2022-01-01 14:19:45
درباره مأیوس:
دلهایی هستند دریای درد و سرهایی هستند پیمانهی غم، که از هر دردی دنیایی دارند و از هر غمی نمونهای.
این دردها توانشان را برده و محرومیتها گرههایی در روانشان و عصیانهایی در رفتارشان و بهتهایی و جنونهایی در نهادشان ریخته است.
اینها در کنار این همه فشار، ساییده شدهاند و زود رنج و مأیوس و بیامید گشتهاند.
عامل یأس:
مجهول ماندن انسان و نقش او، همراه دردها و رنجها در زندگی و ظلمها و ستمها و اختلافها در خلقت، امید و اعتماد را از بین میبرد. انسانی که نقش خویش را نشناخته و کار خود را نیافته، از کارگاه هستی توقعهایی دارد که او را میشکنند و او را میسوزانند.
آنچه بار رنجها را بر ما سنگین میکند و ما را میشکند، همین ایستایی و رکود ماست. این ایستایی و آن ناآگاهی، انسان را شکستهی رنجها خواهد کرد.
آنها که از خود حرکتی داشتهاند و رشدی کردهاند و به وسعتی رسیدهاند، آنها از فشارها به ورزیدگی و به قدرت میرسند و از دردها درس میگیرند و از شکست خوردن، شکست دادن را میآموزند.
آنها که در برابر ستم دیگران ایستادهاند و آنها را نپذیرفتهاند و با آن درگیر شدهاند، کم نمیآورند؛ چون ستم آنها مسأله نیست، که مسأله پذیرفتن آن است. کسی که ظلم را نپذیرفت و با آن درگیر شد و یا از آن بهره برداشت، حتی در کنار رنجهایش رنجی نیست، که همراه سختیهایش راحتی دارد.
روش درگیری و سازندگی:
برعکس روحیهی معاند و سرکش که ضربه میخواست، این روحیه پذیرش میخواهد. آن یکی احتیاج به کنترل داشت؛ چون سرعت زیاد او را به مرگ میرساند و این یکی احتیاج به هل دادن دارد و گاز میخواهد.
در درون طرف غوغاست و در نهادش، در نگاهش، در سکوتش هزار فریاد است؛ فریادهایی که باید بیرون بریزند و عقدههایی که باید سر باز کنند. برای چنین روحیههای بستهای باید گوش بود و زمینهساز، تا حرف بزنند.
@vsvasefekri
299 views11:19