Get Mystery Box with random crypto!

Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥

لوگوی کانال تلگرام berkeh27 — Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥 B
لوگوی کانال تلگرام berkeh27 — Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥
آدرس کانال: @berkeh27
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 14.60K
توضیحات از کانال

بـــرکــــه َم
مانند ِ موج اهل ِ تلاطم نیستم
خـوبـَم اما فکر ِ اثباتش
به مردم نیستَم
🌱🍭
چنل فیلم وسریالمون
📺 @video_berkeh
🍃
تبلیغاتمون📋
@tabliqat_berkeh
اینجاباهام‌حرف‌بزنید✆
https://t.me/BiChatBot?start=sc-171545171

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 10

2023-05-10 12:30:49 قدیما سر یه چیز بیخودی با خواهرم جروبحث کردیم پاشد رفت.
چندروز بعد زنگ زد گفتم جانم؟
گفت عه؟تویی؟میخواستم فرشادو بگیرم اشتباهی تورو گرفتم‌.
هیچی نگفتمو گوشی‌رو نگه داشتم.
بعد از چند لحظه گفت دروغ گفتم، دلم واسه صدات تنگ شده بود.تو چی؟
گفتم دیدی که...من حتی به سکوتت هم راضی بودم..

⁣@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
863 views09:30
باز کردن / نظر دهید
2023-05-10 10:31:03 مادر جون یکی از زن‌های مسن فامیل بود که ما زیاد می‌دیدیمش.
در میانسالی از هر دو چشم نابینا شده بود و حسرتش این بود که نوه‌ای را که همه می‌گفتند خیلی زیباست نمی‌توانست ببیند.
عاشق سریال اوشین بود. از جمعه‌ روزشماری و حتی لحظه‌شماری می‌کرد برای رسیدن به شب یکشنبه، برای صدای مجری که شروع سریال را اعلام کند و برای صدای پرطنینی که می‌گفت "سال‌های دور از خانه"
وقت سریال، می‌نشست کنار تلویزیون و تکیه می‌داد به همان دیواری که تلویزیون به آن پشت داده بود.
و اوشین را گوش می‌داد، رادیویی، با شش‌دانگ حواس.

یک‌شنبه شبی همه دور هم بودیم. هندوانه وسط، سماور کنار و تلویزیون روشن.
موسیقی شروع شد. مادر جون صاف نشست. می‌خواست هیچ‌چیز را از دست ندهد، حتی موسیقی تیتراژ را...
ناگهان سکوت شد و مادر جون ندید که همزمان با سکوت، تاریک هم شد.
یکی گفت؛ "اع! برق رفت."
یکی دیگر گفت: : "تو روحت ریوزو!"
بقیه خندیدند و مناسک شب‌های بی‌برقی  شروع شد:
یکی بچه‌ی کوچک را از وسط برداشت تا زیر دست و پا نماند. یکی گردسوز آورد، آن یکی کبریت زد، این یکی شیشه‌ را برداشت. فتیله آتش زده شد، شیشه سرِ جایش برگشت، گردسوز گذاشته شد روی میز وسط و تازه همه دیدیم مادرجون دارد گریه می‌کند.
پیرزن بی‌صدا اشک می‌ریخت، انگار که بالای مجلس عزای عزیزی نشسته باشد.
برای او، اوشین فقط سریال هفته‌ای یکبار نبود که پی بگیرد ببیند بالاخره زنِ اون یارو پولداره شد یا نه، بالاخره تاناکورا به سود افتاد یا نه، بالاخره دختره که رفته بود برگشت یا نه...

برای مادرجون، اوشین‌شنیدن حکم درد دل با خواهری داشت که هفته‌ای یک بار، یک ساعت فرصت دیدارش فراهم می‌شود. برای او اوشین دیدن، تنها تفریح کل هفته‌اش بود، سبک کردن دل بود، دلیلی بود که هفته را به هفته برساند و خیال کند که هفته‌ها از یکشنبه‌ شروع می‌شوند.
از گریه‌ی مادر جون، بزرگترها هم زدند زیر گریه و یکی که سبیلش کلفت بود و دلش نازک، ماشین را روشن کرد، مادر جون را اورژانسی سوار کرد و رساند دو محله آن‌طرف‌تر، خانه‌ی یکی از آشناها که برق داشتند.

گاهی، یک چیز  کوچک، دم‌دستی، هله‌پوک می‌شود دلخوشیِ بزرگ یک انسان.
گاهی آدم با چیزی می‌شکند که برای دیگری کم‌ارزش است.
دل به دلِ دیگری دادن، چندان سخت نیست، فقط کافی‌ست که دلخوشی‌های کوچکش را بزرگ ببینی.
هنوز صدای دعای  مادرجون برای کسی که فهمیده بود که اوشین برای او بیشتر از اوشین است و گاز داده بود که پیش از تمام شدن سریال او را به سریال برساند توی گوشم است.
"الهی هرچی از خدا میخوای بهت بده مادر."

#سودابه_فرضی_پور
@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
887 views07:31
باز کردن / نظر دهید
2023-05-10 08:40:06
هدف داشته باش ، برو بیرون
یه کتاب بخون ، به یه دوست زنگ بزن
تفکر و تعمق کن ... !
توی دفتر یادداشت‌های روزانه‌ت
یه چیزی بنویس ،
شکر کن و سپاسگزار باش
خورشید رو دنبال کن ، جادو کن 🩷


@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
840 views05:40
باز کردن / نظر دهید
2023-05-09 23:54:23 با درد بساز چون دوای تو منم.
در کس منگر که آشنای تو منم.

#مولانا

#شکرت_که_هستی
927 views20:54
باز کردن / نظر دهید
2023-05-09 15:00:37
برای بابا...


@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.1K views12:00
باز کردن / نظر دهید
2023-05-09 12:33:01 .
‏من:
نه اینکه
از کسی ناراحت باشم،
اما دیگه تنهایی راحَت ترم!
نه اینکه اجتماعی و سرحال نباشم،
اما دیگه حوصله آدمای مزخرف رو ندارم!
نه اینکه از فضای مجازی بدم بیاد،
اما دلم یه فضای واقعی
بدون تظاهر رو میخواد!
من نه اینکه حال و حوصله ی
حرف زدن نداشته باشم،
اما دیگه فقط میخوام
چیزای مفید بشنوم.
این منم؛یه آدم جدید
با یه شخصیت جدید!

⁣@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.1K viewsedited  09:33
باز کردن / نظر دهید
2023-05-09 10:30:44 تلگرام با همه خوبی‌هاش یک قابلیت تخمی دارد.
از همان لحظه که شماره کسی را توی گوشیت سیو می‌کنی تا آخر دنیا اکانتش در قسمت کانتکتها ذخیره می‌شود حتی اگر تو شماره طرف را از روی گوشیت پاک کرده باشی. انگار بخواهد بگوید هر چه شده باز می‌توانی به این آدم پیام بدهی!
امروز از سربیکاری نشستم پای کانتکتهای تلگرامم. دلتان نخواهد آدم دیدم از ۱۲ سال پیش تا همین حالا.
بعضیها را اصلا یادم نبود که بودند و کجا دیده بودم.
مثلا سیو کرده بودم سارای کلاس. خب کدام کلاس! عکسش را که دیدم یادم افتاد کلاسی میرفتم ۱۲ سال پیش که حتی یکبار هم سر کلاس با این آدم همکلام نشده بودم چه برسد به چت.
یا مثلا حامد... خب کدام حامد. بعضی‌ها را هم به حروف مختصر سیو کرده بودم مثلا sh. عکس هم نداشت یارو. مجهول الهویه بود.
شروع کردم به پاک کردن بعضی از کانتکتها.
دیگر کاریشان نداشتم.
لاس‌هام را زده بودم. قرارهام را گذاشته بودم. دعوا‌هام را کرده بودم. التماسهام را حتی. عرهام را زده بودم و بلاکهام را کرده بودم بعد از آنکه بعضی‌ را مفصل ریده بودم به سر درشان
و آنها هم الحق والانصاف خوب از خجالتم درآمده بودند.
بعضی هم همانها بودند که توی عالم مستی چه مزخرفاتی براشان تایپ کرده و فرستاده بودم و رفیقی که کمتر از من مست بود به موقع و قبل از آنکه سین شود پیام افتضاحِ بلندبالام را پاک کرده بود.
حالا با یادآوری بعضی حتی نمیتوانستم بگویم تجربه بود، فقط به خودم میگفتم خاک بر سر خرت!
بعضی را هم دیگر نمیخواستم ریخت نحسشان را ببینم حتی توی عکس پروفایل.
رسیدم به اسمش. سیو کرده بودم(...) شما بخوانید فلانی.
کسی که بین اینهمه اسم، فقط پیام تلگرام او نفسم را سنگین میکرد، ضربان قلبم را تند، در حد ایستادن، سنکوپ حتی.
چتش را باز کردم. یادم آمد همان یکسال پیش با انگشتهای لرزان و چشمهای خیس همه پیامها و ویسهامان را پاک کرده بودم.
چتمان را هم از لیست حذف کرده بودم، شماره‌اش را هم از توی گوشیم اما هنوز توی لیست کانتکتهای تلگرام مانده بود.
عکسهاش را ورق زدم.
آن سالها هر کدام را صد بار نگاه کرده بودم.
دست کشیده بودم روی صورت استخوانیش، چشمهای کشیده‌اش،موهای لختش.
برای آن عکس سیاه و سفیدش نوشته بودم چه سکسی!
کلی صورتک خنده فرستاده بود،نوشته بود چه ربطی داره.
نوشته بودم عکسهای سیاه و سفید سکسی‌ان.
نوشته بود برای همینه که عاشقتم،با همه فرق داری.
دوباره عکسهاش را ورق زدم. اینبار دست نکشیدم روش، فقط زیر لب گفتم لعنتی و دروغ چرا کمی هم بغض کردم.
رسیدم به عکس آخر... سرش را چسبانده بود به سر دختری که فقط قسمتی از پیشانی با موهای بلند قهوه‌ای و گونه‌اش توی عکس پیدا بود.
یکسال بود توی خواب و بیداری صورت کامل دختر جلوی چشمم بود.
چقدر لجم گرفته بود،چقدر حسودی کرده بودم به این دختر،چقدر دلم خواسته بود جاش باشم.
حتی بعضی لحظه‌ها ادا درآورده بودم، زر مفت زده بودم که خوشحالم از تنهایی درآمده
بعضی وقتها هم به دوستم گفته بودم فال ورق بگیرد ببینم این دوتا هنوز باهمند؟ و دوستم که ورقها را ریخته بود و گفته بود نه، توی دلم قند و شکری آب کرده بودند که نگو و نپرس!
بلافاصله هم به خودم گفته بودم خاک بر سر خرت!
اما حالا انگشتم را که دیگر نمیلرزید گذاشتم روی سه نقطه بالای صفحه پروفایلش،گزینه دیلیت کانتکت را زدم.
آدم یک روزی،یک جایی بالاخره خسته میشود از دویدن، فرسوده میشود از انتظار.
به دوست داشتنی که مدتهاست روی دستش ول معطل مانده نگاه میکند
پاک می‌کند
و تمام.
نه تلگرام عزیز! گاهی نمیشود که نمیشود که نمی‌شود.

#پریسا_زابلی_پور
@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.2K views07:30
باز کردن / نظر دهید
2023-05-03 23:44:26 ذکر و یاد الله

صحابی بزرگوار ابوذر غفاری گفت:
پیامبرﷺ به من فرمودند:
آیا تو را از محبوب‌ترین سخن نزد پروردگار آگاه نمایم؟
گفتم: بلی ای رسول خداﷺ مرا باخبر کن. پیامبرﷺ فرمودند:

"سبحان الله و بحمده."
169 views20:44
باز کردن / نظر دهید
2023-05-03 22:07:11 نامه های نزار قبانی و محمد صالح علاء به یار
@Nabatnevis
برای تویی که از دل یه تیکه سنگ جوونه زدی :
@Nabatnevis
نوشته هایی برا چسبوندن به دیوار اتاقت :
@Nabatnevis 
مـوزیـک‌وپـیـانـوتُـرکـی،کـوردی‌،روسـی‌بـیکَـلـام
@Nabatnevis 
261 views19:07
باز کردن / نظر دهید
2023-05-03 20:52:55 اصلا حوصله هیچکاری جز پولدار بودنو ندارم
397 views17:52
باز کردن / نظر دهید