2022-06-17 07:00:33
در آستانهی چهلسالگی، با گروهی نوجوانِ هفده هجده ساله تا بیست و دو سه ساله بُر خوردهام.
در آستانهی چهلسالگی، با بحرانِ میانسالی روبرو شدهام.
همیشه از زندگیام راضی بودم و گمان نمیکردم در میانسالی دچار وحشتی پنیکگونه از تمام شدنِ فرصتها بشوم.
اما این روزها این ترس با سماجتی باورنکردنی موهای سر و صورتم را رنگپریده میکند.
چهل سال در کشوری زندگی کردم که همواره در بحران بود.
چهل سال عمر تکرار نشدنیام را حکومت با ایدیولوژیهای احمقانهاش دزدید و به گا داد.
چهقدر غمانگیز است بفهمی چهل سال موردِ تجاوز بودهای و با امیدِ فردایی موهوم فریبت دادهاند.
فردایی که اگر بیاید هم به درد ما نمیخورد.
و این دوستهای تازهام، دوستهای جوان و نوجوانم در من حسادتی عمیق ایجاد کردهاند همراه با دلسوزی.
نسلی سردرگم و بیخبر و بیالگو و بیقهرمانی راستین.
نسلی که صراحتاً به من میگویند «امیر تتلو فیلسوف است»
نسلی که همین حکومت، برای بقایش، شیرهی جوانیشان را خواهد بلعید.
پرم از تناقضهایی از این دست.
هم نمیخواهم مثلِ اینها باشم هم دوست دارم هم سن و سالشان باشم.
فکر میکنند قرار است جهان را تکان بدهند.
دختر و پسرهایی که رهاتر از نسل ما رفتار میکنند اما زیستشان در زندانی وحشتناکتر از زندانِ نسلِ ماست.
این نسل در زندانِ بیهویتی، بیهنری و بیاندیشگی به سر میبرد.
سرشار از انرژیهایی هستند که جلو چشم من دارند هدر میروند اما هیچ الگو و راهنمایی ندارند که صحیح هدایتشان کند.
همانقدر که دوست دارم الان هم سن و سال دوستهای جدیدم باشم، اصلا دوست ندارم در میانسالیشان باشم.
گمان میکنم این نسل، بحران میانسالی وحشتناکتری از بحرانِ اینروزهای من را تجربه کنند.
کاش اینها حکومتی آزاد را تجربه کنند.
کاش در چهل سالگی بتوانند بگویند خودم انتخاب کردم.
چیزی که اینروزها من را آزار میدهد این است که چهل سال از عمرم رفته و شاید کمتر از دهدرصد از عمرم را خودم انتخاب کردم.
باقی را حکومتِ مستبد برای من انتخاب کرد.
ما اگر مهاجرت کردیم یا اگر ماندیم از اجبار بود.
اگر نشستیم و اگر ایستادیم از اجبار بود.
اگر نفس کشیدیم یا نکشیدیم از اجبار بود.
ما نسل جبر بودیم در حکومتی جبار.
چهل سال عمرِ تکرار نشدنی من را دزدیدند و برای خودشان بقا انبار کردند.
وحشتناک است.
276 viewsحمید زارعیِ مرودشت, 04:00