2023-04-12 09:41:41
#پارت80
در اتاق رو روم بستن،
و فوری مشتم رو باز کردم و به گردنبند نگاه کردم.
نشستم رو تختم و زنجیر پاره شدش رو بلند کردم.
و یکی از حلقه هاش باز شده بود؛
با انگشتم حلقه رو گرفتم و با دندونم چفتش کردم.
دوباره قفلش کردم و به ستاره کوچیک و ظریفش چشم دوختم.
چه خوشگل بود!
لبخند زدم بالاخره معمای گردنبند رو حل کرده بودم.
حتما کرولال خیلی خوش حال میشه.
روی تخت دراز کشیدم و غرق خیالات خودم شدم.
و اون قدر با خودم حرف زدم و شعر زمزمه کردم که خوابم برد.
وارد اتاقش شدم و آروم در رو بستم؛
و روی تخت دراز کشیده و ساعدش روی چشماش بود.
نیش چاکوندم و رفتم کنارش نشستم.
و خم شدم و دم گوشش یه جیغ فرا بنفش کشیدم.
که نیم خیز شد و یهو مچ دستم رو گرفت،
و برم گردوند و کوبوندتم رو تخت.
با چشمای قرمزش بهم زل زد.
من اما همچنان نیشم شل بود.
عصبی و تند تند نفس می کشید.
و قبل این که بکشتم دست بردم و از تو جیبم گردنبند رو در اوردم،
و دستم رو بردم بالاو گردنبند رو از لابه لای انگشتام جلوی چشماش آویزون کردم.
نگاهش خشک شد رو گردنبند و نگاهش ناباور به گردنبند خیره موند.
دستش رو آورد بالا و از روم بلند شد،
و گردنبند رو گرفت کف دستش و چند بار پلک زد.
انگار باورش نمی شد،
نشستم رو تخت و چهار زانو زدم و با افتخار،
گفتم:
-به من می گن صبا کاماندو.
1.1K views06:41