2023-04-22 10:30:37
درباره ی یک خدای مهربان تر!
توی دانشگاه ارواین یک نقطه ی استراتژیک وجود دارد که ظهرها، مهمانِ چندتا جانماز میشود و دانشجوهای انگشت شماری که آمده اند برای نماز. یک فضای کوچولو و جمع و جور که سقفش آسمانِ خداست و آفتابِ ملسِ کالیفرنیا.
از سه طرف پوشیده شده با گلهای رازقی و برگهایی که دیوار راست را گرفته اند و رفته اند بالا. حالا به این صحنه چندتا دختر و پسر جوان را اضافه کن که توی شلوغ پلوغی دنیا در حال قنوت هستند یا یک قرآنِ جیبی را زیر لب زمزمه میکنند. انقدری این منظره انرژی مثبت دارد که دین و پیغمبر و معاد که هیچ، حتی آدم خداناباور هم وقتی از اینجا رد میشود سرعتش را کم میکند تا سهمیه ی آرامش روزش را ذخیره کند.
راستش این روزها، ظهرهای ماه رمضان، این نمازخانه ی باصفا من را خیلی یاد "بهنام" یکی از رفیقهای نزدیکم توی ایران می اندازد.
بهنام مغز متفکر کامپیوتر بود و هر وقت هرجا کارم گیر میکرد میرفتم سراغش. آرزوهای دور و درازی هم داشتیم که یک روز با هم شرکت بزنیم و من مدار الکترونیک طراحی کنم و بهنام هم کد کامپیوتر بنویسد، که خب طرح هایمان همه در نطفه خفه شدند.
یک بار ماه رمضان رفته بودم سراغش و خیلی پکر بود. پاپِی شدم که چی شده؟ تعریف کرد که از شرکتشان آمده بیرون و داشته از گشنگی به خودش میپیچیده. رفته توی یک بقالی و کیک و ساندیس را انداخته توی مشمای مشکی و سوار ماشین شده. بنده خدا طاقت نیاورده تا خانه صبر کند. همانجا با کله رفته توی کیک و ساندیس و همینطوری که دو لپی مشغول بوده یک نفر میزند به شیشه ی ماشین: "تق تق". بهنام خیلی اسلوموشن، شبیه قاتلی که اثر انگشتش روی تمام وسایل خانه جا مانده، سرش را برمیگرداند و زل میزند توی چشمهای مامور.
پنج ثانیه ی تمام مامور و بهنام که یک نصفه کیک گوشه ی لپش جا خوش کرده روی هم قفل میشوند و کسی حرفی نمیزند. بهنام میگفت تنها کاری که در آن شرایط طاقت فرسا از عهده اش برآمده این بوده که با همان حالت اسلوموشن لقمه را قورت بدهد و بعد مثل مرغ بال و پرکنده ای که از توی قفس به دنیا نگاه میکند، منتظر بشود تا ببیند دست تقدیر چه خوابی برایش دیده.
خلاصه ی ماجرا اینکه مامور کوتاه نیامد و کار بهنام و ماشینش بیخ پیدا کرد و چه و چه.
داشتم فکر میکردم که اگر یک روزی بخواهم از خدا بنویسم، ترجیح میدهم از خدای دانشجوی دانشگاه ارواین بنویسم، نه خدای آن ماموری که بهنام را خِفت کرد.
به من حق بده و بگذار که بروم دنبال خدایی که مهربان تر بود.
خدایی که بنده هایش به خداناباورها آرامش هدیه می دادند.
@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
735 views07:30