

اصلاً متوجه نشد ثمین کِی به آشپزخانه رفت و چه شد که با سینی چای برگشت.

خورشید، با لبخندی بر لب ظرف شیرینی‌ها را روی میز گذاشت و رو به ثمین، گفت:
- ممنونم دختر قشنگم. خیلی زحمت کشیدی.

ثمین خودشیرین بود. این را از همان بچگی فهمیده بود.

دوست داشت به چشم بزرگ‌ترها بیاید.
همیشه و در جمع‌های دوستانه یا خانوادگی، کاری را می‌کرد که می‌دانست بزرگ‌ترها آن را «خوب» می‌دانند.
‌‌
با این‌که آن‌ها با خانواده‌ی پدریشان غیر از عمه سوری رابطه‌ای نداشتند؛
اما می‌دانست که ثمین نوه‌ی محبوب آقابزرگ، پدربزرگشان، است.

پدربزرگی که آسمان، آخرین‌بار او را در مراسم چهلم هامون دیده بود.
که آمده بود، مراسم را مانده بود و دستِ آخر،
مقابل او، امین و روشن و عطا، رو کرده بود به آنا و گفته بود: «تو قاتل پسرم شدی!»

امین نوجوان بود. تازه پشت لبش سبز شده و استخوانی ترکانده بود.
کسی نتوانست جلویش را بگیرد.
همه‌شان می‌دانستند که نقطه ضعف امین، آناست و محال است بی‌احترامی به او را تاب بیاورد.