Get Mystery Box with random crypto!

Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥

لوگوی کانال تلگرام berkeh27 — Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥 B
لوگوی کانال تلگرام berkeh27 — Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥
آدرس کانال: @berkeh27
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 14.60K
توضیحات از کانال

بـــرکــــه َم
مانند ِ موج اهل ِ تلاطم نیستم
خـوبـَم اما فکر ِ اثباتش
به مردم نیستَم
🌱🍭
چنل فیلم وسریالمون
📺 @video_berkeh
🍃
تبلیغاتمون📋
@tabliqat_berkeh
اینجاباهام‌حرف‌بزنید✆
https://t.me/BiChatBot?start=sc-171545171

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 181

2022-08-31 13:15:09
دو نوع خستگی داریم:
یه نوعی که به استراحت نیاز داره،
و یه نوع دیگه که به آرامش احتیاج داره :)

@berkeh27
831 views10:15
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 11:36:01 یه جا یه جمله عربی قشنگ خوندم میگفت:
"فَلتقع بِالحُب مَع شخصا يَرى أن حُزنكَ هُو أكبر مَصائبه"
یعنی:
"دلبسته‌ی کسی شو، که غمگین شدن تو، بزرگ‌ترین دل‌نگرانی‌اش باشد..."

@berkeh27
824 views08:36
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 09:31:02 "+او"

فهمیده بودم که دانشگاه امیر کبیر رشته مهندسی میخونه...هدف ام مشخص شده بود...قبولی تو دانشگاه امیرکبیر و دقیقا همون رشته برق!
حساب کتابش رو هم کرده بودم... سال اول دانشگاه من سال آخر دانشگاه اون میشد!یکسال وقت داشتم برای دلش رو بردن!
منی که اسم معلم هارو هم به زور حفظ میکردم واسه کنکور شب تا صبح نشستم کله امو کردم تو کتاب های درسی مختلف. رو دیوار رو به روی میز مطالعه ام هم یه کاغذ چسبونده بودم که روش یه قلب بزرگ قرمز بود که توش نوشته بودم" مهندسی برق امیر کبیر+ او" و دوباره دور "او" یه قلب قرمز دیگه کشیده بودم!
جواب کنکور که اومد هیچکس باورش نمیشد...خودم هم باورم نمیشد...اما قبول شده بودم!مهندسی برق امیر کبیر! همه خوشحال قبولیم تو همچین دانشگاهیی بودن من خوشحال اینکه حتما "او" هم مثل همین دانشگاه درست میشه بلاخره!
دوشنبه هفته سوم دانشگاه دیدمش!با دوستاش تو محوطه دانشگاه وایساده بودو میخندید و منم با هر خندش هی فرت و فرت دلم ولو میشد روی زمین! هر چقدر که من دیدمش اون ندید منو! فقط یه لحظه چشم تو چشم شدیم که اونم نشناختم! نمیدونستم طبیعی بود نشناختنش یا نه! فقط سه بار دیده بودیم همو قبل از این تو خونه دایی! که اونم برای چندسال پیش بود! نمیدونستم طبیعیه نشناختن خواهرزاده دوست نیمه صمیمیش بعد چند سال یا نه! نمیدونستم انقدر شناختن دوست داییم بعد چند سال طبیعیه یا نه!
اینجوری نمیشد...باز نشستم حساب کتاب کردم و نقشه ریختم! دوشنبه بعد رفتم و از بوفه دانشگاه یه نسکافه غلیظ و داغ خریدم! اول نشستم کلی فوتش کردم تا سرد سرد شه! دلم نمیومد بسوزه! بعدشم تو سر پیچ راهرویی که به کلاسش میرسید منتظرش شدم! دیدمش که داره میاد...تو دلم شروع کردم به شمارش قدماش ...یک...دو...سه...چهار...حالا! بوم! تنه زدم بهش! کل نسکافه هم خالی کردم رو لباس روشنش!
_واااای ببخشید... حواسم نبود...عه....شمایین؟؟؟
کل نقشه هوشمندانه ام(!) همین بود ک جواب هم داد! شناخت منو! حتی اسمم رو هم یادش بود! گفت که دایی بهش گفته خواهرزاده ام تو دانشگاه شماست و هواش رو داشته باش!گفت که هوامو داره و کمک خواستم میتونم روش حساب کنم!گفت و خداحافظی کرد و رفت! منم مسخ شده از "منو این همه خوشبختی محاله" همونجا وایساده بودم! فردا باید یه دسته گل بزرگ میخریدم و برای دایی میبردم!
از اون به بعد دوشنبه ها بهترین روز هفته ام شده بود و راهرویی که به کلاس 203 میرسید بهترین جای دانشگاه! دوشنبه هایی که کل وقت تو راهرو منتظر میموندم تا از کنارم رد شه از روی آشنایی و اینکه "هوامو" داره یه لبخند بزنه و منم در جوابش یه لبخند حواله کنم و بعدشم که رفت تو کلاسش کل شیشه آب معدنی یخمو سر بکشم انقدر که بی جنبه بودم! انقدر که عشق بی جنبه بود و باعث میشد باهمان بچه لبخند داغ کنم!
دوماه گذشت و باز من تمام دوشنبه هام صرف دیدن همون بچه لبخند میشد! یکی از روز ها که دوشنبه نبود و. داشتم به سمت کلاسم میرفتم شنیدم قراره از دانشجوهای نمونه امسال تقدیر کنن! اسم "اون" هم تو ليست بود! کلاس کیلو چند بود! فوقش یه غیبت میخوردم! رفتم سمت تالار همایش ها و مراسم های دانشکده! به عنوان بهترین دانشجو با بالاترین معدل ازش تقدیر شد!
بعد مراسم رفتم پیشش و بهش یه تبریک مفصل گفتم! باز یه بچه لبخند بهم تحویل داد و گفت: قراره منم یه روز به تو تبریک بگم...درساتو خوب بخون! و یه چشمک حواله ام کرده بود به اضافه یه بچه لبخند و رفته بود! و من مجبور شده بودم علاوه بر همون یه بطری آب خنک همیشگی دوتا بطری دیگه هم سر بکشم و یه بسته بزرگ شکلات رو بخورم تا فشارم بیاد بالا! گفته بودم که...عشق خیلی بی جنبه اس!
همون روز وقتی رفتم خونه کل جزوه هایی که از اول سال تاحالا لاشون هم باز نکرده بودم رو گذاشتم جلوم و شروع کردم به خوندن همشون! گفته بود که قراره یه روز بهم تبریک بگه...پس باید سعی خودمو میکردم!


#او
#پارت_اول
#محیا_زند
@berkeh27
953 views06:31
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 07:40:04


خدا همان گنجشكی است كه صبح ها برايت ميخواند و نوری که بر تو میتابد و هوایی که نفس میکشی و هرقدمی که برمیداری..
و خدا در جمله‌ی "عجب شانسی آوردم" است!
به همين سادگی...

@berkeh27
916 views04:40
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 21:14:01 صداش بزنید: نورِ من..!
نور من، یعنی مهم نیست چقدر تاریکم چقدر تنهام، چقدر ذهنم پر از فکرای منفیه، چقدر دلم گرفته و ناراحتم…
همین که یادم بیاد تورو دارم همه ی تاریکی های وجودم پر از نور و امید میشه

#خدایاشکرت
967 views18:14
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 20:23:13 ‏به نظرم دلتنگی فقط واسه کسیه که مُرده، کسی که خودش نخواسته کنارت باشه حتی ارزش فکر کردنم نداره.

@berkeh27
995 views17:23
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 20:21:13 NewMusic

@berkeh27
1.0K views17:21
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 18:34:28 "جونِ خودتو بگیری" عبارت جالبیه؛
از کی بگیریش؟!

بعد از خودکشی تو نیستی که دلت برای خودت تنگ بشه. 
مرگِ تو بلاییه که سر بقیه میاد.
زندگیت مال خودت نیست؛ بهش دست نزن.

@berkeh27
1.1K views15:34
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 14:00:52
همیشه لبخند بزن
حتی شده باهمین بهانه های کوچیک : )


@berkeh27
1.2K views11:00
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 13:57:12 NewMusic

@berkeh27
1.2K views10:57
باز کردن / نظر دهید