2023-04-05 10:08:10
#پارت66
روم خیمه زد و پاهاش رو دو طرفم گذاشت،
گردنم رو محکم گرفت و سینش از شدت نفس نفسایی که میزد؛
با سرعت بالا و پایین می شد با چشمای گرد شده نگاهش می کردم.
قلبم با وحشت به در و دیوار سینم می کوبید.
صدا های نا مفهومی از لابه لای دندونای کلید شدش خارج کرد.
و به گردنم فشار اورد که نفسم گرفت،
و دستم دور مچ دستش حلقه شد.
و جون می دادم برای اکسیژن.
بعد چند لحظه که داشتم کم کم می مردم،
و مرگ رو با همه وجودم حس می کردم،
ولم کرد و تند بلند شد و خودش رو کوبید به دیوار،
و با کمر چسبید به دیوار و سر خورد رو زمین،
و به موهاش چنگ زد.
بلند شدم و سرفه کنان نفس نفس زدم.
و نفس کشیدم و زندگی چه خوبه!
داشتم الکی الکی می مردما!
با حرص گفتم:
-نگهبانا و پرستارا اگر بفهمن ازشون چیزی دزدیدی میان میبرنت اتاق شوک.
نگاه گیج شده اش را بهم دوخت،
و کلافه از نفهمیدنش به کیف پول جلوم لگدی زدم.
و گفتم:
-زبون نفهم
522 views07:08