Get Mystery Box with random crypto!

Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥

لوگوی کانال تلگرام berkeh27 — Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥 B
لوگوی کانال تلگرام berkeh27 — Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥
آدرس کانال: @berkeh27
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 14.60K
توضیحات از کانال

بـــرکــــه َم
مانند ِ موج اهل ِ تلاطم نیستم
خـوبـَم اما فکر ِ اثباتش
به مردم نیستَم
🌱🍭
چنل فیلم وسریالمون
📺 @video_berkeh
🍃
تبلیغاتمون📋
@tabliqat_berkeh
اینجاباهام‌حرف‌بزنید✆
https://t.me/BiChatBot?start=sc-171545171

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 7

2023-05-20 14:15:13
وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنیّ‌ِ فَإِنیّ‌ِ قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ

و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند ، من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت میکنم.

[سوره بقره | ۸۶]

@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
784 views11:15
باز کردن / نظر دهید
2023-05-20 12:31:05 سالها بعد که دیگر ما پیر شدیم، جوانها ما را به هم نشان میدهند و میگویند هی.. اینها هم عالمی داشتند برای خودشان....
نه ما در عالمی که خواهید گفت فقط گریستیم. زجر کشیدیم‌. رنج بردیم و تمام شدیم....

@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
815 views09:31
باز کردن / نظر دهید
2023-05-20 10:31:00 دايى منصور آدم عجيبى بود، بجاىِ صدا كردن اسمت با يه لقب خاص صدات ميكرد كه اتفاقا عجيب هم ميچسبيد به دل.
شبا تا صبح با شعر،چايى و تنباكو بيدار ميموند و روزا تا لنگ ظهر ميخواييد. همينم شد كه بدون توجه به حرفه مكانيكى كه بلد بود شد نگهبان يه برج نيمه كاره تا بتونه هم شبارو با خيال راحت تو تنهايى بيدار بمونه هم انگِ بيكارِ مفت خور رو بهش نزنن.
عاشقِ كسى يا چيزى هم كه ميشد شورِ ماجرا رو در مياورد. مثلا تموم زندگيش يه رنگ بود، طوسى، از جزئى ترين وسايلش گرفته تا كلى ترينش. بهشم چيزى ميگفتى سر اين شورىِ غير معمول بهت ميتوپيد:"شما چى ميفهمين واقعا عاشق بودن يعنى چى؟ اوجش فقط بلديد يه چيزى رو دوست داشته باشيد و توهم بزنيد عاشقيد"
خودشم منكر اين عجيبي نميشد و ميگفت معمولى بودن ترسش خيلى بيشتر از عجيب بودنه ميگفت بزرگترين ترسش از بچگى اين بوده كه مثل بقيه تعريفش از زندگى كردن فقط نفس كشيدن باشه و واقعا زندگى نكنه!
تا اينكه عاشق سيما شد، همه چى اولش خوب بود، دايى منصور رو ديگه نميشد يجا آروم نگه داشت؛ عجيب بود، عجيب تر شد. راه ميرفت و ميخنديد و شعر ميخوند.
تا اينكه يهو غيبش زد. كل شهر و بيمارستانا و كلانترى ها رو گشتيم ولى پيداش نكرديم؛ بعد از يه هفته ژوليده و خسته خودش برگشت خونه. تو جواب داد و سوال هاىِ بقيه هم فقط گفت: سيما رفت!
هيچكس نفهميد دقيقا چيشد يا چه اتفاقى افتاد بينشون اما از اون روز به بعد دايى منصور ذره ذره اما كاملا عوض شد.
بعد از يه مدت كتاب شعراشو ريخت دور، چايى رو با گل گاو زبون عوض كرد، شبا زود ميخواييد و صبح خروس خون پاميشد ميرفت مكانيكى آقاجون، رنگ يكدست طوسى اتاق و وسايلش رو با سبز، قرمز،زرد و آبى مخلوط كرد. آينه هاىِ اتاقشم جمع كرد گذاشت تو انبارى.
ازش كه پرسيدم چرا؟
گفت: ميدونى دايى، سيما عجيب نبود، يه زنِ معمولىِ عاقل بود. ما بقولِ شما عجيباىِ ديوونه تو دنيا خيلى كميم، اصلا همينم هست كه عجيبمون ميكنه و ادماىِ معمولى رو ميترسونه. سيما ترسيد و رفت. نميخوام ديگه كسى رو بترسونم، آينه هاىِ تو اتاقم روهم بخاطر همين جمع كردم، نميخوام خودم رو هم بترسونم از تصويريه مردِ معمولى تو آينه. چيزى كه از بچگى ترسشو داشتم.
دايى منصور ميگفت معمولى شده اما فقط وانمود ميكرد، ماهيت واقعى آدما هيچ وقت تغير نميكنه.
وانمود كرد تا كسى رو نترسونه و تو آينه هم نگاه نكرد تا اينكه يروز چله زمستون ديوونگيش بى طاقت شد و به سرش زد با رفيقش بره شمال ماهيگيرى.
رفيقش ميگفت تو قايق وقتى انعكاسِ عكس خودشو تو آب ديد چند لحظه با بهت به خودش خيره شد و هى ميگفت اين من نيستم. و انگار كه ترسيده باشه هول كرد پريد تو آب.
هنوزم تو آبه.
چند ساله كه تو آبه.
بقيه ميگن غرق شده اما من ميگم غرق شدن براى آدماىِ معموليه، دايى منصور فقط داره دنبال خودش ميگرده.
#محیا_زند

@berkeh27 •••🩶 ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
905 views07:31
باز کردن / نظر دهید
2023-05-20 08:40:05
من اشک آرزو میکنم برات؛
نه تو غم؛
از شدت خنده و خوشحالیت…


@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
854 views05:40
باز کردن / نظر دهید
2023-05-19 20:37:18
1.0K views17:37
باز کردن / نظر دهید
2023-05-19 18:46:08 من به شدت ادم بدبینی هستم یعنی اول هر اتفاقی به بدترین حالت های ممکن سناریو میچینم براش چند روزه درگیر یه چیزی شدم سعی کردم سناریو خوب براش بچینم و در نهایت حیرت نتیجه امشب خوب بود !
حس عجیبی دارم ولی میخوام ادامه داشته باشه این حال پس به قول فروغ :

سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم

⁣@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.1K views15:46
باز کردن / نظر دهید
2023-05-19 18:43:41 حالا شما چت های قدیمیتون رو میخونید دلتون تنگ میشه
من می خونم میگم این گاوه کیه؟
به به ماشالا خودمم که...
1.0K views15:43
باز کردن / نظر دهید
2023-05-19 14:15:13
هروقت دلم میگیره از چیزایی که برام پیش میاد و عمیقا ناراحتم میکنن خوندن این جمله حالمو عوض میکنه :
وأنَّ الله سيُعوِّضنا عَمَّا مَرَرْنا بِه☆
و خداوند آنچه را که به ما گذشت،
جبران خواهد کرد.


@berkeh27 •••🪻 ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.2K views11:15
باز کردن / نظر دهید
2023-05-19 12:30:50 چارلز بوکوفسکی میگه «همه‌چیز در آخرین آدمی خلاصه می‌شود که در تنگنای شب به یاد می‌آورید؛ قلب شما آن‌جاست!»


@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.1K views09:30
باز کردن / نظر دهید
2023-05-19 10:30:11 .
"خداحافظ پرنده‌ی سیاه. خداحافظ نور آبی. خداحافظ شرم بوسه‌ی وداع."
*
میگم مینوخانوم، برای کی شال می‌بافی؟ مینوخانوم با موی کوتاه سپید و دستهای چروک و لبخندی که از فیلم‌های سیاه‌سفید ایتالیایی اومده، میگه شال بافتن کار کسیه که تنهاست. میگم یعنی چی؟ میگه اگه کسی رو داشتم که وقت نداشتم شال ببافم. میگم پس چرا تو فیلم‌ها همه‌ی زن‌های پیر شال می‌بافن؟ میگه چون همه فیلمها درباره آدم‌های تنهاست. میگم همه‌ی فیلم‌ها؟ میگه همه‌ی فیلم‌ها، همه‌ی قصه‌ها، همه‌ی شعرها. بگرد فیلم خودت رو پیدا کن.
مینوخانوم خیلی ساله تنهاست. دل برداشته از دنیا و به ندرت از آپارتمانش بیرون میاد. میگه بیرون از خونه، شبِ سیاه در کمینه. از شب می‌ترسه طفلک. لابد شب بوده وقتی فهمیده توی دنیای کسی نیست و کسی توی دنیاش نیست. دلم می‌خواد همیشه اول غروب بهش سر بزنم و بگم سلام مینویی که هرگز بوسیده‌نشدی، نور آوردم برات. نترسی. اما یادم میره. یادم میره و آخر یه‌بار رنجور زیبای قصه نیمه‌کاره، توی تاریکی و تنهایی می‌میره. نویسنده، با تمام آدم‌هایی که می‌کشه، می‌میره.
*
اولین‌بار که بوسیده‌شدی، چشم‌هایت را بستی و به آفتاب فکر کردی و گرم شدی. اولین‌بار که ترکت کردند، با زخمی در دل و حفره‌ای در روح، چشم‌هایت را بستی و به صبح ابری زمستان فکر کردی. اولین‌بار که فهمیدی تنها مانده‌ای، چشم‌هایت را بستی و ستاره‌ها را شمردی و به خودت یادآوری کردی تنها تنهای دوران نیستی. اولین‌بار که بعد از مردن دلت تمام‌قد ایستادی، چشم‌هایت را بستی و تصور کردی صنوبر دلربای باغ سوخته‌ای. چه ساده بودی تمام عمرت، مترسکی که دل به کلاغ باخته‌است.
*
رودخانه رد می‌شود و حافظه ندارد، پس تو نمی‌بینی پیر شده‌باشد. درخت ایستاده و به یاد می‌آورد، و سالی یک‌بار می‌میرد. تو رودخانه بودی و رفتی، من درخت بودم و ماندم. و ما هریک به سرنوشت خود مبتلاییم.
*
اگه ندونی اونی که با تو نیست، با کیه و کجاست و چه می‌کنه، دیرتر پیر میشی. مینوخانوم این رو میگه و بعد برق می‌میره و تاریکی با دستهای سردش زن تنهای قصه‌م رو به آغوش می‌کشه.
#حمیدسلیمی

@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.2K views07:30
باز کردن / نظر دهید