Get Mystery Box with random crypto!

اسیرسرنوشت..(دیوانه ها)

لوگوی کانال تلگرام ax_cilip — اسیرسرنوشت..(دیوانه ها) ا
لوگوی کانال تلگرام ax_cilip — اسیرسرنوشت..(دیوانه ها)
آدرس کانال: @ax_cilip
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 8.41K
توضیحات از کانال

📺در تماشاخانه با خیال راحت تماشا کنید☕
انتقاد پیشنهاد بدید
@admiiiiiiiin7
لطفا با فوروارد پست های کانال ما را حمایت کنید🌹🙏

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2023-04-17 14:38:40 توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
1.2K views11:38
باز کردن / نظر دهید
2023-04-17 10:12:23 #پارت91


_ خوابای خوب ببینی.

و قبل از اینکه نگهبانا فرصت کاری داشته باشن؛

خودکار رو برد کنار گردن نگهبان،

دکمه تهش رو زد که سوزن تو گردن پسره فرو رفت؛

چشماش سفید شد و بیهوش افتاد روی ادی؛

ادی که داشت تازه بلند می شد!

دوتاشون افتادن زمین و پرستارا جیغ زدن تا نگهبانا بیان،

و من فوری دوییدم و لگدی به شکم گنده ی ادی زدم.

دوییدم و از پشت مثل کوالا افتادم رو شونه ی جودی.

جیغ زدم:
_ گردنبند کر و لالم رو پس بده.

نگهبانا ریختن طبقه بالا و من فوری چنگ زدم به دستای جودی،

گردنبند رو به زور از دستای مشت شدش در
اوردم.

جیغ زدم:
-کرو لاین!

کرولاین دویید و گردنبند رو پرت کردم سمتش؛

که فرز خم شد و گذاشتش داخل کفشش.

برگشتم و موهام کشیده شد! ا دی بود.

از بینیش خون میومد و عقب عقب من رو کشید،

و جیغ زدم و موهام از ریشه کشیده می شد،

و اشکام نا خداگاه از کناره های چشمام روی گونه هام سر می خوردن.

دیوید لبش رو گاز گرفت و با سر کج شده گفت:

-رفتارتون اصالاً درشان یک مقام دولتی نیست من ازتون به دادگاه شکایت می کنم.

تو این گیر و دار از جوگیری بازی های دیوید خندم گرفت.



توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
1.3K viewsedited  07:12
باز کردن / نظر دهید
2023-04-17 10:12:23 #پارت90


حامد لبخندی زد،
و یهو یقه ی ادی رو گرفت با سر زد تو دماغش،

و ادی دادی زد و سه قدم عقب رفت و افتاد زمین.

حامد دستاش رو تو جیبش کرد و برگشت سمتم؛

و به نگاه مبهوتم زل زد و ادای فکر کردن درآورد.

گفت:
_ خیلی حرف می زد!

مدونا زد زیر خنده و دویدمتفکر به ادی زل زده بود.

و نگهبانا اومدن سمت حامد تا بگیرنش،

بازوی حامد رو گرفتن،

حامد یهو یکیش رو بغل کرد و من گیج گفتم:
_ ها!

نگهبان مبهوت حامد رو از خودش دور کرد،

که حامد یهو لبخند زد و دستش رو اورد بالا و شوکر نگهبانه دستش بود.

با شوکر زد تو شکم نگهبانه،

نگهبان لاغرو ریزه پیزه ای دویید،

تا از پشت حامدرو بگیره،
که حامد یهو دستش و اورد بالا و با بهت به خودکار بیهوشی زل زدم،

که حامدبه چشمای گرد شده و آبی نگهبان زل زد و گفت:
1.2K views07:12
باز کردن / نظر دهید
2023-04-17 10:11:50 سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیااار هیجانی و کاملااا واقعی #دیوانه_ها
1.2K views07:11
باز کردن / نظر دهید
2023-04-16 15:55:36 توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
1.4K views12:55
باز کردن / نظر دهید
2023-04-16 09:30:50 #پارت89

با بهت به گردنبند زل زده بودم؛

که ادی بلند گفت:
_ جودی

جودی با نیش باز اومد جلو و ادی گردنبند رو گرفت سمت جودی.

گفت:
_ بیا عزیزم

جودی با ذوق گردنبند رو گرفت.

بینی من از حالت تهوع ای که گرفته بودم چین خورد.

صدای نفس های حامد رو می شنیدم.

ادی ابرو بالا انداخت و با تمسخر گفت:

_ وای وای وای، دزد کوچولومون رو ببین.

میدونستم حامدحرفش رو نمی فهمه،

و فقط اخم کرده و با چشمای ریز شده به ادی زل زده بود.

جودی با لبخند ازمون دور شد.

ادی با تمسخر و صدای پایین اومد.

ادامه داد:
_ آخی، گردنبند کوچولوتو ازت گرفتم؟

دوسش داشتی؟ عیب ندار....




توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
308 viewsedited  06:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-16 09:30:49 #پارت88

-حامد،

اسمم حامده یه بار دیگه بگی کرولال دندونات رو میریزم تو حلقت.

با چشمای گرد شده نگاهش کردم و مظلوم گفتم:

-خیلی وحشی ای!

برگشت و به روبه روش زل زد.

در اتاقش باز شد و ادی اومد بیرون.

و با نگاه ریز شده و نیشخند مستقیم اومد روبه روی حامد ایستاد؛

حامدسینه اش تند تند بالاو پایین می شد؛

و فکش قفل شده بود مچ دستش رو گرفتم،

و نگاهم رو به ادی دوختم.

ادی نیشخندی زد و دستش رو اورد بالا،

و ازلابه لای مشتش گردنبند ستاره ای رو آویزون کرد.
و گردنبند جلوی چشمای گرد من و نگاه خونی حامد این طرف و اون طرف می رفت.

دیوید آروم گفت:
-گمون کنم گاوش زایید

مدویا آروم تر گفت:
-شیش قلو!
293 views06:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-16 09:30:16 سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیااار هیجانی و کاملااا واقعی #دیوانه_ها
294 views06:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-15 10:18:42 #پارت87

دیوید ابرو بالا انداخت و گفت:

-چی؟

مدوناولم صداش و آورد پایین و گفت:

-نگهبانا دارن اتاقارو می گردن دنبال یه چیزین انگار!

قبل این که بتونم جیغ بزنم،

پرستارا یکی یکی بازوهامون رو گرفتن و بردنمون گوشه دیوار؛

و در اتاق کرولال و باز کردن و اوردنش بیرون.
اخم کرده کنار ما ایستاد.

همه رو کنار دیوار نگه داشتن،

و ادی اخم کرده و با صورت وحشت ناک اخمالو،

از جودی جدا شد و یکی یکی می رفت
تو اتاق ها رو می گشت.

در گوش کرولال گفتم:
-گردنبند؟

فکش قفل شد و دستاش رو مشت کرد.

نگاهش رده هایی از خون گرفت و غرید:
-زیر خوش خواب تخته.

زدم به پیشونیم و دیوید صداش رو پایین اورد.

گفت:
-بچه ها من زیر تختم چند تا کلوچه دزدیدم گذاشتم عیب نداره؟

لبم رو برای جلو گیری از خندم جوییدم.

مدونا گفت:

-وایی!کلوچه خیلی کالری داره چه طور این کار رو با خودت کردی؟


دیگه نتونستم و بلند خندیدم.

اما کرولال هم چنان به اتاقش خیره بود،

که توسط ادی بازرسی ￾می شد.

- برگشت سمتم و از لابه لای دندوناش با حرص غرید:
-اگه ادی پیداش کنه؟





توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
536 viewsedited  07:18
باز کردن / نظر دهید
2023-04-15 10:18:42 #پارت86

چند بار خشک شده پلک زدم .

گفتم:
-باورم نمی شه یعنی ایرانی ای؟

زبونم رو می فهمی؟

لال نیستی؟

جلل خالق چه طو...

چشم بست و ریلکس و آروم وسط حرفم گفت:

-تا حالا کسی بهت گفته خیلی حرف می زنی؟

چشم باز کرد و سرش رو برگردند سمتم.

نگاهش رو گرد کرد و گفت:
-دو ماهه فقط فَک زدی

چشمام گرد شد و حرص زده بلند شدم و گفتم:
-لال بودی بهتر بود انگار.

شونه هاش رو بیخیال بالا انداخت؛

اما من تو دلم ذوق مرگ بودم!

صدای زنگ و که شنیدم،

بهش خیره نگاه کردم و عقب عقب رفتم سمت درو گفتم:

-اصالاً من قهرم تا روز قیامتم آشتی نمی کنم بچه پرو.

از اتاق خارج شدم و نیشم رو به موازات گوشم شل کردم.

برگشتم و دیدم پرستار داره دیوید رو می بره اتاقش صداش زدم:

-دیوید

سرش رو بلند کرد و نگاهم کرد؛

و نیشش رو شل کرد و گفت:
-سلام خل و چل

خندیدم و همون موقع مدونابا دو از پله ها بالا اومد و جوری دویید؛

که ازمون رد شد و به زور از دیوار گرفت و
خودش رو نگه داشت.

و راه رفته رو برگشت و نفس نفس زنون گفت:

-از اتاق فرمان یه خبرایی به گوشم رسیده!
518 views07:18
باز کردن / نظر دهید