Get Mystery Box with random crypto!

Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥

لوگوی کانال تلگرام berkeh27 — Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥 B
لوگوی کانال تلگرام berkeh27 — Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥
آدرس کانال: @berkeh27
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 14.60K
توضیحات از کانال

بـــرکــــه َم
مانند ِ موج اهل ِ تلاطم نیستم
خـوبـَم اما فکر ِ اثباتش
به مردم نیستَم
🌱🍭
چنل فیلم وسریالمون
📺 @video_berkeh
🍃
تبلیغاتمون📋
@tabliqat_berkeh
اینجاباهام‌حرف‌بزنید✆
https://t.me/BiChatBot?start=sc-171545171

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 182

2022-08-30 13:55:53 NewMusic

@berkeh27
1.2K views10:55
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 11:51:01 دروغه که می‌گن نباید پشت سرتو نگاه کنی و گذشته رو رها کنی
تو مجبوری به پشت سرت نگاه کنی ببینی کی بودی و کی شدی!!
مجبوری..! نباید یادت بره کیا موندن و کیا کوچیک‌ترین سعی‌ای برای موندن نکردن
آره باید پشت سرتو نگاه کنی ببینی کی خودِ واقعیش بود و تو رو کشید بالا و کی فقط نقابش جنس خوبی برعکس ذاتش داشت
دروغه رفیق تو هر وقت به تهِ مسیر رسیدی پشت سرتو یه نیم نگاهی هم بنداز؛
نباید یادت بره چقدر درد کشیدی تا شدی این.

@berkeh27
1.2K views08:51
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 09:31:01 علی نامه را باز ڪرد چشمانِ سیاه، غمگین و مهربانش با شوقی وصف ناپذیر روی سطر به سطر نامه می دوید.
یڪ جاهایی مڪث می کرد، #لبخند می زد، دستش را می گذاشت روی قلبش آنقدر ڪه عمیقاً باور ڪرده بودم درست نوشته ام. بعد دست مرا گرفت میان دست
های بزرگش،
زل زد تویه چشم هایم و گفت: این زیباترین نامه ای است که در تمام زندگی ام خوانده ام. مرسی. مرسی. مرسی ... ما همیشه با هم رفیق می مانیم. من هم دلتنگت می شوم....
،،، باور ڪرده بودم ڪه ڪلمه ی دلتنگی را هم درست نوشته ام،،، اصلاً یڪ ڪاری می ڪنیم من این نامه را با خودم می برم و هر وقت دلتنگت شدم می خوانمش، موافقی ؟
گمانم دو سوم خون بدنم دویده بود توی صورتم ڪه گفتم بله موافقم.
___
هیچ وقت نفهمیدم آن چه حسی بود، آنهم تویه 5 سالگی! امّا بزرگتر ڪه شدم فهمیدم #حسی ڪه منتقل می ڪنیم ماندگار است.
خاطره ای ڪه می سازیم ماندگار است
و همین مهم ترین است و به شدّت نیاز به مراقبت دارد.....
@berkeh27
1.3K viewsedited  06:31
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 09:31:01
5 ساله بودم و یڪی دو هفته ای می شد ڪه نزد پدر شروع ڪرده بودم به آموختن حروف الفبا تا مِن بعد ڪتاب های داستان را خودم بخوانم،
طبق عادت مألوف بعد از پایان ڪلاس دویدم تویه ڪوچه تا با بچه ها #فوتبال بازی ڪنم ..
ناگهان خاطرم آمد مهمی را فراموش ڪردم!
برگشتم، پله ها رو دوتا یڪی دویدم، بابا هنوز همانجا تویه تراس نشسته و مشغول خواندن ڪتاب بود از پشت دست هایم را حلقه ڪردم دور گردنش، محڪم بوسیدمش و گفتم دیدی اینو یادم رفته بود!
سپس به طرفة العینی دویدم سمت ڪوچه ڪه بچه ها منتظر بودند و صدای بابا را می شنیدم ڪه می گفت: پس سهم من چی ؟
سرگرم بازی بودیم ڪه دیدم بانویی مسن،اندڪی خمیده با ڪت دامنی طوسی و نگاه و استایلی ڪه بی شباهت به خانم #مارپل نبود و مردِ جوان رعنایی وی را مشایعت می ڪرد زنگ در خانه یمان را فشرده منتظر شدند. دویدم جلو سلام ڪردم و پرسیدم با ڪی ڪار دارید ؟
ڪه نگاهم با نگاهِ مرد جوان گره خورد، او همه رازِ جهان ریخته در چشم سیاهش ،،، من همه محو تماشای نگاهش،،،
نخستین بار بود می دیدمش بلند بالا، لاغر اندام، صاحب چشمانِ آرام و نجیب،با بینی ڪوچڪ و خوش فرم ڪه بعدها متوجه شدم خوشبختانه بینی بزرگِ پدر، عمو محمد علی، و عموی ڪوچڪش عبدالرحمن،ڪه پدر بزرگ من باشد را به ارث نبرده و آن قامت بلند و بینی خوش فرم به اصطلاح به عمو احمد ڪشیده بود.
همینطور مات و متحیر بی آن ڪه پلڪ بزنم چشم دوخته بودم به مردِ جوان.
این غریبه چقدر آشناست! حسی به من می گفت از سالیان دور می شناسمش و عمیقاً دوستش دارم. غریبه ی آشنا با لبخندی گرم و صمیمی گفت: علیڪ سلام.به به چه پسر خوب و مؤدبی. اسم شما چیه؟
"""اینطور مواقع با شنیدن عبارت چه #پسر خوبی،، چه پسر قشنگی دلم غنج می رفت ڪه ڪسی متوجه نشده من #دختر هستم و در جواب خیلی جدی و محڪم می گفتم اسمم " جوجو " است.
حالا میانِ این همه اسم چرا این را برای خودم انتخاب ڪرده بودم هیچ خاطره و نشانه ای ندارم و همیشه هم با بهت و خنده ی تمسخر آمیز شخص پرسشگر مواجه می شدم ڪه این دیگر چگونه اسمی است؟! من هم فوراً ابروها را در هم گره می ڪردم و با قیافه ای ڪاملاً حق به جانب و جدی می گفتم خب اسم است دیگر... آنگونه ڪه مخاطب دیگر به خودش اجازه نمی داد بیش از این موشڪافی ڪند یا شاید هم با خودش می گفت بچه است و شیرین عقل.""""
امّا این دفعه برای نخستین بار گفتم اسم من ......
آن لحظه نه تنها از دختر بودن مڪدر نبودم ڪه نامم را هم دوست داشتم و حس می ڪردم می شود با همه ی دلم به غریبه ای ڪه هنوز نامش را نمی دانستم اعتماد ڪرده رازم را بگویم.
بازی را ناتمام رها ڪردم و بردمشان نزد پدر. تازه آنجا بود ڪه از خلال گفتگوی بزرگترها فهمیدم آن بانوی مسن همسر عموی مادرم است،عمو محمد علی، و مرد جوان پسرش علی ڪه چندی است در رشته #پزشڪی از دانشگاه شیراز فارغ التحصیل شده و حالا آمده بود تا با دختر عمو و خانواده اش خداحافظی ڪند و برای ادامه ی تحصیل به #آمریڪا برود.
ڪلمه ی مهاجرت، رفتن، رفتنی ڪه شاید دیگر بازگشتی نداشته باشد و خداحافظی. ناگهان بند دلم پاره شد.
حس ڪردم چیزی در من فرو ریخت. غم با همه ی قدرتش به من هجوم آورد و قلب ڪوچڪم را فشرد.گلویم سوخت و چشمانم پر از اشڪ شد.
حس می ڪردم دارم یڪ رفیق قدیمیِ صمیمی را از دست می دهم. گیج و مستأصل و گریان دویدم داخل اتاق یڪ ورق از دفتر نقاشی ام جدا ڪردم و برای نخستین بار در زندگی شروع ڪردم به نوشتن.
گمان می ڪردم با همان چند حرف ابتدایی حروف الفبا ڪه به تازگی آموخته ام آنقدر #باسواد شده ام ڪه بتوانم نامه بنویسم و نوشتم. دانه دانه حرف های دلم را صریح و روشن و شفاف،گرم و صمیمی و مهربان بی هیچ شرمی از بیان دوست داشتن و دلتنگیِ بعد از رفتن او نوشتم...
و از آنجایی ڪه از همان عنفوان ڪودڪی به شدّت پرحرف بودم در نهایت شد یڪ نامه ی عریض و طویل.
گذاشتمش داخل یڪ پاڪت ڪه از میز تحریر پدر برداشته بودم و ناگهان خودم را دیدم ڪه میان گفتگو با پدر جلوی علی ایستاده ام و گفتم این نامه مال شماست.
با بهت و همان نگاه و لبخندِ گرم و گیرنده پرسید مالِ من ؟!
ـــ بله خودم نوشتم.
+ خدای من ! مگه تو نوشتن بلدی؟ تو سواد داری ؟ آره ؟
ـــ بله، تازه یاد گرفتم.
+ می تونم همین الان بخونمش ؟
ناگهان غصه به دلم نشست. من همه ی مڪنونات قلبی ام را نوشته بودم با همان چند حرف امّا خودم می دانستم خط خطیه بی سر و تهی بیش نیست.می ترسیدم بخورد تویه ذوقش و بگوید این بود سوادت. تو ڪه می گفتی نوشتن بلدی! ڪه این سرتاسر خط خطی و نامفهوم است! پریشان شده بودم باز گلویم می سوخت و چشمانم داشت پر می شد ڪه نگاهم با نگاه همیشه #مطمئن و یاری رسان پدر گره خورد و گفتم بله بخون.

#ادامه
1.2K viewsedited  06:31
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 07:40:04
امیدوارم به همین زودیا سرتو بگیری رو به آسمون
بهش بگی خدایا میدونم کار خودت بود ، شُکرت
تو منو شنیدی وقتی سکوت کرده بودم
تو کنارم موندی وقتی کسی نبود
و تو نورو بهم نشون دادی وقتی همه جا تاریک بود
مرسی که هستی و خدایی میکنی
من دلم خیلی بهت گرمه

@berkeh27
1.1K views04:40
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 21:56:06 و سوگند به
أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ
آيا براى تو سينه‏ ات را نگشاده‏ ايم....

پس بگیر ای دلبر عیار دستم.....

#خدایاشکرت
1.3K viewsedited  18:56
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 20:27:29 هروقت فکر کردین از طرف خانواده یا اجتماع برای ازدواج زیر فشار هستین یادتون باشه هیچ کس از مجرد بودن نمرده ولی خیلیها به خاطر بودن با ادم اشتباه مردن

@berkeh27
1.3K views17:27
باز کردن / نظر دهید
2022-08-04 06:49:21
سریال #یاغی
#قسمت_دوازدهم

@video_berkeh
83 views03:49
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 23:42:49 ی مَنْ یَلْتَجِئُ الْمَخْلُوقُ
إلاَّ إلَی خَالِقِهِ!؟

آفریده به چه کسی
جز آفریدگارش پناه می‌برد!؟

#آفردیگارم_شکرت
415 views20:42
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 19:36:53 وقتی دوستتون ازتون میخواد لطفی در حقش بکنید فوری قبول نکنید، اول از همه بگید فکر میکنم و میرم ببینم برنامه هام چجوریه بهت جوابشو میگم، وقتی اینکارو کنید طرفتون تو ذهنش این به یاد می مونه که شما برای اینکه اون لطف و در حقش بکنید برنامه هاتونو بالا پایین کردین و براش ارزش قائل شدید ولی وقتی فوری قبول کنید این کار شما به عنوان یک لطف در ذهنش نمی مونه و به عنوان یک وظیفه تو ذهنش حک میشه.

@berkeh27
628 views16:36
باز کردن / نظر دهید