2021-04-18 09:58:32
#عشقممنوعه
#قسمت335
قصه ش خیلی درازه خوبترین کن ببینم چیه کنجکاو شدم داستان زندگی رو بدونم معلوم هردوتاتون خیلی سختی کشیدی تا به هم برسید من فکر میکردم الان هر دوتاتون ازدواج کردید بچه دارید عشقو توی دل خودتون کشتید اما اشتباه میکردم شما دوتا یک عاشق واقعی بودید طوری که هیچکس نتونست شکستن بده درسته شروع کردم به تعریف ماجرا همه چی رو براشون گفتم به اینجا رسیدم که میلاد و چرا ازم گرفت توی دستش بود را از وسط نصف کرد و با خشم گفت اون بچه رو ازت گرفت و فقط نشستی نگاه کردی کاری از دستم بر نمیومد
حداقل بعد از ازدواج با محمد حق تو می گرفتی اون پسره مقطوعه کاری از دستم بر نمی آمد و مهم در حالت بدید که مطمئنا و چرا هیچ وقت به هم نمی داد دیگه کار از کار گذشته و من هیچی دیگه واسم مهم نیست چقدر سختی کشیدی آسیه سختی نکشی با انسولین می رسی خود خدا هم اینو تو قران گفته بعد از هر سختی آسانی است که خیلی با محمد عذاب کشیدیم اما خدا را شکر الان در کنار همدیگه خوشبختیم
خدا را شکر چیزی را جلب کند نگاهی به هر دوتامون انداخت و گفت تا چند وقت میخواد اینجا بمونه خنده ای کرد و بالاخره شروع کرد به حرف زدن اگه ما رو بخون ترانه میدی می خوام یک دو سه روزی بمونی می خوام بعد از این همه سختی آسیا به گردونم البته اگه شما مشکلی ندارید دستاشو رو به بالا گفتم چه مشکلی داشته باشم اینجا هم خونه خودتون تا هر وقت که دلتون می خواد اینجا بمونید مهربونیش لبخندی زدم درست بود خیلی تخم بود اما واقعا دل پاک و مهربونی داشت
شب آنجا خوابیدیم دقیقا همان اتاقی را به من داد که چند سال پیش به همون داده بود این بار دیگه با فاصله از هم دیگه اینبار دیگه بخاطر نامحرم بودن و تنها موندن باهاش نمی ترسیدم این بار به خاطر اینکه من مال محمد یا محمد �د دست زدن به همراه نداشت این بار همه چی فرق میکرد این بار من زن محمد بودم و سرم رو توی آغوشش گذاشته بودم و به صدای تپیدن قلبش گوش میدادم
آسیه بیداریم آره به همان چیزی فکر می کنی که من می کنم دقیقاً به روز اولی که اومدیم اینجا و تو چقدر غریبانه از من فاصله می گرفتی
4.8K views06:58