آدرس کانال:
دسته بندی ها:
دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین:
323
توضیحات از کانال
هنر گردی به روایت شخصی
( شهریار توکلی)
ارتباط با ادمین: @shahriartav
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
1
4 stars
1
3 stars
0
2 stars
0
1 stars
1
آخرین پیام ها 2
2022-05-14 14:49:51
این عکس سرشار از جزئیات قابل اشاره اما کمرنگ، کمصدا و کمجانی است که وقتی کنار هم مینشینند ناگهان گُر میگیرند و تبدیل به حس شعلهوری میشوند که دیگر قابل اشاره نیست.
مثلاً رنگ ملایم لباس آهو. مثلاً خَمشِ ملایم محمود به سمت آهو. مثلاً دو دست پنهان در تصویر که شاید در زیر قاب روی هم بوده باشند. مثلاً دست آرام و بیاضطراب آهو که قوسی شبیه به مبل کنارش را تکرار کرده. مثلاً دست بی اعتنا اما پر اطمینان محمود که در مرکز کادر، سنگینی سر و فکرش را مهار کرده. مثلاً نگاه و لبخند غافلگیر شدة آهو، و لبخندِ «حالا میخوای از چی عکس بگیریِ» محمود به عکاس. مثلاً خندة چشم خوشبخت محمود، و فکری که در آن فرو رفته و ما نمیبینیمش. فکری که او را با خود برده. فکری که همیشه او را با خود میبُرد و از پر و بال دادن به آن میترسید.
128 views11:49
2022-05-14 14:49:43
127 views11:49
2022-05-14 14:48:55
صفتها ادویهی زباناند و « تر و ترین»ها لطف زندگی.
صفتها به چشم نمیآیند، اما از درون آدمها میگذرند و در فضای خالی میانشان جریان دارند.
صفتها به چشم نمیآیند، اما از درون عکسها میگذرند و در فضای خالی میان چیزهایشان (تو بخوان ابژههایشان) جریان دارند.
126 viewsedited 11:48
2022-05-14 14:48:48
شاید بهتر است بنویسم از سر روی این عکس «صفت» میبارد.
هرکس بنا به تجربههای مشابهی که از سر گذرانده یا زوجـ نمونههای شبیهی که دور و برش میان دوست و خانواده دیده، میتواند صفتهایی را به این تصویر علاوه کند.
و چرا باید از نوشتن «صفت» در یادداشتهایمان بترسیم و مثل خشکه منتقدها، از هر گونه توصیف احساسی واهمه داشته باشیم و آن را دون شأن یک نوشتار جدی بدانیم.
126 views11:48
2022-05-14 14:48:41
شاید اگر آن روز هم در آشپزخانة نیما در مشهد، مثل امروز این عکس جلوی دستم بود و بیشتر نگاهش میکردم، چیزهای دیگری هم به ذهنم میرسید.
واژهها و صفتهایی مثل آرمان، امید، دنیای بهتر، اعتماد، استقلال (و همزمان) اتکا، و... از همه مهمتر: مهر و دلدادگی.
129 views11:48
2022-05-14 14:48:28
عکسی که پسفردایِ اولین باری که دیدمش، به دوستم گفتم: « نیما یه عکس دیدم که آرمان از سر و روش میباره».
بله. واژهاش همینه: «آرمان».
هنوز هم هر وقت که این تصویر را میبینم، معادل برجستهتری در توصیف احوالِ این دو به چشمم نمیآید. عکسی صاحب چهار چشم و دو روح سرکش. مستغنی، آرمانگرا و خیالپرداز.
عکسی که در غیاب هر دادهای، برای من بدل به شاخص و شمایلی کلی و فراگیر از زوجهای آن دوران شده.
زوجهایی که «آرمانهای مشترک»، بهانة همکلامی و پیوندشان میشد و با همین ملات به هم میچسبیدند تا قویتر به سمت دلخواهشان پر بکشند.
129 views11:48
2022-05-14 14:48:18
چرا؟ خودم هم درست نمیدانم.
اصلا به کجای این عکس خالی میتوانم بیاویزم آن همه حرف و حسی را که به آنی از سرم میگذرد؟
عکسی یادگاری (و یا بخشی از یک عکس یادگاری) پرتشده از درون آلبومی خانوادگی، که حتی از دادن بدیهیترین اطلاعات محیطی و پیرامونی هم دریغ میکند. نه دور و بری، نه چیزی، نه شی خاصی، نه طرح لباسی، نه دوست و رفیقی، نه آرایش موی معناداری، نه تابلویی بر دیوار، و نه...
عکسی در خلاء که حتا نمیتوان با قطعیت ازش پی برد آیا مربوط به قبل از انقلاب است یا بعد از آن.
فقط به اتکا آنچه در بیوگرافی مختصرشان میخوانیم، میشود حدس زد عکس مربوط به دوران دلدادگی و صمیمیت و نزدیکی این دو به هم است. نیمههای دهه پنجاه.
128 views11:48
2022-05-14 14:48:10
از این عکس سیراب نمیشوم. از این عکس یادگاری که هیچ بعید نیست اصلش این نبوده باشد. به نظر میآید عکس اصلی باید به روال کادربندیهای یادگاری (حداقل مرسوم در گذشتهها)، از کمی عقبتر گرفته شده باشد.
البته از آن نوع عکسهایی نیست که بخواهم مدام و خیره به آن نگاه کنم؛ اما هر بار که از آن فاصله میگیرم و فراموشش میکنم و دوباره بعد از مدتها حین مانیتورگردی چشمم بهش میافتد، غرق در انرژیِ مستتر درون آن میشوم.
عکسی که وقتی اولین بار (که یادم نیست کجا و در کدام مجرای مجازی) دیدمش، در جا میخکوبش شدم.
135 views11:48
2022-05-14 14:47:59
144 views11:47
2022-05-14 14:47:46
214 views11:47