Get Mystery Box with random crypto!

اسیرسرنوشت..(دیوانه ها)

لوگوی کانال تلگرام ax_cilip — اسیرسرنوشت..(دیوانه ها) ا
لوگوی کانال تلگرام ax_cilip — اسیرسرنوشت..(دیوانه ها)
آدرس کانال: @ax_cilip
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 8.41K
توضیحات از کانال

📺در تماشاخانه با خیال راحت تماشا کنید☕
انتقاد پیشنهاد بدید
@admiiiiiiiin7
لطفا با فوروارد پست های کانال ما را حمایت کنید🌹🙏

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2023-04-12 09:40:12 سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیااار هیجانی و کاملااا واقعی #دیوانه_ها
1.0K views06:40
باز کردن / نظر دهید
2023-04-11 09:44:45 توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
158 views06:44
باز کردن / نظر دهید
2023-04-11 09:44:42 #پارت79


-دیوید کیه؟

به پسر مو مشکی که داشت کمی دور تر از ما بپر بپر ورزش می کرد اشاره کرد.

اینم که عاشق چه خلی شده!

پس اسمش دیوید بود.

لبم رو غنچه کردم و با کمی ادای فکر کردن،

گفتم:
-قبوله

لباش کش اومد و دستم رو گرفت و کشید و بلندم کرد.

درست پشت سر جودی ایستادیم.

و گفتم:
-می خوای چی کار کنی؟

با چشمای پر هیجانی گفت:
-آماده ای؟

با گیجی نگاهش کردم و گفتم:
-ها؟

مشتش که رو گونم فرود اومد،

تازه فهمیدم نقشه اش چیه خاک بر سر!

پرید روم و شروع کرد موهام رو کشیدن.

جودی با سرعت دویید سمتمون،

و سعی کرد مدونا رو جدا کنه اما نمی تونست.


مدونا یهو مچ پای جودی رو گرفت و کشید که جودی افتاد روم و ناقص شدم.

با درد جیغ زدم و بی خیال درد شکم و سینم شدم.

و با سرعت بین تقلاهای جودی برای بلند شدن و سوت نگهبانا،

دست بردم پشت گردنش و با لمس زنجیر گردنبند رو از گردنش محکم کشیدم.

وهمون لحظه جودی از روم کنار رفت.

نگهبان من رو کشون کشون از پشت بلند کرد.

فوری گردنبند رو تو مشتم پنهون کردم؛

و مدوناچشمک زد و اونم مثل من بردنش.
158 views06:44
باز کردن / نظر دهید
2023-04-11 09:44:25 #پارت78


بعد چند دقیقه حوله پوش ایستاده بودم،

پرستار مو قرمز و کک مکی لباسام رو تنم میکرد.

اون پرستار رو موخه جودی با موهای فر فریش از کنارم رد شد،

در حالی که حوله خیس یکی از روانیا رو آویزون
می کرد؛
رو به پرستار کنارش گفت:
-خیلی متعجبم!

ادی بهم یه گردنبند خیلی گرون قیمت هدیه داده واقعا خوشکله!!

شاخکام فعال شد و نگاه ریز شدم رو به جودی دوختم.

پرستار داشت شلوارم رو بالامی کشید،

جودی دست برد و یقه اسکی سورمه ای رنگش رو کمی پایین کشید و نیشش شل شد.

و سرم رو بلند کردم و چشم درشت کردم.

با دیدن برق نگینی شکل ستاره کوچولویی که از زنجیر ظریفی آویزون بود نیشم شل شد.

خودشه!پیداش کردم!
***
کنارش رو نیمکت نشستم،
و به موهای خوش رنگش زل زدم.

گفتم:
-اگر یه کاری ازت بخوام برام می کنی؟

مدونانگاه غم زدش رو از پسر مو سیاه گرفت و گفت:

-چی؟
به جودی که تو محوطه راه می رفت و حواسش به یکی از روانیا بود خیره شدم.

گفتم:
-کمک کنی اون گردنبند رو بدزدم.

سرش و بلند کرد و گفت:
-کمک می کنم اما تو ام کمک کن؛

دیوید عاشقم شه.

اخم کرده گفتم:
152 views06:44
باز کردن / نظر دهید
2023-04-11 09:43:57 #پارت77 -اون نگهبان خپله رو زد! چشم ریز کردم و به نگاه گرد و رنگیش زل زدم. و گفتم: -خب چرا؟ کرو لال نگاه مرموزش رو بین من و مدونامیچرخوند. مدونا آروم و با صدای ریز شده گفت: -چون نگهبان خپله دزده. خودم دیدم که وسایلمون رو از بخش امانت داری…
155 views06:43
باز کردن / نظر دهید
2023-04-10 09:39:53 #پارت77


-اون نگهبان خپله رو زد!

چشم ریز کردم و به نگاه گرد و رنگیش زل زدم.

و گفتم:
-خب چرا؟

کرو لال نگاه مرموزش رو بین من و مدونامیچرخوند.


مدونا آروم و با صدای ریز شده گفت:

-چون نگهبان خپله دزده.

خودم دیدم که وسایلمون رو از بخش امانت داری برمی داره!

اخم کرده سرم رو پایین انداختم و موهام رو از جلوی چشمم کنار زدم.

و گفتم:
-یعنی ادی چیزی از کرولال دزدیده؟

مدونابلند شد و موهاش رو پشت گوش زد؛

گفت:
-من خبرم رو دادم من خبرنگارم و خیلی تو کارم حرفه ای هستم؛

و کلی معروفم برای همین بهت خبر رو دادم.


پشتش رو کرد و رفت و بلند خندیدم.

گفتم:
-اگرتوخبرنگاری!

منم آنجلینا جولی ام کرولالم برد پیته !!

برگشتم و به چشمای قیری کرولال زل زدم.

حدسم این بود که ادی گردنبند کرولال رو از امانت داری دزدیده،

و کرولالم فهمیده و بهش حمله کرده.

سوال اینجاست اگر گردنبند دخترونست ادی می خواد چی کار!؟

***
تو حموم بودم و پرستار موهام رو می شست.

لرز کرده بودم و صدای جیغ جیغ دختر کنارم رو مخم بود.

توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
1.3K views06:39
باز کردن / نظر دهید
2023-04-10 09:39:36 #پارت76


سرش رو تکون داد و انگشت سبابش رو به طرفم گرفت.

و بعد به طرف خودش گرفت و بعد رد گازم رو نشون داد.

یهو دستم رو گرفت و قبل این که بتونم کاری کنم؛

مچ دستم رو کامل کرد تو دهنش و چنان گازی گرفت،

که از صندلیم افتادم زمین و جیغ کشیدم.

دو تا از پرستارا اومدن سمتمون و دستم رو به زور از حلق کرولال بیرون کشیدن.

و از هم دورمون کردند.

آی تو روحت؛آی ولم کن! سگ کرولال

با حرص دست قرمز و متورمم رو گرفتم،

و جیغ می زدم و اون اما با خونسردی به صندلیش تکیه زده و نقاشی می کشید!

بعد رفتن پرستارا رفتم سر جام نشستم؛

و دست به سینه و با اخم نگاهش کردم.

سرش رو بلند کرد و نگاهم کرد،

و انگار نه انگار دیدتم دوباره سرش رو پایین انداخت!

عجیب پرو و روانی بود عجیب!

همین طوری حرص زده نگاهش می کردم،


که صندلی کنارمون کشیده شد؛

و اون دختر سفید و لپ داری که اون روز از عشق به پسر مو سیاهه می گفت کنارمون نشست.

کرو لال دست از نقاشی کردن کشید؛

و دست به سینه به پشتی صندلیش تکیه زد.

و با چشمای ریز شده به دختره نگاه کرد.

نگاهش داد می زد بلند شو گم شو!

خندم رو قورت دادم و دختره بدون نگاه کردن بهم درحالی که سرش رو کج کرده و چشمای گردش رو به دیواردوخته بود؛

گفت:
-اسم من کاملیاست.

با دست به کرولال اشاره کرد:

- می دونم چرا این...
1.3K views06:39
باز کردن / نظر دهید
2023-04-10 09:38:55 #پارت، 75 دستش رو گرفتم و خم شدم. و گفتم: -چی کارت کردن دیشب؟ تو که داشتی خوب می شدی؟ نگاهش رو دوباره به چشمام دوخت؛ می دونستم حرفام رو نمی فهمه پوفی کشیدم بهش چه جوری یاد بدم؟ گیج سرم رو پایین انداختم، و با یاد اوری گردنبند بهش زل زدم، …
1.2K views06:38
باز کردن / نظر دهید
2023-04-09 11:23:42 #پارت، 75


دستش رو گرفتم و خم شدم.

و گفتم:
-چی کارت کردن دیشب؟

تو که داشتی خوب می شدی؟

نگاهش رو دوباره به چشمام دوخت؛

می دونستم حرفام رو نمی فهمه پوفی کشیدم بهش چه جوری یاد بدم؟

گیج سرم رو پایین انداختم،

و با یاد اوری گردنبند بهش زل زدم،

و با هیجان دستام و بردم سمت گردنم.

و گفتم:
-تو گردنبند می خوای؟

چشماش ریز شد و سرش و کج کرد.

انگار موضوع براش جالب شده بود!

چشم ریز کردم و به پرستار ها زل زدم.

بلند شدم و رفتم از قفسه صورتی رنگی که به دیوار زده بودن.

یک دفتر نقاشی و چند تا مداد رنگی از تو لیوان آبی
رنگ برداشتم و دوییدم.
و پشت میز نشستم دفتر رو باز کردم،

و مداد رنگی زرد رو برداشتم؛

و یک گردنبند کشیدم و کنارش علامت سوال کشیدم.


دفتر رو برگردندم سمتش،

و نگاه ریز شدش رو به دفتر دوخت؛

سرش رو بلند کرد و نیشخندی زد.

و ابرو بالا انداخت.

و مداد سیاه رو برداشت،

و یک گردنبند مشکی کشید؛

که یه آویز ستاره ای ساده داشت،دخترونه بود!


چشم درشت کردم،
و با انگشت نقاشیش رو نشون دادم.

و گفتم:
-دنبال اینی؟

کمی خیره نگاهم کرد، و کلافه چشماش رو بست.

از این که حرفام رو نمی فهمید کلافه بود.

مطمئن بودم حدسم درسته.

لپم رو باد کردم و نگاهش کردم.

که دستش رو آورد بالا و به دستش که رد کبود و جای دندونای من خود نمایی می کرد
کرد رو نشونم داد.

و با ابرو های بالا رفته خیره نگاهم کرد.

که لبم رو کشیدم تو دهنم و مظلوم گفتم:
-خب ببخشید.

توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
1.6K views08:23
باز کردن / نظر دهید
2023-04-09 11:23:29 #پارت74

بدون توجه بهم، من رو می کشوند سمت راه روی سمت چپ.

جیغ جیغ می کردم،

که ولم کنه اما بی خیال نمی شد یک پسر حدودا سی ساله بود و عینکی.

موچ دستش رو گاز گرفتم که دادی زد و فحشی داد.
و در اتاق سرگرمی رو باز کرد؛

و انداختم داخل و در و بست.

با حرص جیغی کشیدم و برگشتم.

میز های رنگی رنگی و دیوونه هایی که هر کدوم یک کاری می کردن.

بعضیا نقاشی می کشیدن،
البته بیشتر خط خطی می کردن،

بعضیا ام خمیر بازی یه عده محدودم نشسته بودن عروسک دستشون بود!

با حرص و بغ کرده به نگهبان اخموی کنار در زل زدم و زبونم رو براش در اوردم.

و پشت یکی از میزای پالستیکی نشستم.

با دیدن کرولال پشت یکی از میز های گوشه ی سالن چشمام گرد شد.

بلند شدم و رفتم سمتش و با تعجب روبه روش نشستم؛

نگاه خشک شدش به میز بود و سرش پایین؛

زیر چشماش گود افتاده بود و رنگش پریده بود.

هر وقت می دیدمش یاد خون آشام ها میفتادم.

سرش رو بلند کرد و مستقیم نگاهم کرد.

اما انگار من و نمی دید دستم رو بلند کردم و جلوش تکون دادم؛

اما مستقیم به صورتم زل زده بود

لبم و جوییدم و گفتم:
-خدایا!باز خُل شد

کرولال اهمیت نداد.

نگاهش رو دوباره دوخت به دستاش.
1.6K views08:23
باز کردن / نظر دهید