2021-09-17 16:39:11
وحشتِ ریگِ روان، صیقلِ این آیِنه است
که: «به صحرای جنون، آبله هم پا دارد»
«بیدلِ دهلوی»
بعضی از ابیاتِ بیدل چنان پیچیده به نظر میآیند که حقیقتا بدونِ عجین بودن با کلامش، کشفِ سخنش سخت مینماید.
اما با شناختِ زبانش، به راحتی و سادگی میتوان سخنش را فهمید. اما این ساده شدن، اصلا از میزانِ شاعرانگیَش کم نمیکند.
در بیتِ مذکور، با عبارتی مواجهایم که میگوید: «صیقلِ این آیِنه است که:» این عبارت، به طور کلی یعنی «بیانگرِ این است که:».
این عبارت را بیدل در بیت دیگری یه شکل دیگری میگوید:
قدِّ دو تای پیریست، ابروی این اشارت:
کز تنگنای هستی، باید خمیده رفتن
مصرع اول را باید اینگونه نوشت:
قدِ دوتای پیری ابروی این اشارت است.
یعنی «است» از آخر جمله به وسط جمله منتقل شده است. و عبارتِ «ابروی این اشارت است» همان «بیانگرِ این موضوع است» میباشد.
و معنای بیت این است که: قدِ خمشدهی پیری، «بیانگرِ این موضوع است که:» عرصهی هستی چنان تنگ است که باید خمیده از آن بیرون رفت.
و در بیتِ مورد بحث
وحشت = دویدن، رم کردن، فرار کردن. اینجا منظور مطلقِ حرکت کردن است.
با توجه به این دو نکته، بیت تقریبا شفاف شده است:
حرکتِ ریگهای روان، بیانگرِ این نکته است که: «در صحرای جنون، آبله هم پا دارد»
حال باید دید ارتباط آبله با ریگ و پا داشتن چیست.
آبله، تاولهاییست که زیرِ پا ایجاد میشوند و راه رفتن را بسیار دشوار و دردناک میکنند. آبله، معمولا بر اثر راه رفتن زیاد ایجاد میشود.
پس آبله را میتوان هم نشانِ راه رفتنِ زیاد دانست و هم نشانِ ناتوانی در راه رفتن.
و ارتباط آبله و ریگ هم در ظاهرشان است.
اگر ریگهای کویری را از نزدیک نگاه کنید، دانههایی شفاف هستند و آبله هم دانههایی شفاف. ظاهر تقریبا گردشان هم به هم شبیه است.
بین وحشت و جنون هم ارتباط است. فرد مجنون، _ در نوعِ ایدهآلِ ادبیاش _ در صحرا و بیابان میدود.
و ارتباطی هم در بیت وجود دارد بین صیقلِ آینه و ریگ.
در قدیم، آینه را فلزی میساختند، فلز به مرور زنگ میزده و برای پاک کردن زنگار، از ریگ و ماسه استفاده میشده و بعد برای صیقل نرمتر از خاکستر استفاده میکردهاند. مثال:
رو به هند آوردنِ روشندلان بیوجه نیست
روزگار آئینه را محتاجِ خاکستر کند
«ملا شاهمحمدِ شیرازی متخلص به عارف، به نقل از تذکرهی حزین»
این ارتباط، بیت را به شدت ادیبانه و شاعرانه کرده است.
انگار میگوید حرکتِ ریگها دارد آینهی درک و ذهن را صیقل میدهد.
بیدل معتقد است که فردِ روشندل، در هر ذرهی طبیعت باید نکتهای تازه کشف کند.
اینها ارتباطهای ظاهری بیت بودند. اما در عمق، معنای بیت:
جنون را به صحرا تشبیه کرده به دو علت، یکی اینکه جنون بینهایت است، دیگر اینکه فردِ مجنون، معمولا به صحرا و بیابان تمایل دارد. مثال:
چند صحرای جنون آنطرفِ هوشِ خودام
اینچنین یادِ که کردهست فراموشِ خودم؟
«بیدلِ دهلوی»
نیست دیوانه ز کیفیتِ صحرا غافل
از جنون هم سَبَقِ هوش، گرفتن دارد
«بیدلِ دهلوی»
بالله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگیِ کوه و بیابانم آرزوست
«مولانا»
برخی از افرادِ مجنون _ با تجربهی شخصی عرض میکنم و خودم دیدهام _ چنان راه میروند که پاهایشان آبله میزند اما باز ادامه میدهند و از حرکت نمیایستند. انگار درد را احساس نمیکنند.
راه رفتن به گمان من، اینجا نمادِ گام زدن در راهِ معشوق است و در مسیرِ طلب. و عارف هم _چنان که بارها در کانال شرح دادهام _ به علت زندگی متفاوتش خود را مجنون میداند:
حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو دیوانه شو
واندر دلِ آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو همخانه شو
«مولانا»
خلق و هزار سودا، ما و جنون و دشتی
کآنجا ز بیکسیها، خاکی به سر نباشد
«بیدلِ دهلوی»
بعد از تمام اینها، یعنیِ بیت، واضح و روشن این است که:
وقتی ریگهای روان، خود به خود حرکت میکنند، میتوان فهمید که در وادیِ جنون، وقتی فرد مجنون بیوقفه راه میرود و احساس درد نمیکند، حتا آبله هم حرکت میکند و همین آبله هم در راهِ معبود گام بر میدارد و مجنون را به جلو میبرد.
بنا بر تفکر وحدت وجودی، تمام ذرات جهان، میل به سوی کلیتی واحد دارند. خواه آبله، خواه عارف.
و معنیِ درونی و عمیق اینکه:
در راهِ عشق، کسی که تمامِ وجودش محو باشد، چنان با جهانش یکی میشود که هرچیزی او را به سوی معشوق پیش میبرد و حتا سختیها هم او را مشتاقتر میکنند.
ـ @berkeye_kohan ـ
672 viewsحمید زارعیِ مرودشت, 13:39