Get Mystery Box with random crypto!

دکتر انوشه(خیال تو)

لوگوی کانال تلگرام dr_anoshee — دکتر انوشه(خیال تو) د
لوگوی کانال تلگرام dr_anoshee — دکتر انوشه(خیال تو)
آدرس کانال: @dr_anoshee
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 23.10K
توضیحات از کانال

***بسم الله الرحمن الرحیم***🕊
کانال هواداران دکتر انوشه در پیامرسان تلگرام📒
#دکتر_سید_محمود_انوشه
.
.
تبلیغات 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEFP0R4r8tyV-vd3g
.

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 15

2023-04-08 10:02:52 #پارت229


یاد سها میوفتم ، بدشانسی از این بیشتر که توی همون لحظه سها ما رو ببینه ؟
کاش مستانه میدید ، کاش فریبا میدید ، هر کسی به جز سها با اینکه زانوهام میلرزه ، اما قدم ها مو تند تر برمیدارم ، انگار مشتاقم انفجاری که سها میخواست به راه بندازه رو ببینم ، اما قدمهای تند شده ام ، فقط برای تسکین خودم بود ، برای امید واهی که شاید زود برسم و جلوی سها رو بگیرم ! قدم های بلندم کم کم تبدیل به دویدن میشن .میدوم و خودم و به اتوبوس میرسونم و سوار میشم ، صندلی آخر میشینم ، چشمهام و میبندم و زیر لب مدام ذکر
میگم .سرم از هجوم این همه استرس داغ شده اما دستهام فرقی با دوتیکه یخ ندارن ! تنها چیزیکه اون لحظه بهش فکر میکنم جنگ بزرگ پیشه رومه به این فکر میکنم اگه سها همه چیزو بگه اوضاع خیلی بد میشه ، به هیچ طریقی نمیدونم از دست آقاجونم خلاص بشم ، هر چند این موضوع به هر طریقی که بیان میشد باز برای آقاجونم فاجعه بود . چادرم و از کوله بیرون میارم و روی سرم میندازم ، به محض اینکه اتوبوس به مقصد میرسه با عجله پیاده میشم و
اینبار بیخیال راه طولانی میشم و راه مستقیم رو میرم .نفس نفس زنون جلوی خونه می ایستم ، حتی توان اینکه لابه لای وسایل درهم برهمم دنبال کلید بگردم هم ندارم .ناچارا دستم و بالا میبرم و زنگ و میزنم ، طولی نمیکشه که صدای لخ لخ دمپایی های حسین آقا به گوشم میرسه و پشت بندش در باز میشه .
منتظرم ترسیده چیزی بگه اما چشم هاش برق میزنه و با روی خوش میگه :
خانم جان خوش اومدی زیارتت قبول باشه.لبخند مصنوعی به سادگیش میزنم و میگم :
1.4K views07:02
باز کردن / نظر دهید
2023-04-08 10:02:32 #پارت228 رنگ از صورتم میپره خیلی خوب میتونم بفهمم سها من و کیان دیده ، بدترین شخص ممکن ! هر ثانیه که میگذره بیشتر به عمق ماجرا پی میبرم و وحشتم بیشتر میشه !غیبش زده ، امکان داره رفته باشه جلوی خونه ی ما ؟امکان داره دیده هاشو صاف بذاره کف دست بابام و بگه…
1.4K views07:02
باز کردن / نظر دهید
2023-04-07 14:38:28 کورش منانى _ افتخارم ایران
1.5K views11:38
باز کردن / نظر دهید
2023-04-07 14:37:42 #پارت228


رنگ از صورتم میپره خیلی خوب میتونم بفهمم سها من و کیان دیده ، بدترین شخص ممکن ! هر ثانیه که میگذره بیشتر به عمق ماجرا پی میبرم و وحشتم بیشتر میشه !غیبش زده ، امکان داره رفته باشه جلوی خونه ی ما ؟امکان داره دیده هاشو صاف بذاره کف دست بابام و بگه این یعنی من با اکیپ مدرسه مشهد نه ، بلکه با کیان تو بابلسر
بودم .هیچ رمقی تو دست و پام نمیمونه ، سها میگه !شک ندارم میگه و اوضاع خراب میشه ، همه چی بهم میریزه . ناخوادآگاه برای اینکه نیوفتم ، به بازوی فریبا چنگ میزنم .فک کنم از رنگ و روی پریده ام میترسه چون با نگرانی میگه : چت شد یهو ؟؟؟
برای اینکه از تیر نگاه مستانه و فریبا و همینطور اکثر دخترای اونجا خلاص بشم ، عزمم و جزم میکنم و با صدایی
که به زور محکم نگهش داشتم میگم : چیزیم نیست فقط باید برم !حرفم و میزنم و بی توجه به اعتراضاشون راهمو میکشم و میرم ، چشمم به خانم نظامی میوفته که موشکوفانه نگاهم میکنه ، لبخند لرزون و مصنوعی میزنم و سری تکون میدم . توی این پنج روز بیشتر از پنج هزار بار زنگ زده بود تا مطمئن بشه من و کیان فرار نمیکنیم .

دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
1.6K views11:37
باز کردن / نظر دهید
2023-04-07 14:37:31 #پارت227


ترس برم میداره و با وحشت از کیان فاصله میگیرم .چشمهای تب دارش و بهم میدوزه اشاره ای به پشت سرش میکنم و با ترس میگم:کیان یکی مارو دید ! مطمئنم یه سایه اون جا تکون خورد .
مسیر اشاره امو دنبال میکنه و میگه: مطمئنی ؟ به خدا قسم خودم دیدم، کیان بیچاره شدم اگه یک کلاغ چهل کلاغ بشه به گوش آقاجونم برسه بدبخت میشم .
کیان : هیش ترمه آروم باش ! از کجا معلوم تو رو شناخته باشه !
-فاصله کمه کور که نیست میبینه .
کیان : خوب شاید یه رهگذر بوده راه رفته رو برگشته برای هر چیزی انقدر خودتو عذاب نده باشه ؟
با اینکه دلم شور میزنه و از استرس رو به موتم اما ناچارا سری تکون میدم .
با ناراحتی میگم تا بیشتر از این گندش در نیومده من برم ! دستمو بالا میبره و عمیق میبوسه ، لبخند تلخی میزنم و با ناراحتی میگم :خداحافظ کیان !
نگاهشو ازم میگیره و سری تکون میده ، با لب و لوچه ی آویزون از ماشین پیاده میشم و به سمت مدرسه میرم ،
مستانه و فریبا رو تشخیص میدم .
چشمهای هر دوشون با دیدن من گرد میشه . لبخندی میزنم و به سمتشون میرم ، مستانه به سختی از شوک بیرون
میاد و با لکنت میگه :
-تو ... تو...تو کجا بودی ؟
شونه ای بالا میندازم و میگم :تو فکر کن یه هفته خواستم تنها باشم .
مستانه : یعنی بابات شک نکرد تو با نیومدی ؟
-ظاهرا که نکرد سها کجاست ؟
به جای مستانه فریبا میگه : گفت میرم از این سوپری که کوچه پشتی آب معدنی بخرم اما غیب شد خیلی وقته رفته !
1.4K views11:37
باز کردن / نظر دهید
2023-04-07 14:37:09 #پارت226 خودشو نزدیکتر میکنه و منو توی بغلش میکشه .نفس های پی در پی و عمیقش و میشنوم .میبینم که چطور حریصانه عطرتنم و وارد ریه هاش میکنه ؛دستاشو دو طرف صورتم میذاره و با بوسه های پی در پی که نثار صورتم میکنه دل بیقرارم و بیقرار تر میکنه .نمیتونم طاقت بیارم…
1.4K views11:37
باز کردن / نظر دهید
2023-04-06 22:47:50
انگشتر #شرف_الشمس میخوای ولی از قیمت های زیاد نمیتونی بخری؟؟؟

کانال زیر انواع #محصولات_شرف_الشمس رو با پایین ترین قیمت میفروشه
telegram.me/joinchat/AAAAAEGWSruuFGXiSMhIEg

گوشه ای از خواص #شرف_الشمس:
دفع چشم زخم، افزایش رزق و روزی، گشایش کار، دفع حسد و بدخواه و...

اخرین فرصت ثبت نام شرف الشمس ۱۴۰۲
5.9K views19:47
باز کردن / نظر دهید
2023-04-06 15:07:35 #پارت226


خودشو نزدیکتر میکنه و منو توی بغلش میکشه .نفس های پی در پی و عمیقش و میشنوم .میبینم که چطور حریصانه عطرتنم و وارد ریه هاش میکنه ؛دستاشو دو طرف صورتم میذاره و با بوسه های پی در پی که نثار صورتم میکنه دل بیقرارم و بیقرار تر میکنه .نمیتونم طاقت بیارم ، گنجایش قلبم تموم میشه ، احساستم به غلیان میوفته و در نهایت صورتم از اشک خیس میشه . تند تند چشمهامو میبوسه و میگه : هیشش تموم میشه ، نذار چشمهای اشک بارت تا شب مثل پرده سینما جلو روم باشه،نذار بیشتر از این داغون بشم خواهش میکنم .
با بغض میگم : دلم برات تنگ میشه !
کیان: دل تنگی تموم میشه ترمه کم مونده دیگه هیچوقت جدا نمیشیم .
-آخه اگه کنارم نباشی نمیتونم طاقت بیارم حالم بد میشه میمیر...نمیذاره حرفم و تموم کنم ، وحشیانه لبهاشو به لبهام میچسبونه و مهر سکوت رو میزنه .
چشمهام و میبندم ، اولین بار میبینم کیان اینطور از خود بیخود شده ، آخ های در هم رفته و چشم های بسته شدش نشون میده که اصلا تو حال خودش نیست و انگار این احساسش به منم سرایت میکنه .چشمهای خمارشده ام رو به بسته شدن که سایه ای رو پشت دیوار حس میکنم .

دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660
1.8K views12:07
باز کردن / نظر دهید
2023-04-06 15:07:23 #پارت225


کیان : وقتی خانومت شاعر و نویسنده آینده باشه باید با هر ترفندی شده بهش بیای دیگه مگه نه ؟
میخندم و چیزی نمیگم حرکت نوازش گونه ی انگشت های کیان لابه. لای موهام اونقدر برام لذت بخشه که بدون اینکه بفهمم چشمهام روی هم میوفته و شیرین ترین خواب عمرم و تجربه میکنم .
تمام پنج روزی که توی بابلسر بودیم بهترین روزهای زندگیم بود همه چیز اونقدر خوب و رویایی بود که گاهی اوقات نمیتونستم تشخیص بدم این روزهایی که میاد و میره رویاست یا واقعیت ! روز پنجم وقتی زنگ رفتن به صدا در اومد دلم گرفت .از اخمهای در هم رفته ی کیان هم میشد فهمید وضعیت اونم مشابه منه !اصلا نمیتونستم بعد پنج روز مداوم که هر لحظه و هر ثانیه اش با کیان بودم حالا به جدایی فکر کنم . عشق و علاقم نسبت بهش انقدر زیاد شده بود که گاهی اوقات میترسیدم ، از اینکه قلبم این همه هیجانو نتونه طاقت بیاره و وایسته .
موقع برگشت توی ماشین نه تنها نخوابیدم بلکه اونقدر حرف زدم و وراجی کردم تا یادم بره چند ساعت دیگه قراره از کیان جدا بشم ! طبق قرار درست همزمان با بچه ها رسیدیم جلوی مدرسه کیان ماشینو کوچه ی پشتی مدرسه نگه میداره و با یه
دنیا غم بهم نگاه میکنه .لبخند زورکی میزنم و در حالیکه سعی میکنم جلوی پیشرویه بغضمو بگیرم میگم :
-من دیگه برم !
دستم و به سمت دستیگره در میبرم ، فوری بازومو میگیره و وادارم میکنه برگردم . توی چشمهاش زل میزنم .
1.7K views12:07
باز کردن / نظر دهید
2023-04-06 15:07:05 #پارت224 کیان : تنهایی جفتمون ، من با تو معنی زندگیو فهمیدم ترمه ! -چه خوبه که مثل منی ! چه خوبه که پیدات کردم . کیان : شاید تقدیر ، شاید سرنوشت هر چی که بود برای اولین بار خوب رقم خورد . -کیان ، به نظرت خوشی زیاد دل آدمو میزنه ؟ کیان: اگه اون خوشی…
1.6K views12:07
باز کردن / نظر دهید