Get Mystery Box with random crypto!

اسیرسرنوشت..(دیوانه ها)

لوگوی کانال تلگرام ax_cilip — اسیرسرنوشت..(دیوانه ها) ا
لوگوی کانال تلگرام ax_cilip — اسیرسرنوشت..(دیوانه ها)
آدرس کانال: @ax_cilip
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 8.41K
توضیحات از کانال

📺در تماشاخانه با خیال راحت تماشا کنید☕
انتقاد پیشنهاد بدید
@admiiiiiiiin7
لطفا با فوروارد پست های کانال ما را حمایت کنید🌹🙏

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2023-04-15 10:18:08 سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیااار هیجانی و کاملااا واقعی #دیوانه_ها
515 views07:18
باز کردن / نظر دهید
2023-04-14 09:40:13 #پارت85


-گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

آهنگ که تموم شد نیشم و شل کردم و چشم بستم و به فارسی گفتم:
-کرو لال خودتی￾حال کردی کرو لال؟

بی خیال جواب داد:
-نخیر خودتی.

درست بعد اتمام جمله ام چشمام در صدم ثانیه باز و به آخرین حالت گشاد شدگی رسید؛

و از جا پریدم و مبهوت به چشمای براق و ابروهای بالا رفتش زل زدم.

با دهن نیمه باز و با لکنت گفتم:
-ت...ت...تو حرف زدی!

نیشخندی زد و لپش رو باد کرد،

و دست به سینه به تاج تخت تکیه زد ادام رو در اورد.

گفت:
-م...م...من حرف زدم! خب که چی؟

هنگ کرده با بهت نگاهش کردم و چشمام برق زد.

گفتم:
-این همه مدت لال بودی بگی فارسی بلدی؟

بی خیال چشم بست و دراز کشید،

رو تخت و شوتم کرد رو زمین.

گفت:
-به همون دلیلی که توی لال،

تا الان فارسی حرف نزده بودی!




توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
723 viewsedited  06:40
باز کردن / نظر دهید
2023-04-14 09:40:13 #پارت84


و از دور برای مدونادست تکون دادم

***

کارم این شده بود هر روز بعد از ناهار وقت ازادی از اتاق بیام بیرون و برم؛

تو اتاق کرولال و اون خیره نگاهم کنه و سر
رو پاهاش بزارم،

آهنگ زمزمه کنم و اونم مثل خمارا بی هوش بشه!

البته گاهی ام می بردمش تو محوطه و به زور کاری می کردم؛

قدم بزنه یا حتی اون قدر رو مخش می رفتم که دنبالم بدوه.

حس می کردم بهتر شده گاهی لبخند می زد.

توی اتاقش سر روی پاهاش گذاشته بودم،

و به این فکر کردم که تو این چند ماه فارسی حرف نزدم.

شاید چون این جا هیچ کس حرفام رو نمی فهمید.

و من حتی زبان اصلی ام رو یادم رفته بود.

کرولال چشم بسته و سرش رو به دیوار تکیه زده بود.

من تو فکر بودم یکی از آهنگای مورد علاقه ام رو بخونم، بزارکرولالم فیض ببره.

کمی فکر کردم و شروع کردم به خوندن:

-گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
699 views06:40
باز کردن / نظر دهید
2023-04-14 09:39:28 سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیااار هیجانی و کاملااا واقعی #دیوانه_ها
692 views06:39
باز کردن / نظر دهید
2023-04-13 14:24:15 توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
403 views11:24
باز کردن / نظر دهید
2023-04-13 10:11:11 #پارت83

مدونا با اخمای تو هم رفته نیم خیز شد،

و سرش و با دست گرفت و گفت:
-آره لیز خوردم فقط.

دیوید ابرو بالا انداخت و با لبخند سرش و کج کرد؛

گفت:
-تو همون دختر خبرنگاره معروفه ای؟

چشمای مدونا برق زد و با نیش شل گفت:
-آره

دیوید دستش رو زیر چونش زد و گفت:
-جدی؟!

وای!!
من طرف دارتم هر شب از اتاقم منتظرم بیای اخبار بگی،

تو تلویزیون اخه نکه وکیلم،

اخبار به دردم می خوره.

دستم رو جلوی دهنم گرفتم تا صدای خندم رو نشنون.

دوتا دیوونه خوب به هم می خوردن!

با خنده ازشون دور شدم و رفتم سمت اتاق خودم.



توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
891 viewsedited  07:11
باز کردن / نظر دهید
2023-04-13 10:11:10 #پارت82

بازوم و گرفت و روبه روم ایستاد.
گفت:

-قرار بود کاری کنی دیوید دوسم داشته باشه!

با یاد آوری قولم پوفی کشیدم،

و در حالی که راه می افتادم سمت پله ها،

گفتم:
-بیا دنبالم

با هم از پله ها سرازیر شدیم،

و به پیچ پله ها که رسیدیم با دیدن دیوید که نشسته بود رو پله،

و با چشم بسته سوت می زد.

زود مدونارو نگه داشتم و علامت دادم ساکت باشه.

کمی فکر کردم و تویه حرکت کاملاً انتهاری مدونا رو هول دادم.
که از دو پله آخر لیز خورد و افتاد رو دیوید.

دیوید آخی گفت و مدونا داغون و بدبخت رو کنار زد؛
با چشمای گرد شده به مدونازل زد.

و گفت:
-خوبی!

مدونابا اخمای تو هم رفته نیم خیز شد،

و سرش و با دست گرفت و گفت:
855 views07:11
باز کردن / نظر دهید
2023-04-13 10:10:37 سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیااار هیجانی و کاملااا واقعی #دیوانه_ها
829 views07:10
باز کردن / نظر دهید
2023-04-12 09:41:41 #پارت81


نگاه خشک شده اش و فک قفل شده اش و ...


همه حالتاش برام عجیب بود.

با خنده گفتم:
-آره دیگه ما اینیم،

اگر دیوونه نبودم حتما دکتری ...مهندسی،

چیزی می شدم.


با این مخ....
حرفم نصفه موند و دستم محکم کشیده شد،

و محکم تو آغوشش فرو رفتم؛

و سرم با ضرب به سینه داغش برخورد کرد.

نفساش دو تا یکی بود،

و اون قدر سینش تند تند بالا و پایین می شد که هنگ کرده بودم.

دستاش محکم دورم حلقه شده بود.

نمی تونستم تکون بخورم!

-ولم کن

این رو با خنده گفتم؛

و بعد چند لحظه ولم کرد؛ نفسم گرفت.

و انگار نه انگار من رو بغل کرده به گردنبند زل زد !

سرم رو، رو پاش گذاشتم،

و به عادت این چند ماه شروع کردم،

به زمزمه ی آهنگ گوگوش.

آهنگ پشت یک دیوار سنگی بود؛

و چون حفظ نبودم و مثل همون وقتا که ویالون می زدم زمزمه اش می کردم.

با سنگین شدن شونم دست از زمزمه کردن برداشتم.

و نگاه گیجم و به کرولال دوختم که همون طور نشسته،
سرش رو، رو بازوم گذاشته و چشماش بسته بود.

لبخند زدم و سرم رو از رو پاش برداشتم و گردنبند رو تو مشتش نگه داشته بود.

کمی بهش زل زدم و از اتاق آروم و پاورچین پاورچین خارج شدم.

در اتاق رو هنوز نبسته بودم،
که دیدم مدونا با اخم دست به سینه به دیوار تکیه زده و نگاهم می کنه.

با تعجب در و بستم و گفتم:
-بله؟!


توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
1.1K viewsedited  06:41
باز کردن / نظر دهید
2023-04-12 09:41:41 #پارت80

در اتاق رو روم بستن،

و فوری مشتم رو باز کردم و به گردنبند نگاه کردم.

نشستم رو تختم و زنجیر پاره شدش رو بلند کردم.

و یکی از حلقه هاش باز شده بود؛

با انگشتم حلقه رو گرفتم و با دندونم چفتش کردم.

دوباره قفلش کردم و به ستاره کوچیک و ظریفش چشم دوختم.

چه خوشگل بود!

لبخند زدم بالاخره معمای گردنبند رو حل کرده بودم.

حتما کرولال خیلی خوش حال میشه.

روی تخت دراز کشیدم و غرق خیالات خودم شدم.

و اون قدر با خودم حرف زدم و شعر زمزمه کردم که خوابم برد.

وارد اتاقش شدم و آروم در رو بستم؛

و روی تخت دراز کشیده و ساعدش روی چشماش بود.


نیش چاکوندم و رفتم کنارش نشستم.

و خم شدم و دم گوشش یه جیغ فرا بنفش کشیدم.

که نیم خیز شد و یهو مچ دستم رو گرفت،

و برم گردوند و کوبوندتم رو تخت.

با چشمای قرمزش بهم زل زد.

من اما همچنان نیشم شل بود.

عصبی و تند تند نفس می کشید.

و قبل این که بکشتم دست بردم و از تو جیبم گردنبند رو در اوردم،
و دستم رو بردم بالاو گردنبند رو از لابه لای انگشتام جلوی چشماش آویزون کردم.


نگاهش خشک شد رو گردنبند و نگاهش ناباور به گردنبند خیره موند.

دستش رو آورد بالا و از روم بلند شد،

و گردنبند رو گرفت کف دستش و چند بار پلک زد.

انگار باورش نمی شد،

نشستم رو تخت و چهار زانو زدم و با افتخار،

گفتم:
-به من می گن صبا کاماندو.
1.1K views06:41
باز کردن / نظر دهید