2022-06-04 10:35:15
نقدی بر نقد اقتصادی مارکس نقد به جان نظم سرمایه کم نیست و کماکان هم برقرار هست و در طول تاریخ خود هیچگاه بنا نبوده که مبری بماند.مساله اینجاست که شیوه مارکس برای صورتبندی نظری این نقد و اثبات این مدعا که «ترکیب تجارت آزاد+مالکیت خصوصی» مساوی ست با «انحصار/سرکوب/استثمار»نهایتا بر دو محور کلی بنا شده بود و نرخ استثمار(s) در معادله p=c+v+s که مبتنی بر همان ارزش اضافی سود سرمایه بود بر دو محور کلی در اسلوب منطقی مفصل بسته بود:
۱.یک تلاش برای انضمامی کردن مفاهیم انتزاعی
و
۲.استفاده از برهان خلف برای استدلال
مارکس ابتدا در کپیتال روی مفهوم کالا تکیه کرد و بعد به سراغ ارزش مصرفی و ارزش مبادله ای رفت.
در مجلد اول مبادله کالا را بر پایه قانون ارزش بنا کرد و ارزش کالارا نیز بر پایه خودِ کالا و میزان کاری که صرف تولید شده مفروض گرفت.
بعدتر هم برای حل مسئله زمان تولید و کار انفرادی و اجتماعی،زمانِ کارِ اجتماعا لازم را محکِ بلیّه ی میانگیری در محاسبه قرار داد.
این نکته بسیار حائز اهمیت هست که طرح مسأله ارزش به شیوه ای که در آرا مارکس بیان شده،در سطح بالایی از تجرید صورت گرفته، و کالا در جهان واقعی لزوماً بر مبنای ارزش خود مبادله نمی شود و عواملی چون عرضه و تقاضا،نرخ عمومی سود، هزینه تولید و تجمیعِ مطالباتِ مصرف و غیره… بر«قیمت» آنها تأثیرگذار است.
مارکس در مجلد سوم تلاش کرد استدلال خود را اینگونه صورت ببندد که برای اثبات مقادیر برابر کالاهای مختلف،وجود یک عامل مشترک ضروری ست که آن هم چیزی نیست جز مصرف مقدار برابرِ «نیروی کار»در فرآیند تولید؛
اما دقیقا ضعف استدلال مارکس که آن را مسئله ساز کرد،همین نکته ست که الگوی منطقی این استدلال بر یک مفروض انتخابی(مصرف نیروی کار) استوار شده و دیگر مولفه ها در محاسبه ارزش مغفول ماند.استدلال هم تنبل هست و هم پهلو به تقلیل زده...
وجه مشترک میان کالاها،به نیروی کار خلاصه نمیشود و در تجریدِ مارکس از ارزش مصرف،مولفه های دیگر همچون: ارزش مبادله ای و مطلوبیت،عامدانه یا سهوا انکار شده است.
نقد مارکس اما که مبتنی بر فهم بستری او در زمانه خود از مفهوم «کار»بود، با فهم متداول امروز ما از کار بسیار متفاوت هست.
برخلاف اسمیت، اراده محوری در صورتبندی مارکس اندازه گیری همین نیروی کار بود.
ارزش کالا (p) را معادل مجموع سرمایه ثابت(c)مانند زمین و ماشین آلات تولید،سرمایه متغیر(v)مانند سوخت و نیروی انسانی،و ارزش اضافی یا به قول رفقا نرخ استثمار(s) که در هجی مفاهیم ماهرانه عمل میکرد و متقاعدکننده میگفت که این محاسبه به مسلخ بازار نباید کشانده شود وگرنه حق ذی حقان مثله میشود.
اما در ورطه عمل و اجرا بود که پای لنگ این منظومه تازه هویدا میشد.چرا که با تمام تقلایی که در تفکیک سرشت دوگانه کار ساده و پیچیده،یا مباحث مربوط به مهارت اکتسابی و استعداد ذاتی در تجسم یافتگی های کالایی انجام شد،اما نهایت امر هرگز روشن نشد چه تجربهای را مد نظر داشت. همان نکته ای که در نوشتههای اقتصادی از آن بهعنوان مسئلهی تقلیل یا تحویل یاد میکنند؛
روشن نیست چگونه کار ماهرانه میتواند مستقل از ارزش کالای تولیدشده به کار ساده تقلیل یابد. مارکس توضیح نداد که چگونه این تقلیل انجام میشود، فقط مفروض گرفت، و برای هدف تحلیل خود چنین تقلیلی را انجام داد.
در واقع آن تفاوتهای کیفی که ما در کار انضمامی تجربه میکنیم،یعنی در کار مفید و ناهمگنی های آن، در اینجا به چیزی کاملاً کمّی و همگن تبدیل شد و عملا در تبیین ناتمام ماند.
تفاوتِ دیگری که شایان ذکر و اهمیت هست،تفاوتی ست که بعضا موافقان و مخالفان عدالت توزیعی ثروت و درآمد،در مباحثه لحاظ نمیکنند.سرمایه ی در گردش با سرمایه ای که گردش را ایجاد و حمایت میکند متفاوت هست.
یا این امر که در پیگیری و سنجش طرح توزیع عادلانه،هم فاصله دهک ها و هم چگونگی توزیع می بایست محل مداقه قرار گیرد.چه در نظرگاهی که معطوف به عوامل تولید هست،و قیمتِ واحدِ کالا/خدمات مبتنی بر عرضه و تقاضا و غیره صورت بسته، و چه در نظرگاه های دیگری که معطوف به برابری در رفاه هست، همگی پیرامون توزیع درآمد(و نه ثروت)قوام می بندند.
ترم اقتصادی را که برای عالم مُثل افلاطونی ننوشتند و بالاخره می بایست قابلیت اجرایی هم داشته باشد.
اینکه با الغای مالکیت بخواهیم نرخ استثمار را در مدیومِ گرگ های بازار رها نکنیم و کارخانه را از سرمایه دارِ مرفه و بی درد و بی انصاف بگیریم و تبار و ورثه اش را به درک واصل کنیم و دو دستی تقدیم دولت کنیم و... فقط درصدی استثمار را اینگونه کلا به استثمار سپردیم.
برای لشگر بیکاران چاره دیگری نبود؟
مهدی سروشا
@cafe_andishe95
630 views07:35