Get Mystery Box with random crypto!

اسیرسرنوشت..(دیوانه ها)

لوگوی کانال تلگرام ax_cilip — اسیرسرنوشت..(دیوانه ها) ا
لوگوی کانال تلگرام ax_cilip — اسیرسرنوشت..(دیوانه ها)
آدرس کانال: @ax_cilip
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 8.41K
توضیحات از کانال

📺در تماشاخانه با خیال راحت تماشا کنید☕
انتقاد پیشنهاد بدید
@admiiiiiiiin7
لطفا با فوروارد پست های کانال ما را حمایت کنید🌹🙏

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 6

2023-04-06 10:09:37 #پارت67 برگشتم سمتش و با دستام، ادای شمردن پول دراوردم و گفتم: -پول می خوای؟ خیره نگاهم کرد و اخم کرده و با حرص سر ش رو به معنای نه تکون داد. گیج گفتم: -انگشتر؟ ساعت؟ گردنبند؟ با هر چیزی که می گفتم، یکی از بدلیجات هایی که روی زمین افتاده بود،…
1.2K views07:09
باز کردن / نظر دهید
2023-04-05 10:11:30 توجهههه

عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده

@tabliq660
494 views07:11
باز کردن / نظر دهید
2023-04-05 10:10:02 #پارت67

برگشتم سمتش و با دستام،

ادای شمردن پول دراوردم و گفتم:
-پول می خوای؟

خیره نگاهم کرد و اخم کرده و با حرص سر ش رو به معنای نه تکون داد.

گیج گفتم:
-انگشتر؟ ساعت؟ گردنبند؟

با هر چیزی که می گفتم،

یکی از بدلیجات هایی که روی زمین افتاده بود،

رو نشونش می دادم.

به گردنبند که رسید تند تند سر تکون داد،

و چشم هاش قرمز و خون آشامی شده بود؛

و این برام ترسناک بود تا حالااین طوری نشده بود.

گیج گفتم:
-دنبال گردنبندی؟ این گردنبندارو دوست نداری؟

انگار نمی فهمید که گیج نگاهم می کرد.

با حرص گفتم:
-باید اینا رو بزاریم توی اتاق دیگه احتمالاً اتاق هارو می گردن؛

بلند شوخیره نگاهم کرد.

که رفتم سمتش و بازوش رو گرفتم،

و بلند شد و دنبالم راه افتاد.

فوری همه پولا و وسایل رو ریختم تو رو بالشتیش و پارچه رو زیر لباسم فرو کردم.

و تمام مدت کرو لالِ با چشمای ریز شده نگاهم می کرد.

دستش رو گرفتم و با هم از اتاق خارج شدیم.

مرموزانه نگاهم می کرد؛

و انگار بهم اعتماد نداشت.
508 views07:10
باز کردن / نظر دهید
2023-04-05 10:08:10 #پارت66

روم خیمه زد و پاهاش رو دو طرفم گذاشت،

گردنم رو محکم گرفت و سینش از شدت نفس نفسایی که میزد؛

با سرعت بالا و پایین می شد با چشمای گرد شده نگاهش می کردم.

قلبم با وحشت به در و دیوار سینم می کوبید.

صدا های نا مفهومی از لابه لای دندونای کلید شدش خارج کرد.

و به گردنم فشار اورد که نفسم گرفت،

و دستم دور مچ دستش حلقه شد.

و جون می دادم برای اکسیژن.

بعد چند لحظه که داشتم کم کم می مردم،

و مرگ رو با همه وجودم حس می کردم،

ولم کرد و تند بلند شد و خودش رو کوبید به دیوار،

و با کمر چسبید به دیوار و سر خورد رو زمین،

و به موهاش چنگ زد.

بلند شدم و سرفه کنان نفس نفس زدم.

و نفس کشیدم و زندگی چه خوبه!

داشتم الکی الکی می مردما!

با حرص گفتم:
-نگهبانا و پرستارا اگر بفهمن ازشون چیزی دزدیدی میان میبرنت اتاق شوک.

نگاه گیج شده اش را بهم دوخت،

و کلافه از نفهمیدنش به کیف پول جلوم لگدی زدم.

و گفتم:
-زبون نفهم
522 views07:08
باز کردن / نظر دهید
2023-04-05 10:07:35 #پارت65 یک قدم رفتم جلو و درست کنارم، گوشه دیوار نشسته بود و زل زده بود به کیف چرمی که جلوش بود. کلی پول رو کف اتاق ریخته بود؛ و چند تا گردنبند و انگشترم رو زمین افتاده بود. با سر کج شده و چشمای گرد نگاهم کرد. و چند بار پلک زد و سرش رو انداخت پایین.…
518 views07:07
باز کردن / نظر دهید
2023-04-04 14:10:56 پایان اسیر سرنوشت عضو بشید به زودی پاک میشه
541 views11:10
باز کردن / نظر دهید
2023-04-04 10:17:02 توجهههههه

قسمتهای پایانی رمان اسیر سرنوشت اینجاس عضو بشید بخونید

https://t.me/+aU62mzEJn8I5NDZk
1.2K views07:17
باز کردن / نظر دهید
2023-04-04 10:16:56 #پارت65

یک قدم رفتم جلو و درست کنارم،

گوشه دیوار نشسته بود و زل زده بود به کیف چرمی که جلوش بود.

کلی پول رو کف اتاق ریخته بود؛

و چند تا گردنبند و انگشترم رو زمین افتاده بود.

با سر کج شده و چشمای گرد نگاهم کرد.

و چند بار پلک زد و سرش رو انداخت پایین.

عصبی با پاش به پولا و گردنبندا لگد پروند!

زود در اتاق رو محکم بستم و نشستم؛

جلوش و با استرس جیغ زدم:
-کرو لال اینا رو از کجا آوردی؟
دزدیدی؟

سرش رو بلند کرد و نگاه نم دارش رو به چشمام دوخت؛

و فکش قفل شده بود و دستاش مشت.

دندوناش رو، رو هم سابید و داشت میلرزید.

دستم رو، رو صورت عرق کرده اش گذاشتم،

که چشمای براق و خون زده اش رو یهو به چشمام دوخت.

و مچ دو تا دستام رو گرفت و کوبوندم رو زمین.
1.2K views07:16
باز کردن / نظر دهید
2023-04-04 10:16:51 #پارت64

دختره خم شد و لگدی به پام زد.

و با حرص دستش رو به کمرش زد؛

و مثل بچه ها گفت:
-عشق خودمه،دیگه موهای پر کالغی و جذابش رو نکش.

بعدشم پشتش رو کرد،

و رفت سمت پله ها و بلند بلند سوت می زد!

خدایا من و از شر این دیوونه ها راحت کن!

قبل از این که پرستارا تو اون شلوغی پیدام کنن؛

خودم رو تو اتاق کر و لالِ پرت کردم.

برگشتم و با دیدن جای خالیش گفتم:

-ای بابا تو کجایی دیگه زبون بسته!

برگشتم و خواستم خارج بشم،

که با چیزی که دیدم چشمام از حدقه در اومد!

با حیرت گفتم:
-وای!
1.2K views07:16
باز کردن / نظر دهید
2023-04-04 10:16:11 #پارت63 با حرص رفتم سمتش و موهاش رو گرفتم و کشیدم؛ که اونم دست برد و درست مثل خودم موهام و کشید. من جیغ می زدم،اون جیغ می زد! اما هم رو ول نمی کردیم سرم رو به عقب برگشته بود. و چشمام از درد به اشک نشسته بود اما موهاش رو رها نمی کردم. یه دختر بلوند…
1.2K views07:16
باز کردن / نظر دهید