2022-07-27 10:21:16
سرت را بگذار روی سینهی من
جز لابلای این باغ پارچهای
دیگر جای امن و امانی برای تو نیست.
کمی چشمهایت را ببند
و به قصههای زیر تیغ نرفته فکر کن
به این که مثلا بیدار شویم و باران
همهی خونهای پاشیده بر صورت تو را شسته باشد
به این که آفتاب از لابلای موهای مشکیات دوباره بتابد
به تن بخشندهی گندمزارها کمی فکر کن
به تولد نامشروع گلی از لابلای این درزهای سیمانی
به هرزگی خوشایند باد در میان پیراهن نازک من
به انگشتهای کریم و خستهی خودت
به همهی چیزهای قشنگ
تو باید دوباره بخندی
حتی اگر شده برای یک روز بیشتر زنده ماندن من
فردا اگر برای پیدا کردن تکهای نور تمیز
چمدان بستم و از این جا رفتنی شدم
شک نکن که تو را هم با خودم خواهم برد ..
فرنگیس شنتیا
@LOTUS_98
7.7K viewsedited 07:21