2023-03-28 10:12:40
#پارت52
دلبرم که اوسگل به تمام معناست.
خیلی دختره خرابیه شنیدم دوباره دوست پسر جدیدش رو ول کرده.
دستش رو روی شونه دوسش گذاشت؛
و در حالی که چتری هاش رو درست می کرد؛
با خنده گفت:
-خواهر کوچیکشم که نگو!
نقش این سگ پا کوتاه هارو تو خونه داره.
فکرش رو بکن من خونشون بودم؛
اومد گفت:
-مامان گرسنمه مامان دلبر برگشت ظرف غذا رو جلوی ما گذاشت،
و بدون توجه به صبا رفت تو اتاقش!
صدای خندشون تو گوشم انعکاس پیدا کرد و زنگ خورد .
سگ؟
اره خب شاید بودم.
وجودم بی اهمیت تر از حتی همون سگ بود!
خون جلوی چشمام و گرفت،
از پشت مقنعه اش رو کشیدم.
ازمن بزرگ تر بود اما من وحشی تر بودم!
هم به خواهرم توهین کرده بود و هم به خانوادم.
خودم به جهنم من عادت دارم،
به این تبعیض های بی جواب اما خانوادم...
بهت زده تقلا کرد که انداختمش روی زمین.
و بچه ها سعی کردن جدامون کنن.
اما مگه می تونستن؟
سرش رو محکم می کوبیدم به زمین.
و جیغ می زدم:
-کی خرابه؟
به خواهر من می گی خراب؟
خواهر من اوسگله؟
مارو مسخره می کنی؟
عوضی جیغ می زد؛
و با ناخنام کل صورتش و نقاشی کردم.
که بالاخره جدامون کردن.
ناظم اومد سمتمون و با عصبانیت دست من رو گرفت و کشید سمت ساختمون.
و رو به سهیلاکه نامرتب و خاکی روی
زمین افتاده بود؛
و صورتش پر از زخم بود داد زد:
-تو ام بیا دفتر.
سهیلا به کمک بچه ها بلند شد.
وارد دفتر که شدیم سهیلا رو زود بردن رو صندلی نشوندن.
و سهیلابا دهن باز زار می زد و ننه من غریبم بازی در می آورد.
منم یه گوشه سر به پایین و در حال جوییدن لبم بودم.
1.8K views07:12