Get Mystery Box with random crypto!

کمپین مبارزه با بی‌شعوری

آدرس کانال: @bishuoori
دسته بندی ها: حیوانات
زبان: فارسی
مشترکین: 30.86K
توضیحات از کانال

بی‌شعوری یعنی؛ دانسته و عمداً اشتباهات و خطاهای خود را تکرار کنیم.
تو کدامین چراغ را افروختی؟ برایم بنویس؛
@BishuooriAdmin
http://instagram.com/bishuoori
https://twitter.com/Bishuoori1
تبلیغات
@Bishuoori_Advertising

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 32

2022-10-07 11:57:38 ‏راننده گرامی!

وقتی پشت سرتان در لاین سبقت نور بالا می‌دهیم، به معنای:

فحش
توهین
یا دعوت به مسابقه، کل‌کل و دوئل
نیست.

ما با این زبان به شما می‌گوییم که لاین سبقت را خالی کنید تا ما عبور کنیم.

"Khodnevis"
5.4K views08:57
باز کردن / نظر دهید
2022-10-07 11:23:53 بابا قهرمانه

اگر پنج ماه و ده روز پیش این ویدیوی کوتاه را دیده بودم، احتمالا مثل خیلی از شماها بغض می‌کردم، یا گریه می‌کردم، یا اصلا زار می‌زدم. ولی حالا که پنج ماه و ده روز می‌شود که خودم هم پدر هستم، واژه‌ی "اندوه" کلمه‌ی کاملی برای توصیف احوالات من بعد از دیدن این ویدیو نیست. مثلا در توصیف حالم باید از کلمه‌ی "آوار" استفاده کنم، که خراب می‌شود روی سر آدم و لهش می‌کند. یا کلمه‌ی "مذاب" که در گلویم زبانه می‌کشد و من را می‌سوزاند. می‌دانی چرا؟ چون این ویدیو من را یاد تمام شبهایی می‌اندازد که قبل از خواب با خودم دو دوتا چهارتا کردم که چطور باید برای پسرکم پدر قوی‌تری باشم؟ که اگر چه کار بکنم می‌شوم قهرمان بی چون و چرای قصه‌هایش؟ چطور خشم‌های خودم از زندگی را پشت لبخندم قایم کنم تا چشمهای پسرک با چهره‌ی درمانده‌ی من آشنا نشود؟ یا چطوری آنقدر محکم باشم که در ناخودآگاهش دلش قرص باشد که مشکلی نیست که پدر نتواند حل کند. این ویدیو من را یاد آن لحظه‌هایی انداخت که دلم می‌خواست برای فرزندم مصداق آن جمله‌ی معروف کریستوفر بوبن باشم که می‌گفت: "هیچ چیز به اندازه‌ی یک کوه شبیه پدر نیست."

این ویدیوی کوتاه روی سر من آوار شد چون در آن قهرمان قصه‌ای را دیدم که خواننده‌ی خردسالش را از پیش کشته‌اند. قصه‌ی پدری که تمام جهان را به خاطر دخترش به آتش کشید، ولی خود دخترک مدتهاست در دل خاک آرام گرفته و هرگز نمی‌فهمد که پدرش یک قهرمانِ واقعیِ واقعی بود.

#روزنوشت
#مهدی_معارف
5.7K views08:23
باز کردن / نظر دهید
2022-10-05 19:28:43
اینجا چراغی روشن است ..

اگر دارید، ببخشید
و اگر ندارید، بردارید

یک نانوایی در گلشهر کرج

کمپین مبارزه با بی‌شعوری
2.9K views16:28
باز کردن / نظر دهید
2022-10-05 18:27:47 از سانسور پستان‌های گرگ باشگاه رم تا ...


مصطفی داننده

چندی پیش روزنامه جوان در پاسخ به این سوال که « چرا رفتار حکومت با زنانی که آنان را بدحجاب می‌خواند در زمان انتخابات یا راهپیمایی‌های حکومتی فرق دارد؟» نوشت:« آن خانمی که در راهپیمایی ملی شرکت می‌کند و با رأی خود در انتخابات علاقه‌اش را به میهنش نشان می‌دهد، در واقع نشان می‌دهد که به هنجارها و ارزش‌های عمومی این جامعه علاقه‌مند است و حتی اگر در عمل با برخی از آنها موافق نباشد، به دنبال برهم زدن آنها و مبارزه با این هنجار ها نیست.»

به زبان ساده این روزنامه به مردم گفته است که بدحجاب طرفدار نظام که در راهپیمایی می‌آید، با بقیه بدحجاب‌ها فرق دارد.

بعد از این استدلال، ما با پدیده‌ای دیگری به نام صداوسیما روبرو هستیم که برای رسیدن به اهداف خبری خود، تصویر زن ایرانی که در خارج از کشور و در اعتراضات برهنه شده بود را نشان می‌دهد!

تصاویری که مخاطبان را به دهه 70 برد و آنها را به یاد کنفرانس برلین و نشان دادن مرد برهنه و رقص در صداوسیما انداخت. زمانی که علی لاریجانی رییس صداوسیما بود و سید محمد خاتمی رئیس جمهور.

این دو رفتار نشان می‌دهد که برای صداوسیما و رسانه‌هایی مثل روزنامه جوان رسیدن به هدف وسیله را توجیه می‌کند. این اصل آموزه ماکیاولی دولتمرد و نظریه‌پرداز عصر رنسانس است که توسط برخی از رسانه‌های داخلی به خوبی اجاره می‌شود.

صداوسیما در حالی تصویر برهنه این زن را نشان می‌دهد که پستان‌های گرگ لوگوی باشگاه رُم ایتالیا را در یکی از برنامه‌های ورزشی خود سانسور کرده است. یا با قدرت تمام توسط ساترا به جان شبکه نمایش خانگی افتاده است و با سانسور جلوی پخش سکانس‌های فیلم‌ها را می‌گیرد.

احتمالا همه شما بیلبوردهای سطح شهرتان را دیده‌اید که چگونه بازیگران فیلم‌های سینمایی یا سریال‌های شبکه نمایش خانگی با حجاب شده‌اند.

بالاخره مردم کدام را باور کنند؛ دم خروس یا قسم حضرت عباس را؟

امر ناپسند همیشه ناپسند است. اگر نشان دادن زنان برهنه یا کم حجاب نزد صداوسیما یا دیگران امری قبیح است، نمی‌شود در برهه‌ای خاص مرام اخلاقی و دینی خود را کنار زد و تصاویری را نشان داد که شاخ روی سرمخاطب سبز می‌کند.

حتی صداوسیما به مخاطبش هشدار نمی‌دهد که ممکن است این تصاویر زمینه ساز آزار آنها شود.

فکر می‌کنم دیگر این سوال که چرا بداخلاقی در جامعه ایران نهادینه شده است، بی معنی باشد. وقتی در رده‌های بالای جامعه کسانی که حاکمان بر مردم هستند به همین راحتی اخلاق مورد نظر خود را زیر پا می‌گذارند و رسیدن به هدف برای‌شان مهم‌تر است.
هرکسی این تصاویر را در تلویزیون دید یا آن مقاله روزنامه جوان را خواند، می‌تواند این برداشت را کند که هر وقت به دنبال رسیدن به هدفی بود، می‌تواند اخلاق را زیرپا بگذارد و به آنچه می‌خواهد برسد.

اما سعی کنیم مثل صداوسیما نباشیم و برای رسیدن به آنچه می‌خواهیم، اخلاق را به مسلخ نبریم و اجازه ندهیم بی‌اخلاقی رواج پیدا کند.

https://cdn.asriran.com/files/fa/news/1401/7/12/1463242_546.jpg
4.5K views15:27
باز کردن / نظر دهید
2022-10-05 07:51:05 ‌ اگر اين نيز انسان است

محمد خیرآبادی

چخوف در جايي ‌‏گفته بود تحقير شدن بدترين بلايي است كه زندگي مي‌تواند بر سر انسان بياورد. يعني در واقع هيچ چيز ديگر در دنيا به اندازه تحقيرشدن نمي‌تواند روح انسان را ويران كند. هر درد و رنج ديگري را مي‌شود به نحوي تحمل كرد يا از كنارش به ترفندي عبور كرد، ولي تحقير، نه. خاطره و رد پاي تحقير‌ شدن سال‌ها و حتي تا پايان عمر در ذهن و قلب و روان آدمي باقي مي‏‌ماند و هر لحظه و هر آن با تصوير يا اتفاقي از نو زنده مي‌شود و شروع به تخريب مي‌كند. خيلي چيزها هستند كه بدون آنها هم مي‌شود زندگي كرد، اما بدون عزت نفس نمي‌شود و اگر هم بشود نامش ديگر زندگي نيست و فاصله‌اي كهكشاني با زيست انساني خواهد داشت.
علم روان‏كاوي مي‌گويد كه ما، از لحظه تولد، نيازمند شناخته‌شدن هستيم. وقتي چشم‌هاي‌مان را باز مي‌كنيم منتظريم كه تحويل‌مان بگيرند، ‌تر و خشك‌مان كنند، گاهي آرام‌مان كنند و دست نوازش به سرمان بكشند. ولي حتي بيش از اين‏ موارد محتاجيم كه با عشق و علاقه، مثل چيزي باارزش، نگاه‌مان كنند. وقتي ما كمتر از مقداري كه نياز داريم اين توجه و نگاه را دريافت ‏‌كنيم و گاهي هم اصلا هيچ توجه و نگاهي دريافت نكنيم، همان‌جا نقطه شروعي خواهد بود براي اين احساس كه «من اصلا ارزشي ندارم». ما معمولا اين احساس را با خود حمل مي‌كنيم در سراسر زندگي و يك جايي آن را بالاخره به زمين مي‌گذاريم و تخليه مي‌كنيم. به عنوان مثال كساني كه در يك گروه ناديده گرفته شده اجتماعي يا طبقه، جنسيت يا نژاد خاص قرار مي‌گيرند، ممكن است طوري از اين احساس آسيب ببينند كه حتي در مورد خودشان نظر بدي پيدا كنند و به ورطه جامعه‌‍‏گريزي و حتي جامعه‌ستيزي بيفتند. در نتيجه ايجاد احساس حقارت و طردشدگي در افراد يك جامعه صرفا يك بحث روانشناختي فردي نيست و تبعات اجتماعي آن غيرقابل شمارش و كنترل است.
تحقيقاتي كه روان‏‌پزشكان و روانشناسان اجتماعي در زمينه جرم و جرايمي مثل نزاع‌هاي شديد فيزيكي، چاقوكشي و قتل انجام داده‌اند نشان مي‌دهد كه بسياري از آنها در واكنش به تحقير شدن رخ داده و احساس حقارت نقش مهمي در شروع و ادامه نبردهاي مسلحانه و خشونت‌هاي قومي، قبيله‌اي و گروهي دارد. وقتي محققان با بسياري از ضاربان و قاتلان مصاحبه مي‌كنند با چنين پاسخ‌هايي روبه‌رو مي‌شوند: «به من فحش داده بود» يا «به من گفت پست فطرت» يا «طوري با من رفتار مي‌كرد انگار كه من برده‌اش بودم».
پريمو لوي در كتاب «اگر اين نيز انسان است» كه با ترجمه سپاس ريوندي توسط نشر ماهي منتشر شده و آنجا در قالب يك رمان خاطراتش را از اردوگاه كار اجباري بيان كرده، مي‌گويد بدترين تحقيري كه تا آخر عمر در ذهنش باقي خواهد ماند لحظه‌‏اي بود كه يكي از افسران نازي مي‌خواسته دست‏هاي چربش را پاك كند، ولي چيزي پيدا نكرده و برگشته به سمت او و دستش را به آستين او ماليده و پاك كرده. لوي مي‌گويد وقتي كه چنين تجربه‌اي داشته باشي مي‌فهمي كه تحقير شدن، آن‌هم تا حدي كه تو را يك شيء به حساب بياورند، يعني چه!
لوي در بخشي از اين كتاب مي‌نويسد: «ما بردگانيم، محروم از تمام حقوق ممكن، برهنه در برابر هر اهانت، محكوم به مرگي مسلم. اما هنوز يك چيز داريم و بايد با تمام قوا آن يك چيز را حفظ كنيم، چرا كه آخرين دارايي ماست: مقاومت در برابر وادادگي. پس بايد حتما، حتي اگر شده بدون صابون و در آن آب كثيف، صورت‌مان را بشوييم و آن را با ژاكت‌مان خشك كنيم. بايد كفش‌هاي‌مان را واكس بزنيم، نه از اين رو كه قواعد اردوگاه ايجاب مي‌كند، بلكه صرفا به‌سبب بزرگي و برازندگي. بايد شق و رق راه برويم نه پا كشان، نه براي اداي احترام به نظم پروسي، كه براي زنده‌ماندن، يا به عبارت بهتر براي آغاز نكردن مرگ».

منتشر شده در صفحه آخر روزنامه اعتماد ۱۳ مهر ۱۴۰۱

http://t.me/yaddasht_kheyrabadi
3.5K views04:51
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 13:17:34 ده کاری که نباید در بحث انجام داد؛

۱. فرار نکنید!
۲. میان حرف هم نپرید!
۳. به همدیگر توهین نکنید!
۴. تهدید به رفتن از رابطه نکنید!
۵. بچه‌ها را قاطی بحث‌هایتان نکنید!
۶. اگر حرف بدی زد، شما حرف بدتری نزنید!
۷. بیش از حد از ناراحت شدن طرف مقابل نترسید!
۸. به جای اهمیت به حاشیه، روی حل مسئله تمرکز کنید!
۹. از در میان گذاشتن احساسات و نیازهایتان چشم‌پوشی نکنید!
۱۰. با پیش کشیدن بحث‌های قدیمی، مشکل اصلی و فعلی را فراموش نکنید!

ژیوا
2.6K views10:17
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 13:17:19 .
آخرین تار موی

محسن رنانی


دوستان هی می‌پرسند چرا در این زمانه بیم‌وامید ساکتی؟ راستش دو مطلب مفصل نوشتم و کنار ‏نهادم. آخر دیگر چه سخنی مانده است با حکومتی که نه گوشی برای شنیدن دارد و نه مهارتی برای ‏دیالوگ؟ دیالوگ را رها کنید، با چهل سال حکمرانی هنوز مهارت سخن گفتن درست با جامعه را هم ‏ندارد. آری چند دهه است که گفتنی‌ها توسط نخبگان فکری و مدنی گفته شده است، اگر می‌توانست، ‏می‌شنید و اگر می‌خواست، گامی‌ برمی‌داشت.‏
و آخر چه می‌توان گفت با نسلی که چهل سال است از حکومت و از روشنفکران فقط حرف شنیده ‏است و امروز تصمیم گرفته است خودش عمل کند. نسلی که قدرتمندانه با یک حرکت، کل صحنه ‏بازی را تغییر داد و همه مرزها و محدودیت‌ها را جابه‌جا کرد و نشان داد که جامعه، همچنان زنده و پویا ‏است و به وقت خودش برگه‌های آسِ خود را رو می‌کند. و مفتخریم به جامعه‌ای و نسلی که با رونمایی ‏از ظرفیت‌های نهفته‌اش و آشکارسازی امیدهای وجودی‌اش، توانست یک‌شبه دریایی از امید ‏روانشناختی‌ را نیز برای خودش خلق کند.‏
همیشه به ما گفته‌ بودند خون مظلوم خون خداست که برکت خواهد کرد و در دعاها خدا را به خون ‏مظلوم سوگند دهید. اکنون چه برکتی عظیم‌تر از این‌که خون مهسای زیبای ایران، این همه انرژی و ‏نشاط به جامعه تزریق کرد؟ بنگرید، نه تنها ملتی بلکه جهانی به‌پا خاسته است برای پاسداشت حرمت ‏خون دختری که نماد تبعیض‌ بود، چون زن بود و کُرد بود و سُنی بود؛ و همه چیز مهیا بود که مرگ او ‏درگمنامی فراموش شود. کاک امجد و باجی مژگان، می‌بینید چگونه جوانان از همه اقوام، زبان‌ها و ‏مذاهب ایرانی، قیام کرده‌اند تا خون دختر مظلوم شما زنده بماند؟ برکت بر شما و برکت بر این نسل ‏باد. این روزها ایران، خدایی‌ترین، عرفانی‌ترین و رویایی‌ترین روزهای سه دهه اخیر خود را تجربه می‌کند. ‏شرم‌باد بر آنان که افسانه بی‌دینی را به این نسل می‌بندند و حجاب را که‎ ‎طبق آموزه‌هایی که خودشان ‏به ما آموخته‌اند، نه جزء اصول دین است و نه جزء فروع دین، ابزار سرکوب این نسل کرده‌اند.‏

آری نسلی که قدرتمندانه برای خودش رهبر خلق می‌کند، اندیشه خلق می‌کند و راهکار خلق می‌کند، ‏نیازی به رهنمودِ روشنفکران فرسوده و دانشگاهیان بی‌عملی چون من ندارد. او آنقدر قدرتمند است که ‏همه خلاء‌ها را خودش جبران می‌کند.‏

با حکومت نیز همه گفتنی‌ها گفته شده است، شاید تنها سخنی که باقی‌مانده است و می‌توان امروز ‏بدون لکنت گفت این است که این نظام دارد شکست می‌خورد چون هیچگاه تئوری شکست نداشته ‏است، فقط تئوری پیروزی دارد. آقایان، برای ماندن، باید تئوری شکست هم داشته باشید. با شیوه‌ها ‏و اندیشه‌های گذشته، نمی‌توانید این نسل را مهار و با آن تعامل کنید. بنابراین برای حفاظت از خودتان ‏و از کشور، تنها یک راه باقی مانده است و آن این که بپذیرید این قانون اساسی و این سامان سیاسی ‏پاسخگوی این نسل و این جامعه نیست و لازم است بر اساس اقتضائات دنیای جدید و نسل جدید از ‏نو بازنویسی و بازسازی شود. در این صورت، نخست باید نخبگان مستقل ملی و نمایندگان واقعی ‏جامعه مدنی بویژه چهرگانی که جامعه به آنها اعتماد کرده است (سلبریتی‌ها) را به رسمیت بشناسید و با ‏آنان گفت‌وگو کنید تا درباره سازوکاری اعتمادآمیز به توافق برسید. سازوکاری که در آن، شیوه تشکیل ‌‏«شورای ملی بازنویسی قانون اساسی» به دقت تعیین شده باشد. بازنویسی‌ای که البته در چارچوب ‏همین قانون اساسی کنونی به همه‌پرسی گذاشته خواهد شد. با پذیرش چنین فرایندی است که نخبگان ‏و چهرگان می‌توانند برای اقناع جامعه وارد گفت‌وگو با آن شوند. شاید و تنها شاید با این راهکار بتوانید ‏اعتماد جامعه را جلب کنید و آنان را آرام کنید تا تحولات ضروری، در امنیت و آرامش چهره بندد.‏
و البته تعلل نکنید، فرصت اندک است. اگر خون بیشتری ریخته شود و خشونت همه جا را فراگیرد، ‏دیگر نخبگان و چهرگان نیز از جامعه جرأت نخواهند کرد با حکومت گفت‌وگو کنند و راه مصالحه ملی ‏بسته می‌شود.‏

‏ زنهار و زنهار که گمان نکنید که سرکوب می‌کنید و تمام می‌شود. گیرم که در این لحظه، این شور ‏اجتماعی سرکوب شود، پایان که نمی‌یابد، بلکه به سانِ آتشِ زیرخاکستر خواهد ماند و انباشته‌تر ‏خواهد شد. آنگاه با بزنگاههای ناگزیر آینده که پی‌در‌پی می‌رسند چه می‌کنید؟ آنگاه با لحظه جانشینی ‏چه می‌کنید؟ لحظه‌ای که دیگر اقتدار کاریزما حضور ندارد که به دستگاه سرکوب انسجام دهد و ‏وجدان اخلاقی نیروهای سرکوب‌ را اقناع کند. متوجه هستید که در آن لحظه که اقتدار کاریزما پایان ‏می‌یابد جامعه بسانِ فنری که آزاد می‌شود همه انرژی‌های انباشته خویش را بیرون می‌ریزد؟ پس به ‏خودتان و به ایران رحم کنید و تا اقتدار کاریزما هست، تحول را آغاز کنید. صمیمانه به جامعه بگویید ‏که پیامش را شنیده‌اید. این آخرین تار مویی است که می‌توان به آن چنگ زد. والسلام./ ۱۱ مهر ۱۴۰۱‏

.
2.4K views10:17
باز کردن / نظر دهید
2022-10-01 21:53:00 سوختن ایران در سندروم «همدلی محدود»


مجتبی لشکربلوکی و حمید زعیمی

آزمایش جالبی توسط یکی از محققان دانشگاه لنچستر اِنگلستان انجام شد. شرکت کنندگان چه کسانی بودند؟ طرفداران تیم منچستریونایتد. ابتدا از آنان خواسته شد که پرسشنامه‌ای راجع به میزان طرفداری از منچستریونایتد را تکمیل کنند. خود پرسشنامه اهمیتی نداشت بلکه این کار ترفندی بود برای یادآوری و برافروختن وفاداری آن‌ها به تیم منچستریونایتد. سپس، به شرکت‌کنندگان گفتند که در بخش دومِ آزمایش باید در مکان دیگری فیلمی راجع به فوتبال نگاه کنند. به آنها مسیر رفتن تا اتاق نمایش در ساختمان دیگر را نشان دادند. در طول مسیر، مردی که در حقیقت یک همکار (بازیگر) بود می‌دوید، لیز می‌خورد و می‌افتاد، مچ پایش را می‌گرفت و در حالی که درد می‌کشید فریاد می‌زد. مردی که بر زمین افتاده بود گاهی پیراهن منچستریونایتد و گاهی پیراهن رقیب سرسخت منچسریونایتد یعنی لیورپول را پوشیده بود.
نتایج تکان دهنده بود. در ۹۴٪ مواقع، اگر فرد مصدوم پیراهن منچستریونایتد را بر تن داشت، شرکت کنندگان به او کمک کردند ولی وقتی مصدوم لباس لیورپول یا لباس معمولی را به تن داشت فکر می‌کنید چند درصد کمک می‌کردند؟ تنها حدود ۳۰٪. اکثریت آن‌ها معمولاً فردی که غیرمنچستری بود را رها کردند تا ناله کند. برخی از شرکت کنندگان اصلاً به شخصی با پیراهن لیورپول توجه نکردند.
دوباره آزمایش تکرار شد اما این بار یک تغییر کوچک داده شد. این بار پرسشنامه با مضمون عشق به فوتبال و بازی زیبا بود و نه عشق به منچسترپونایتد! بعد از همین تغییر کوچک، حدود ۸۰ درصد از طرفداران منچستریونایتد به فردِ زمین افتاده با لباس منچستریونایتد کمک کردند که کمی کمتر از دور اول بود اما نتیجه جالب اینجا بود: ۷۰ درصد به افراد مصدوم با پیراهن لیورپول کمک کردند. در مقایسه با آزمایش قبل ۴۰ درصد افزایش در کمک به فردِ طرفدار لیورپول مشاهده شد (منبع) دلیلش چه بود؟

ذهن ما به صورت ناخودآگاه مرز می‌کشد. حد تعیین می‌کند. این سوی مرز می‌شود افراد درون گروه (ما) و آن سوی مرز می‌شود افراد بیرون گروه (اونها). تا این جای کار مساله‌ای نیست. مساله این است که ما نسبت به آنسوی «مرز ذهنی غیرواقعی» که کشیده‌ایم غیریت و دوگانگی و دوری ایجاد می‌کنیم و نسبت به افراد درون گروه غیرت، همدلی و همدردی بیشتری داریم تا افراد بیرون گروه. به عبارت دیگر ما دچار همدلی محدود می‌شویم. به عنوان یک انسان رحم و مروت و مرام داریم ولی فقط آن را معطوف و محدود می‌کنیم به هم‌کیش و هم قبیله و هم فکر و هم گروه مان.
تا جایی که در خاطر داریم این دوگانه سازی‌ها همیشه رخ داده است. برخی به دیگران می‌گویند غرب زده و در عوض آن‌ها به گروه اول می‌گویند عمله روسیه! برخی خودفروخته و خودباخته‌اند و در عوض برخی واپس گرا و عقب افتاده. برخی مذهبی خشک‌اند و برخی غیرمذهبی ولنگار. این دوگانه سازی‌ها تبعات دارد.

چه می‌توان کرد؟ خاطرتان هست که در بخش دوم آزمایش چه کردند؟ یک تغییر کوچک؛ به جای تاکید بر عشق به یک تیم خاص (منچستریونایتد)، عشق به یک مفهوم وسیع‌تر (فوتبال) جایگزین شد.
برای رهایی از سندروم همدلی محدود، باید استراتژی یافتن یا ساختن «وجه مشترک گسترده» را انتخاب کرد؛ خدا، انسانیت، محیط زیست، آینده، سرنوشت مشترک، میهن این‌ها مواردی هستند که می‌توانند ما را نجات دهند. برای اینکه اثبات کنیم که چنین چیزی امکان‌پذیر است، به این موقعیت توجه کنید: مسابقات جام جهانی است و در یک کافه کنار دیگرانی که نمی‌شناسید دارید فوتبال نگاه می‌کنید. زمانی که تیم ملی ما در جام جهانی برنده می‌شود شما ممکن است یک فرد مذهبی استقلالی دو آتشه باشید اما فرد کناری‌تان را که یک آدم غیرمذهبی هوادار متعصب پرسپولیس باشد به آغوش بکشید و حتی پول چایی‌اش را هم حساب کنید!

ایران امروز ما به شدت نیازمند رهایی از سندروم همدلی محدود است. مرزهای غیرواقعی که جامعه ما را چندپاره (بهتر است بگوییم پاره پاره) کرده است.

آخرین نکته: هر کسی باید شروع کننده باشد. منچستری‌ها نباید منتظر لیورپولی‌ها باشند و برعکس. در توسعه باید کنشگر، آغازگر و مبتکر بود وگرنه انفعال و تقلید که هنری نیست. آغاز کننده باشیم و مرزها را برداریم!


کانال شخصی مجتبی لشکربلوکی
6.2K views18:53
باز کردن / نظر دهید
2022-10-01 10:59:05 نظام‌های سیاسی و تقدس؟!

محمد فاضلی - جامعه‌شناس

وقتی نظام سیاسی مقدس شد، رسیدگی به خطاها و جرائم کارگزارانش خط قرمز می‌شود تا مبادا آن تقدس خدشه بردارد. گروهی زیر سایه آن تقدس هر خلافی می‌کنند و هر قدر افراد به سطوح بالای قدرت نزدیک‌تر، بهره‌شان از سپر امنیت تقدس بیشتر می‌شود. ناکارآمدی و فساد از این تقدس تغذیه می‌کنند.

نظام‌های سیاسی اصلا مقدس نیستند، بلکه مشحون از خطا هستند. کارگزاران آن‌ها در معرض خطا و فسادند، قواعد و روش حکمرانی آن‌ها در معرض خطا و کهنگی است، و نه همچون امر مقدس ناظر برمردم، بلکه همچون امر غیرمقدس نیازمند نظارت مردم، باید تحت کنترل باشند تا دست از پا خطا نکنند.

@fazeli_mohammad
5.2K views07:59
باز کردن / نظر دهید
2022-09-30 18:48:55 کتاب در برابر استبداد نوشته‌ی تیموتی اسنایدر (مورخ و پژوهش‌گر متخصص نازیسم و کمونیسم) و ترجمه‌ی بابک واحدی است.

درباره‌ی کتاب در برابر استبداد
منشأ نگارش کتاب در برابر استبداد یک پست فیس‌بوک بوده‌است؛ پست فیس‌بوک که در آن تیموتی اسنایدر، مورخ مشهور حوزه‌ی تاریخ حکومت‌های نازی و شوروی، به انتخاب رئیس‌جمهوری جدید آمریکا واکنش نشان می‌داد (به انتخاب دونلد ترامپ.) این نویسنده در نوشته‌ی خود به ترامپ تاخت و سرنوشتی را هشدار داد که به‌ گفته‌ی آمریکایی‌ها، مدت‌ها بود خیال می‌کردند هرگز بر سرشان نخواهدآمد.

نویسنده در مقدمه توضیح داده‌است که تاریخ تکرار نمی‌شود، ولی راه را نشان می‌دهد. اسنایدر در این کتاب، دانش جامع و گسترده‌اش از تاریخ جهان و به‌ویژه تاریخ استبداد را به‌کار می‌گیرد تا از تحولات قرن بیستم، ۲۰درس تنظیم کند. اسنایدر که پیش از این با کتاب «سرزمین خون» خودش را در جایگاه یکی از برترین مورخان معاصر جهان نشانده‌بود، در این کتاب کم‌حجم، حاصل سال‌ها مطالعه پیرامون تاریخ تحولات سیاسی جهان را، به‌شیوه‌ای موجز و مؤثر، در اختیار خواننده می‌گذارد.

خواننده در این کتاب می‌آموزد که اطاعت از حاکمان جبار خیلی‌اوقات اجباری و ناگزیر نبوده‌است و خیلی‌ها پیش از آن‌که کسی از آن‌ها اطاعت بخواهد، زانو می‌زنند و فرمان‌برداری‌شان را پیش‌کشِ حاکم می‌کنند؛ یا این‌که نداشتن زندگی خصوصی و استقلال فکر و عمل، بستری است برای سوءاستفاده‌ی استبداد.

بخش‌هایی از کتاب در برابر استبداد
«گوش‌تان به شنیدن واژه‌های "افراطی‌گری" و "تروریسم" حساس باشد. حواس‌تان به مفاهیم مهلک "اضطرار" و "استثنا" باشد. عصبانی شوید اگر جایی شنیدید که مصطلحاتِ میهن‌پرستانه، خائنانه، در معنای دیگر به‌کار گرفته‌می‌شوند.

هوشمندترین نازی‌ها، یعنی کارل اشمیت، نظریه‌پرداز حقوق، با زبانی‌ساده جوهر حکمرانیِ فاشیستی را توضیح داده‌بود. او گفته‌بود که، راهِ از‌میان‌برداشتن همه‌ی قواعد، تمرکز بر استثناهاست. رهبران نازی با جعل اعتقادی عمومی، مبنی بر این‌که زمانه‌ی فعلی، زمانه‌ای استثنایی‌ست؛ از مخالفان خویش جلو می‌افتند و بعد، آن وضعیت استثنایی را به یک وضعیت اضطرار دائم تبدیل می‌کنند. این‌جاست که شهروندان آزادیِ واقعی را در ازای امنیت ساختگی فرومی‌گذارند.

شکی نیست که سیاستمداران امروز وقتی از تروریسم حرف می‌زنند، از خطری واقعی خبر می‌دهند. ولی وقتی سعی می‌کنند ما را جوری تعلیم دهند که آزادی را به نام امنیت فروبگذاریم، باید حواس‌مان را جمع کنیم و تسلیم ایشان نشویم. برای داشتن یکی از این‌ دو لزوماً نباید دیگری را فدا کرد. درست است که گاهی اوقات یکی را به‌بهای ازدست‌دادن دیگری به‌دست می‌آوریم، اما گاهی اوقات هم چنین نیست. کسانی که با اطمینان به شما می‌گویند که فقط به بهای ازدست‌دادن آزادی می‌توانید به امنیت دست‌یابید؛ معمولاً می‌خواهند، هم آزادی و هم امنیت را از شما سلب کنند.

هیچ بعید نیست که آزادی را فروگذاریم و امنیت بیش‌تر هم به دست نیاوریم. احساس تبعیت و تمکین در برابر مقام حاکم، شاید آرامش‌بخش باشد، ولی این با امنیت واقعی فرق دارد. از طرف دیگر به‌دست‌آوردن کمی آزادی، شاید ترسناک و اضطراب‌آور باشد، ولی این ناخوشی و اضطراب موقت، خطرناک نیست. به‌راحتی می‌توان نمونه‌های مختلفی آورد از شرایطی که در آن هم آزادی و هم امنیت را هم‌زمان قربانی می‌کنیم: «وقتی وارد یک رابطه‌ی بیمار می‌شویم یا به یک فاشیست رأی می‌دهیم. از طرف دیگر هم می‌توان به‌راحتی تصور کرد که چه‌طور می‌توانیم انتخابی کنیم که هم آزادی و هم امنیت را افزایش می‌دهد، مثل بیرون‌آمدن از یک رابطه‌ی بیمار یا مهاجرت از یک کشور فاشیستی. این وظیفه‌ی حکومت است که هم آزادی و هم امنیت را افزایش دهد.»

از کانال درسگفتار
6.3K views15:48
باز کردن / نظر دهید