Get Mystery Box with random crypto!

رمان حریر و حرارت ( کانال اختصاصی رمان های رعنا)

لوگوی کانال تلگرام zendegiebanafsh — رمان حریر و حرارت ( کانال اختصاصی رمان های رعنا) ر
لوگوی کانال تلگرام zendegiebanafsh — رمان حریر و حرارت ( کانال اختصاصی رمان های رعنا)
آدرس کانال: @zendegiebanafsh
دسته بندی ها: نقل قول ها
زبان: فارسی
مشترکین: 7.14K
توضیحات از کانال

رمان #حریر_و_حرارت
کانال رمان های بنفشه و رعنا
خرید فایل کامل از طریق باغ استور
@BaghStore_app
یا کانال رمانهای خاص
@mynovelsell

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2023-03-06 09:06:01 #حریر_و_حرارت
#۱۴۱
باید میگفتم زشته…
این حرفارو نزن!
یا میگفتم تو مگه دختر ندیده ای؟
اما... زبونم قفل بود.
خودم بدتر از برهان دیشب رو صبح کردم و همین الان هم که کنارش بودم اوضاع خوبی نداشتم…
برهان از سکوت من گفت
- ناراحت شدی؟
لب زدم
- نه...
- پس چرا رفتی تو خودت؟
یه دروغ گفتم
- برهان نمیفهمم راست میگی یا دروغ... تو چطور قبلا تجربه داشتی اما الان انقدر بی تابی!؟
آروم خندید.
باز هم نگاهم نکرد و گفت
- من که قبلا عاشق نشده بودم حریر... من که قبلا شب و روز به لب های یه نفر... به بوسه هاش... به لمسش... به عطرش فکر نکرده بودم آخه دختر...
سکوت کرد و منو تو آتیش حرف هاش جا گذاشت.
واقعا نمیدونستم چی بگم…
سردرگم و بی تاب بودم.
برهان بلاخره سکوت رو شکست و گفت
- کاش تو هم حس منو داشتی حال منو درک میکردی…
با این حرف پیچید تو درگاه ورودی پارکینگ خونشون.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
- درک میکنم...
ابروهاش بالا پرید و برگشت سمت من
اما من سریع نگاهم رو دزدیدم.
برهان مردد پرسید
- منظورت چیه؟
در پارکینگ باز شد و با ماشین رفت داخل.
آروم گفتم
- تو هم دیشب مهمون خواب من بودی…
نگاهش کردم.
ترمز دستی رو کشید بالا و چرخید سمت من
نگاهش تو چشم هام چرخید و گفت
- مهمون خوبی بودم؟
ناخوداگاه لبخند زدم و سر تکون دادم.
لبخند نشست رو لبش و بی هوا خم شد.
لبمو بوسید و گفت
- بریم بالا تا تو ماشین حسابتو نرسیدم!
ابروهام بالا پرید
اما برهان خندید و پیاده شد.
ضربان قلبم یواش یواش بالا رفت…
خب حریر…
با پای خودت اومدی خونه برهان!
خونه خالی!
تا عصر!
خدا به خیر کنه حامله از این در بیرون نری!
با این فکر خودمم شوکه شدم.
من کی انقدر پر رو شدم!
برهان در پشت رو باز کرد.
غذا رو برداشت و گفت
- نمیای؟
آهی کشیدم و پیاده شدم.
با هم از پارکینگ رفتیم داخل ساختمون و گفتم
- برهان... نیان یهو بی آبرو بشیم!
اخم کرد و در حالی که کفش هاش رو بیرون می‌آورد گفت
- هی نفوس بد نزن دیگه حریر!
چشم چرخوندم.
خم شدم تا بند کفشم رو باز کنم، که برهان سواستفاده کرد و دستشو به کمر و پشتم کشید.
ناخوداگاه سریع صاف شدم…
اما برهان غذا هارو گذاشت رو جا کفشی و منو بین خودشو دیوار قفل کرد.
دستش نشست رو کمرم و در حالی که نرم پایین میرفت لبمو بی تاب بوسید…
دستم نشست رو بازو برهان تا بهش بگم الان نه!
اما نمیدونم چرا رفت از بازوش بالا و تو موهاش…
بدنم با منطقم هم خونی نداشت.
برهان از لبم جدا شد مقنعه ام رو از سرم بیرون آورد و رفت سراغ گردنم…
میخواستم بهش بگم مواظب باش کبود نشه!
اما به جاش چنگ زدم تو موهاش…
تا پایان رمان ۶ ماه مونده اما شما میتونید همین الان #فایل_کامل رو خریداری کنید . فایل کامل رمان #حریر_و_حرارت برای فروش موجوده. رمان بیش از ۱۵۰۰ صفحه و ۳۵۰ پارته
میتونید این رمان رو بصورت فایل pdf از ادمین بخرید
@ng786f
یا رمان رو بصورت کامل با تخفیف از #باغ_استور بخرید
https://t.me/BaghStore_app/693
https://baghstore.net/roman/حریر-و-حرارت
2.5K views06:06
باز کردن / نظر دهید
2023-03-06 01:24:31
رمان پادشاهی گناه


به قلم ساحل زند


خلاصه
جین برای شرکت در مراسم ازدواج خواهرش به قلعه خاندان ماریس میره خاندانی که در زمینه فولاد یکی از سر شناس ترین تجار هستند.
اما خیلی زود متوجه آدم های متفاوت درون قلعه و نیت های عجیب هر کدوم میشه…
باند مافیایی که پشت نقاب متشخص سرمایه گذاری مخفی شده و رییس عجیبی که در ازای زنده موندن جین ازش چیز های زیادی میخواد…



عاشقانه، ماجراجویی، خارجی، معمایی، مافیایی


ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 36 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.
***
رمان هنوز کامل نیست و ادامه آن با آپدیت های هفتگی کامل خواهد شد.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app
1.1K views22:24
باز کردن / نظر دهید
2023-03-05 23:05:08 #حریر_و_حرارت
#۱۴۰
سریع برای برهان نوشتم
- قرار شد ما کمتر با هم در ارتباط باشیم تا عقد!
برهان نوشت
- کی چنین قراری گذاشتم؟
- آقای اعتمادی گفت!
برهان نوشت
- گفت جنسی جلو نریم. من امروز باید ببینمت... باید حرف بزنیم. تازه اون یه حرفی زد... دلیل نداره حرفش درست باشه!
شاکی شدم از جواب برهان
نوشتم
- اگر به درست یا غلط بودن حرفش اعتماد نداری، خب چرا داریم میریم پیشش مشاوره؟
برهان نوشت
- حرفم این نیست عزیزم. ۱۲ میبینمت برات میگم. الان باید ماشین رو ببرم بنزین بزنم بعد ببرم کارواش بدم که تا ظهر بهم بدن. فعلا...
نگاهم به پیامش چند دقیقه موند.
ببین چه راحت ول کرد رفت!‌
دوباره رفتم زیر پتو.
ساعت هنوز ۶ نشده بود.
من ۱۰ تا ۱۲ کلاس داشتم.
تا ۸ خوابیدم.
بیدار شدم دوش گرفتم.
معمولا وقتی اینجوری عجله ای دوش میگیرم شیو نمیکنم
اما اینبار شیو کردم.
نمیشد خودمو گول بزنم…
من هم دوست دارم رفتم پیش برهان بیشتر حرف باشه.
بغل و بوسه هامون برام شیرینه…
میدونستم نباید انقدر شل بگیرم
اما دست خودم نبود.
شاید چون صیغه بودیم این آزادی رو برای خودم قائل میشدم…
تو این افکار رسیدم دانشگاه.
از تو کلاس به مامان پیام دادم که دیروز چون دانشگاه نرفتم، امروز میخوام جبرانی بمونم.
اونم حرفی نزد و قبول کرد.
حدود ۱۲ بود، برهان مسیج داد جلو دانشگاهه.
براش نوشتم
- خیلی گرسنمه، چیزی میخوری از بوفه بخرم؟
چون بوفه داخل دانشکده تو ماه رمضون برا دختر ها باز بود
اما بیرون اکثرا بسته بودن.
برهان نوشت
- نهار گرفتم. بیا بریم خونه بخوریم!
خوشحال شدم و خودمو سریع رسوندم به ماشین
سوار شدم و سلام کردم.
سریع پرسیدم
- نهار چی گرفتی؟
برهان خندید و گفت
- گفتم این لبخند گنده از خوشحالی منه نگو بخاطره نهاره!
زدم به بازوش و گفتم
- خیلی گرسنه ام شده خب!
خندید.
راه افتاد و گفت
- کباب گرفتم. اگر خیلی گرسنه ای شروع کن. فقط یه جوری بخور اماکن منو نگیره!
خندیدم و گفتم
- نه صبر میکنم نزدیکیم.
یه تای ابروش رو داد بالا و گفت
- نزدیک؟
سوالی نگاهش کردم و گفتم
- مگه نمیریم خونه جنت آبادت؟
خندید و گفت
- نه بردیا اونجاست... میخوام خلوت کنیم!
مشکوک نگاهش کردم و گفتم
- پس کجا داریم میریم؟
- خونه ما!
هنگ گفتم
- پیش مامانت اینا؟
سر تکون داد و گفت
- آره... البته نیستن... با خاله اینا رفتن کردان. تا شب نمیان.
با استرس گفتم
- اگر بیان چی؟
خندید و گفت
- نمیان حریر... من باید برم دنبالشون دیگه! صبح بنزین زدم بعد اونارو بردم.
با تعجب گفتم
- بابات هم؟
سر تکون داد آره و قبل از اینکه چیزی بگم گفت
- بردیا هم نمیاد. بهش گفتم خونه برنامه دارم!
چشم هام گرد شد و گفتم
- چه برنامه ای؟
برهان بلند زد زیر خنده و گفت
- حریر... چرا انقدر شوکه شدی دختر! به بردیا گفتم برنامه دارم یعنی من و تو هستیم، نیاد. همین!
خجالت کشیدم از فکر خودم…
صاف نشستم و گفتم
- برهان به من استرس میدی... این کارا چیه خب؟ میرفتیم یه کافه می‌نشستیم حرف میزدیم!
برهان خندید و گفت
- خب کافه که تعطیله تو این ماه! بعد افطارم که دایی نمیذاره. پس تنها گزینه خونه خالی بود!
سریع اخم کردم بهش
اما خندید.
نگاهم نکرد و گفت
- حریر دیشب تا صبح خوابتو دیدم. به معنی واقعی کلمه، داغونم الان!
تا پایان رمان ۶ ماه مونده اما شما میتونید همین الان #فایل_کامل رو خریداری کنید . فایل کامل رمان #حریر_و_حرارت برای فروش موجوده. رمان بیش از ۱۵۰۰ صفحه و ۳۵۰ پارته
میتونید این رمان رو بصورت فایل pdf از ادمین بخرید
@ng786f
یا رمان رو بصورت کامل با تخفیف از #باغ_استور بخرید
https://t.me/BaghStore_app/693
https://baghstore.net/roman/حریر-و-حرارت
2.5K views20:05
باز کردن / نظر دهید
2023-03-05 17:04:46 #حریر_و_حرارت
#۱۳۹
برهان گفت
- والا کسی اصلا اشاره نمیکنه. البته بردیا هنوز نیومده خونه. نمیدونم چه رفتاری بکنن، اما خب...
منتظر ادامه پیام برهان بودم
اما بقیه رو نفرستاد.
نوشتم
- خب چی؟ الان همه میدونن سارینا و بردیا پارتی مختلط بودن؟
پیام برهان اومد.
خیلی طولانی بود.
نوشته بود
- خب بردیا به همه گفته دورهمی دوستانه بودن و اون پسره نوشیدنی های مورد دار، داد به خورد همه! اما از تیپ و قیافه و ظاهر اون بشر که حدس زدن اینکه دورهمی بود یا نه سخت نیست. دیگه برمیگرده به خاله اینا یا مامان اینا که بخوان حقیقت رو ببینن یا انکار کنن. البته بردیا حالش که بد شد، خودش لو داد که رفته بودیم یه خراب شده ای پیش دوستای سارینا اما واقعا منم نمیدونم چه رفتاری کنن...
آهی کشیدم و نوشتم
- به نظرت بردیا واقعا قصد ازدواج با سارینا رو داشت؟
برهان نوشت
- اینم نمیدونم. احتمالش هست... چون یادته تو خونه ما اون روز برگشت گفت منم ازدواج کنم به زنم میخوای در مورد این روزا بگی!؟ بعد سارینا قهر کرد رفت؟ بردیا رفت دنبالش؟ عملا نباید میرفت دنبالش دیگه؟
این اتفاقات واضح تو سرم نبود…
برای همین نوشتم
- اون روز رو خوب یادم نیست، نمیخوامم یادم بیاد!
برهان نوشت
-دیشب رو بیا مرور کنیم... من دوست دارم الان باهات زیر پتو باشم اون هلو ها رو دوباره لمس کنم!
برهان از پشت گوشی اینو گفت
اما ناخوداگاه من هینی گفتم و تنم گر گرفت…
سریع نوشتم
- پر رو.... تا عقد دیگه خبری نیست!
برهان نوشت
- دلت میاد؟ تنت خیلی نرمه حریر... درست مثل اسمت... کاش الان پیشم بودی...
برهان انگار بیخیال نمیشد.
هی میخواست بحث ببره اون سمت…
کلافه نوشتم
- بریم برگه آقای اعتمادی رو پر کنیم؟
برهان نوشت
- داری فرار میکنی؟
شکلک خنده براش فرستادم و نوشتم
- دقیقا. چاره دیگه ای برام نذاشتی!
بلاخره به هر سختی بود با برهان خداحافظی کردم.
رفتم سراغ برگه
اما هرچی فکر کردم نمیدونستم ‌چی بنویسم...
دوست ندارم جورابش بو بده! اما نوشتنش مسخره بود…
یا دوست ندارم از عقب رابطه داشته باشیم!
اما میترسیدم نظرم عوض شه…
هر چیزی میومد تو سرم به یه بهونه رد میشد.
آخر نوشتم
- الان نمیدونم در آینده نظرم نسبت به اتفاقات مختلف چیه، اما دوست ندارم کاری که در اون لحظه دوست ندارم رو انجام بدی!
خیلی مسخره بود…
اما سرم داشت میترکید.
برگه رو گذاشتم کنار و خوابیدم.
تو خواب همش دیشب مرور میشد.
دست های برهان…
رو تنم…
تو خوابم از واقعیت هم شیرین تر بود.
دم صبح از خواب پریدم.
بدنم بیدار و بی تاب بود…
حالمم از اینکه همه اون حس های خوب، خواب بود گرفته شده بود.
لباس زیرم از خوابی که دیده بودم نیاز به تعویض داشت…
کلافه بلند شدم. رفتم سرویس و به مامان اینا برای سحر ملحق شدم.
دوش نگرفته بودم و عملا روزه نمیشد بگیرم…
اما به دروغ گفتم امروز روزه میگیرم.
بعد سحری برگشتم اتاق.
برای برهان نوشتم
- امروز مجبور شدم روزه بگیرم، اما چون غسل نکردم باطله!
انتظار نداشتم جواب بده.
اما تا پیام فرستادم نوشت
- منم... ۱۲ میام دنبالت دانشگاه. بگو کلاس جبرانی داری که تا غروب پیشم باشی…
تا پایان رمان ۶ ماه مونده اما شما میتونید همین الان #فایل_کامل رو خریداری کنید . فایل کامل رمان #حریر_و_حرارت برای فروش موجوده. رمان بیش از ۱۵۰۰ صفحه و ۳۵۰ پارته
میتونید این رمان رو بصورت فایل pdf از ادمین بخرید
@ng786f
یا رمان رو بصورت کامل با تخفیف از #باغ_استور بخرید
https://t.me/BaghStore_app/693
https://baghstore.net/roman/حریر-و-حرارت
2.5K views14:04
باز کردن / نظر دهید
2023-03-04 11:39:10
عشق منطق نداره!
عاشق مردی شدم که نباید بشم!
به بهونه اینکه بچه ام طردم کرد!
خواستم ثابت کنم بچه نیستم اما ...
هیچ چیز اون طوری که من میخواستم پیش نرفت ...

رمان #نغمه_شب به قلم #بنفشه و #آرام اینجا بخونید
https://t.me/+QowBu2i-QI8ld2rr
بر اساس یک ماجرای واقعی! #بزرگسال #bdsm
2.2K views08:39
باز کردن / نظر دهید
2023-03-04 09:27:01 #حریر_و_حرارت
#۱۳۸
با این پدر و مادری که من داشتم
مسلما یه سال نامزدی
کابوس روز و شبم میشد
به سمت در رفتم و از اتاق زدم بیرون
کنار برهان نشستم
مامان و بابا با قیافه دلخور از هم اومدن
قبل از اینکه بحث بره سمت اون ها گفتم
- ما تصمیم گرفتیم... خونه برهان حاضر شد میریم سفر. همونجا لباس عروس میپوشم عکس میگیرم . برمیگردیم سر خونمون
همه سر تکون دادن
عمه گفت
- چه عالی به سلامتی. اینجوری بهتره . انشالله تا سال دیگه بچتون بغل ماست
چشم هام گرد شد
اما خواستم سکوت کنم که مامان سریع گفت
- مریم جون ... تا سال دیگه چه خبره مگه... حریر خودش بچه است هنوز
به بابا نگاه کرد و گفت
- محمود نذاشت وگرنه من میگفتم حریر هم باید مثل حنا درسشو تموم کنه بعد ازدواج کنه
عمه خندید و گفت
- خب علی آقا شوهر حنا جون سنی نداره. خودش به قول شما بچه است.‌‌.. برهان اما دیگه سنی هست که خیالتون راحت باشه بچه بیاد هم حوای هر دو داره... تازه ما هم هستیم
چشم هام بستم که آروم باشم اما برهان با لحن تندی گفت
- بچه و این صحبت ها دیگه خصوصی زندگی ماست . اجازه بدید اونو خودمون تصمیم بگیریم
عمه خندید و گفت
- باشه مادر چرا عصبانی میشی من فقط ذوق دارم
از حرفش همه خندیدن
بحث عوض شد و راجع به خرید عروسی و اینا صحبت کردن
برهان اصرار داشت دو هفته دیگه خونه تموم میشه.
انگار خودش داره اونجا کار میکنه!
اما بابا قبول نمیکرد
انگار اون هم تو کار باز سازی خونه بود و ما خبر نداشتیم.
آخر مامان گفت حداقل یک ماه بعد تکمیل خونه زمان میخواد برای خرید جهاز و چیدن خونه
دیگه کسی حرفی نزد و یک ماه و نیم دیگه قرار شد ما عقد محضری بگیریم . ۴۰ سارینا هم می‌گذشت و ما میرفتیم سفر
دلم یه جور بدی گرفته بود
برهان آروم گفت
- من امشب چندتا تور عروسی برات میفرستم ببین کدوم دوست داری
سر تکون دادم. زیر لب تشکر کردم
عمه اینا برای شام نموندن و رفتن
شام هم نداشتیم
مامان رفت کوکو سیب‌زمینی درست کنه
منم رفتم بالا
لباس عوض کردم
نشستم رو تخت و به ۴۸ ساعت گذشته فکر کردم
باز اشکم راه افتاد
باورم نمیشد سارینا مرده
من فکر میکردم قراره حالا حالا ها بره رو اعصابم
اذیت کنه
و من بلاخره تو زندگی از کسی کاملا متنفر باشم
اما مرد و همه ما رو شوکه کرد
سوک از قضاوت هامون
بردیا رو بگو
پس برا همین حالش انقدر بد بود
پیش ما لو نداد
میخواست بره خواستگاری سارینا
یعنی از رو عشق
یا سارینا مجابش کرده بود
دوست داشتم بدونم قضیه چیه
اما بهم فکر کردن در مورد سارینا و اینکه یعنی دروغ گفته عذاب وجدان میداد
دوست نداشتم پشت سر مرده حرف بزنم و فکر کنم
رفتم پایین به مامان کمک کنم
مامان و بابا هم دیگه بحث نکردن
خوشحال بودم برهان در مورد بچه اونجوری گفت
اما دلمم ازش گرفته بود
انگار اون مقصر بود که ما گزینه دیگه ای نداشتیم
بعد از شام و جمع کردن می برگشتم اتاقم
برهان پیام داده بود
لینک پیج اینستاگرام چند تا عکاس فرستاده بود
تور عروسی ترکیه میذاشتن
عکس هارو نگاه کردم
خیلی قشنگ بودن
اما همه بی حجاب بودن
حالا درسته من جلو علی و بردیا روسریمو برداشتم
اما بابا که نمیدونست . بفهمه من این کار کردم منو میکشه.
اگر با دکلته و لباس عروس برم لب ساحل و عکس بگیرم فاتحه ما خونده میشه !
برای برهان نوشتم
- خیلی خوبن... اما انقدر لخت و آزاد تو فضا های عمومی نمیتونم باشم
برهان نوشت
- میتونی لباس عروس با حجاب بپوشی
سریع نوشتم
- نه از اونا خوشم نمیاد...
- پس یکم مدل پوشیده تر انتخاب کن . رو موهات هم که توره
از حرفش خندیدم و گفتم
- برهان بابای منو نمیشناسی؟ چقدر سفت و سخته؟
برهان نوشت
- میتونیم دروغ بگیم... بگیم ساحل و کشتی اختصاصی بود و هیچ مردی نبود. عکاس هم زن بود! تو هم اینجوری راحت باشی... منو هم که میشناسی. اعتقادی ندارم فقط به احترام مامان و بابا ظاهر رو حفظ میکن‌
خواستم بگم با این پارتی رفتن و مشروب خوردن چه حفظ ظاهری داری‌ . یهو یادم افتاد با وجود لو رفتن بردیا... کسی اصلا بهش اشاره نکرد
برای همین نوشتم
- راستی ... مامانت اینا که فهمیدن بردیا پارتی بوده چیزی نگفتن؟تا پایان رمان ۶ ماه مونده اما شما میتونید همین الان #فایل_کامل رو خریداری کنید . فایل کامل رمان #حریر_و_حرارت برای فروش موجوده. رمان بیش از ۱۵۰۰ صفحه و ۳۵۰ پارته
میتونید این رمان رو بصورت فایل pdf از ادمین بخرید
@ng786f
یا رمان رو بصورت کامل با تخفیف از #باغ_استور بخرید
https://t.me/BaghStore_app/693
https://baghstore.net/roman/حریر-و-حرارت
2.8K views06:27
باز کردن / نظر دهید
2023-03-04 07:51:06
رمان ترنم

به قلم رعنا و پونه سعیدی


خلاصه
همیشه صبور بودن، آرامش و موفقیت نمیاره! گاهی هر چقدر صبوری به خرج بدی، فقط حقت و خودت رو از دست میدی، همونطور که گاهی غرور و اعتماد به نفس بیش از حد میتونه تو رو تو دردسر بندازه.
وقتی نوه یه تاجر بزرگ مراکشی که سالها تو تهران زندگی میکرد، عاشق یه دختر ممنوعه شد، فکر نمیکرد قراره وارد بازی بشه که هم مجبوره در مقابل رفیقش قرار بگیره، هم در مقابل خانواده! فکر نمیکرد رسومات مراکشی خاندانش قراره مسیر سختش رو سخت تر کنه! فکر نمیکرد گذشته و دشمنی های قدیمی بتونه آینده رو سخت تر از سخت کنه، اما زندگی همیشه پر از سوپرایزه، مخصوصا وقتی که عاشق میشی...


عاشقانه، درام، ماجراجویی، معمایی، فرهنگی، انتقامی، جنایی، آسیب اجتماعی، خانوادگی، روانشناسی، رئال


این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 250 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین.
رمان برای خریداران کامل شده و تعداد کل صفحات 1785 می باشد.


نصب رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها :
https://baghstore.net/app/
1.2K views04:51
باز کردن / نظر دهید
2023-03-03 16:19:13 رابطه با مردی که تاجر ابزار جنسی و bdsm هست
2.6K views13:19
باز کردن / نظر دهید
2023-03-03 16:18:51 فایل #عیار_سنج
رمان #تجربه_عشق_خاکستری
به قلم‌#آرام و همکاری #بنفشه
بعد از مطالعه این فایل که شامل 300 صفحه ابتدایی رمان هست درصورت تمایل به خرید رمان کامل که بیش از 2000 صفحه ای دو راه دارید

خرید فایل کامل از طریق اپلیکیشن #باغ_استور به مبلغ 40 هزار تومن
https://baghstore.net/roman/رمان-عشق-خاکستری

خرید فایل کامل از طریق ادمین به قیمت 40 هزار تومن بصورت فایل pdf
@ng786f

¤○¤•••••••••••• ••••••••••••¤○¤
لینک کانال
@mynovelsell
1.5K views13:18
باز کردن / نظر دهید
2023-03-03 16:18:51
فایل کامل رمان #تجربه_عشق_خاکستری ( آرام و سیاوش )
به قلم #آرام و همکاری بنفشه
این رمان یه ماجرای واقعی و عاشقانه با پایان خوش هست .این رمان چون به روابط زناشویی حول محور افراد با تمایلات ارباب و برده و BDSM میپردازه مناسب #بزرگسالان است #بدون صحنه های چندش آور میباشد مطالعه این رمان به شدت توصیه میشود .

خلاصه رمان #تجربه_عشق_خاکستری
یک ماجرای واقعی از زندگی واقعی #آرام دختری که به یه مهمانی اشتباه میره. مهمونی که فکر میکرد تولده اما در واقع جاییه برای آشنایی افراد با تمایلات ارباب و برده و BDSm.
حضور آرام تو این مهمونی باعث ورودش به دنیای رابطه های متفاوت آدم های متفاوت میشه.
مردی وارد زندگی آرام میشه که خیلی براش خطرناکه اما درواقع تنها ناجی آرامه...
سیاوش لواسانی ... کسی که قراره زندگی آرامو زیر و رو کنه
فایل نمونه رایگان در ادامه

¤○¤•••••••••• ••••••••••¤○¤
لینک کانال
@mynovelsell
1.5K views13:18
باز کردن / نظر دهید