Get Mystery Box with random crypto!

عرفان نظرآهاری

لوگوی کانال تلگرام erfannazarahari — عرفان نظرآهاری ع
لوگوی کانال تلگرام erfannazarahari — عرفان نظرآهاری
آدرس کانال: @erfannazarahari
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 13.24K
توضیحات از کانال

زندگی معنوی به سمت حکمت از مسیر ادبیات ، همه ماجرای من این است...من شعر را زندگی می کنم و از هر روزم قصه ای می آفرینم. شغل من انسانیت است.

Ratings & Reviews

4.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 18

2021-10-18 14:14:49 ‍ شُکر

گفت: حواست باشد، زیاد غر نزنی. غرها می روند ناله ها و آه ها و افسوس ها و کاش ها و اماها و اگرها و ای وای ها را با خودشان می آورند؛ و آنها از کلمات بیرون می جهند و می چسبند به پیراهنت، به تنت، به جانت، به استخوانت…
و آن وقت کم کم خودت، قیافه ات، رنگ چشمانت، دم و بازدمت، همه بودنت آمیزه ای می شود از غم و غصه و بی قراری و تشویش و ناکامی…

حضورت، حال جهان را می گیرد و ثانیه های شاکیانه ات، اکنون را می آزارد. آنگاه زمان از تو می هراسد و مکان از تو می گریزد.

پاییز این را به من گفت.
درخت این را به من گفت.
برگی که می افتاد و نسیمی که می رفت این را به من گفت.

پس به نارنجی تیمم کردم و خورشیدی از شاخه چیدم و
سرانگشتهایم تسبیح گفت و دهانم به مزه شُکر شیرین شد…

#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
#به_پاسداشت_اکنون
6.3K views11:14
باز کردن / نظر دهید
2021-09-15 13:04:22 ‍ آیا کسی هست؟

به دیدار هر کس که می روم حس می کنم از او فقط چند قطره آدم باقی مانده است. انگار روزی روزگاری آدم بوده ولی حالا تبخیر شده، حالا از هر کس فقط کمی دست و پا و اندکی چشم و گوش مانده است اما قلبش، روحش، جانش بخار شده و رفته است.
من سعی می کنم جان و دلش را که روی زمین ریخته و دارد در خاک فرو می رود جمع کنم و بچسپانم به بدنش اما نمی شود، همه چیز دوباره می ریزد.
دست می گردانم توی هوا تا ذرات معلق انسان را که در هوا پراکنده اند بگیرم اما ذرات می گریزند و چنان دود بالا می روند، دستم به دودهای گریزان نمی رسد.

به هر کس که می گویم دوستت دارم با بهت نگاهم می کند و “دوستت دارم” از فرط فهمیده نشدن در گلویم جان می سپارد.
دهانم پر از “دوستت دارم” هایی است که از غصه مرده اند.
دهان نیست گورستان کلمات عاشقانه است.

از مرده ای به مرده ای دیگر می روم. مردگان را در آغوش می گیرم اما دم مسیحایی ندارم، اما معجزه کردن نمی توانم. من چگونه می توانم مردگان را زنده کنم؟

کلمات را به تن مردگان می مالم و وردی از عشق در گوش ها می خوانم، اما کسی نفس نمی کشد، کسی چشم هایش را باز نمی کند.
اسرافیل کمکم نمی کند، صور خود را به من قرض نمی دهد، زمزمه دیگر کسی را بیدار نمی کند.

کفنی از استیصال روی شهر کشیده اند، کفن را کنار می زنم، سعی می کنم یکی دو نفر را از زیر کفن بیرون بیاورم، اما کفنشان را چنگ می زنند و بیرون نمی آیند.

تنهایی غریبی است.

آیا در این شهر کسی هست که بخواهد زنده باشد؟
آیا کسی هست که بخواهد زندگی را روشن کند؟
آیا کسی هست که بخواهد کفنش را کنار بزند؟

#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
4.7K views10:04
باز کردن / نظر دهید
2021-09-14 15:35:58
فروش ویژه بسته کتابها و لوح فشرده اثر نویسنده و شاعر نام آشنای کشورمان عرفان نظر آهاری شامل ۴ کتاب و دو لوح فشرده.
به همراه امضای اختصاصی‌ مولف
@sandbadbook
.
.
محتوی بسته :
۱- کتاب “وای اگر پرنده‌ای را بیازاری”
۲- کتاب “دو روز مانده به پایان جهان”
۳- کتاب و لوح فشرده “قلبی بزرگتر از جهان”
۴-کتاب “من بیابان همسرم باد”
و ۵ –  لوح فشرده  ” حال خوب “
.
این بسته محتوی ۵‌ اثر بالاست و ۲۶۰ تومان است و تمام آثار امضا می‌شوند‌
هزینه پست ۱۵‌تومان.
.
بسته‌ی دیگری‌ نیز ترتیب داده شده که شامل کتابها و لوح فشرده‌ی‌ بالا‌ بعلاوه کتاب انگلیسی خانم نظرآهاری‌
We are all sunflowers
می‌باشد.
قیمت این پک ۴۲۰ تومان است و مشابه بسته بالا‌ با امضا خواهد بود.
هزینه پست این بسته نیز ۱۵‌تومان است.
.
.
زمان پیش‌فروش:
۲۱ الی ۲۶ شهریور ماه.
.
.
برای تهیه این کتاب به صفحه سندبادبوک بپیوندید:
@sandbadbook

و یا به نشانی سایت:
Sandbadbook.com

مراجعه کنید.

ارسال کتابها در بسته بندی اختصاصی سندباد بوک پس از پایان مهلت فروش و امضای خانم نظرآهاری خواهد بود.

@sandbadbook
سندبادبوک،
مطالعه را برای شما‌ لذت‌بخش می‌کند.
.
.
#سندبادبوک #عرفان_نظرآهاری #کتاب #کتابباز # #کتاب_خوب_بخوانیم #کتاب_بخوانیم #رمان #داستان #کتاب_تازه #تازه_چاپ  #پیش_فروش_کتاب #من_بیابان_همسرم_باد #وای_اگرپرنده_ای_رابیازاری #قلبی_بزرگتر_از_جهان #لیلی_نام_تمام_دختران_زمین_است

@erfannazarahari
3.8K views12:35
باز کردن / نظر دهید
2021-09-09 18:17:05 ‍ در خانه سیمین و جلال

امروز همان روزی است، که قفسه سینه جلال درد گرفت همان روز که قلبش به قفس کوبید و بیرون آمد و رفت.
قلبش گریخت از این شهر، از این جهان، از این همه اما و اگر و بود و نبود.
قلبش ۴۵ سال در قفس تپیده بود حالا می خواست در آسمان بتپد و هنوز هم دارد می تپد.
بالای سر کلمات، در هوای روشنفکری و تحول، در بیکرانگی رهایی و آزادی…

به خانه جلال نروید، او دارد استراحت می کند، زنگ در را نزنید، از خواب بیدارش نکنید.
جلال رفته در آن بالاخانه چوبی دراز کشیده، داستان امروزش را نوشته، درخت اقاقیایش را آب داده، گلخانه اش را تر و تمیز کرده، در حوض لاجوردیش آب انداخته…

من نسیم شدم از جرز دیوار رفتم تو، دست کشیدم به آن پرده ها با آن گل های اُخرایی که سیمین خانم خودش دوخته بود و نشستم پشت چرخ خیاطی اش و هی آسمان را به ریسمان دوختم.
عصای جلال را بر داشتم و یک عمر روشنفکری و ناکامی و تلاش و بیهودگی را به آن تکیه دادم.
رفتم سراغ آن آب انبار مخفی و سطل سطل آب کشیدم برای مغزهای خشک، برای فکرهای شوره بسته.
رفتم دستهای یخ زده ام را گرفتم روی آتش شومینه که روشن بود و به نیما که روی مبل های مخمل سبز نشسته بود گفتم: چه در شهریور و چه در بهمن من سردم است.
نیما روی کاغذش نوشت: زیرا تو هم زنی هستی در آستانه فصلی سرد…

آرام رفتم ساعت غواصی جلال را از قفسه برداشتم به دستم بستم و رفتم ته اقیانوس بی کسی آنجا که عروسان دریایی حرف آدم را می فهمند و نهنگان تنهایان را در شکمشان پناه می دهند.

هی شنا کردم شنا کردم شنا کردم خسته که شدم با همان باله های خیس از آن پله های موزایکی بالا رفتم، و رفتم توی تختخواب چوبی سیمین خانم دراز کشیدم و ساعت را کوک کردم روی قرن بعد…

ما هر سه خوابیده ایم، لطفاً در نزنید.

#جلال_آل_احمد
#سیمین_دانشور
#هیجدهم_شهریور_سالروز_مرگ_جلال

#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
5.9K views15:17
باز کردن / نظر دهید
2021-08-24 16:46:45 ‍ اولین جشنواره شعر صلح

ما شاعرانیم و از سیاست هیچ نمی دانیم و قرن هاست که سنگری جز کلمات نداریم، اما هر جا حتی اگر بر صفحه ای بنویسند : گلوله
ما زخمی می شویم ، ما می میریم.
هر جا که تیری از تفنگی شلیک شود اولین جایی را که نشانه بگیرد قلب شاعر است.
ما مجروحان مدام بازی آدمیانیم، کشتگان خط مقدم حسرت عشق.

صلح آیین
اطلاعیه برگزاری نخستین جشنواره ملی شعر صلح «روز سپید جهان»

مرکز تحقیقات و کرسی حقوق بشر، صلح و دموکراسی یونسکو در دانشگاه شهید بهشتی و موسسه انتشاراتی-پژوهشی منشور صلح برگزار می کنند:
نخستین جشنواره ملی شعر صلح با عنوان «روز سپید جهان» به مناسب روز جهانی صلح و همزمان با آغاز هفته دفاع مقدس: صلح آیین
رویکرد: صلح و جهانی بهتر

کمیته داوران
دکتر عرفان نظر آهاری
دکتر سعید بیابانکی
دکتر اسماعیل امینی
دکتر همایون علیدوستی
دکتر خدیجه حمیدیان شورمستی

شرایط شرکت در نخستین جشنواره ملی شعر صلح
-  همه قالب‏ های شعری برای این جشنواره پذیرفته می‏ شود.
-  هر نفر حداکثر مجاز به ارسال سه شعر است، در غیر این صورت، در روند داوری، اشعار وی بررسی نخواهد شد.
-  آثار ارسالی پیش از این نباید در هیچ جشنواره‏ ای حائز رتبه شده باشد.
-  ارسال کتاب‏ های چاپ شده برای این جشنواره مجاز نیست.
-  محدودیت سنی وجود ندارد.
-  شعرها باید تایپ شده و در دو فرمت Word وPDF باشد.
-  این جشنواره، بیست برگزیده خواهد داشت.
-  آثار منتخب در مجموعه ‏ای به چاپ خواهد رسید.
-  به سه نفر اول جوایزی تعلق می‏ گیرد.
-  همه برگزیدگان، تقدیرنامه «صلح آیین» دریافت خواهند کرد.
-  همه برگزیدگان، عضوی از «کنشگران صلح آیین» خواهند شد.
مهلت ارسال آثار: یکم تا بیستم شهریور ۱۴۰۰
زمان برگزاری جشنواره: سی‏ و ‏یکم شهریور ۱۴۰۰
آدرس پست الکترونیکی جهت ارسال آثار: sbu.unesco@gmail.com
​​​​​​​
وب‌ سایت پیگیری اخبار جشنواره: 
https://sbu.ac.ir/web/chpd

صفحه اینستاگرام کرسی حقوق بشر، صلح و دموکراسی: 
@sbu.unesco.chair
@erfannazarahari
8.2K views13:46
باز کردن / نظر دهید
2021-08-14 20:53:55 لرزیدن بر سر ایمان

حافظ گفت: «چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم»
گویا حافظ می دانست که بزرگ‌ترین ویژگی انسانِ اندیشمند لرزیدن بر سر ایمان خویش است. زیرا آن درخت که لرزیدن را نیاموخته باشد در بادهای تند ‌و توفان های بی محابا یا می شکند یا می افتد. آن انسان نیز که تردید را نیاموزد و شک و احتمال را فرا نگیرد، یا خود را می شکند یا دیگران را.

گاهی سرسختی و‌سرسنگی چندان هم‌ غرور آفرین نیست. اتفاقاً انسان به انعطاف و روانی و سیالیتش رشد خواهد کرد نه به پای فشردن های نامعقول و ایستادگی های بی منطقش.
هر سوالی وزیدن بادی است پیرامون درخت ایمان.
بید نباید که از وزیدن بادها خشمگین شود. بید باید با باد برقصد، بیدی که می رقصد، زنده خواهد ماند. بیدی که از وزیدن باد بهراسد، سرانجام روزی فرو خواهد افتاد.

ما مردمان شهر سنگستانیم، سنگ می کاریم و‌ سنگ برداشت می کنیم. کلوخ اندازیم و سنگ پاداشمان است. از آب می ترسیم، از باد می هراسیم. مرام آب و مکالمه با باد را بلد نیستیم.

ما مردمان قطعیتِ عادت و تعصب و تقلیدیم؛ جرأت لرزیدن نداریم.

هر بار که سوالی می پرسم یا نسیمکی با سرانگشت‌های کلمه می سازم، یا پنجره ای را رو به تعریفی باز می کنم که تماشا از آن رسممان نبوده، بعضی چنان بر می آشوبند و‌ چنان به صورت نسیم چنگ می اندازند و چنان پنجره را در هم فرو می کوبند که من باور می کنم طالبان تنها هرات را نگرفته که جمجمه های ما را نیز گرفته است.

تقصیر ما نیست، تقصیر این نظام آموزشی و‌ پرورشی است که فلسفیدن را یادمان نداده که از پرسیدن به وحشتمان انداخته، که ذهنمان را انبان محفوظات کرده است؛ گویی بدون یقینیات ما بی چیزیم.

یقین اما کمترین چیزی است که در جهان قسمت شده است. یادمان باشد انسانی که به باورهایش یقینی بی چون و‌ چرا دارد به موجودی هولناک بدل خواهد شد.

دیدید مردان یقینی و باورمندان متصلب چه بر سر همسایه مان آوردند؟

#عرفان_نظرآهاری
#چو_بید_بر_سر_ایمان_خویش_می_لرزم
#لرزیدن_بر_سر_ایمان_خویش_را_بیاموز
@erfannazarahari
10.8K views17:53
باز کردن / نظر دهید
2021-08-04 12:20:08 ‍ استاد احمد آرام

عید بود. هفتم فروردین. رفته بودیم خانه استاد احمد آرام. روز تولد هشتاد سالگی شان بود. من هشت سالم بود.
استاد گفت: دختر امروز تو هشت ساله ای و من هشتاد ساله و این هشت و هشتاد حک شد در مغز کوچک دخترک دوم ابتدایی.
هر سال من و عارف از استاد عیدی می گرفتیم اما هیچ وقت عیدی های استاد را خرج نمی کردیم نگه می داشتیم. بعد ها عیدی ها را قاب گرفتیم.
اولین بار طعم کاکائوی سفید را از شکلات خوری استاد آرام چشیدم بعدها طعم هزار واژه شیرین را.
به خانه مان که می آمد از دم در کلاس درس شروع می شد و یادم هست که فرقی نمی کرد چه کسی را ملاقات می کند حتما درسی برای او داشت از ریاضی گرفته تا زیست شناسی و فیزیک و فلسفه و واژه شناسی.
یک عالم چیستان و‌ معما برای ما بچه ها تعریف می کرد و ذهن هر کس را به فراخور سن و سال و‌ معلوماتش درگیر می کرد.
کلاس پنجم بودم استاد وارد خانه شد دختری در خانه ما مهمان بود، اسمش فریبا بود. تا گفتم فریبا، استاد گفت: سلام علیکم خب عرفان بگو فریبا یعنی چه و از چه فعلی است؟ عارف فرار کرد چون می دانست بعد نوبت اوست.
هر چه فکر کردم بلد نبودم
استاد گفت: فریفتن. گفتم: آخر چه ربطی دارند اصلا شبیه هم نیستند!
گفت: حالا اگر اسم دوستت رها بود از کجا آمده بود؟
ناگهان گفتم: لابد رَستن چون هیچ ربطی به هم ندارند!
و احساس کردم همه خوشبختی دنیا را در این فعل پیدا کرده ام!

دخترکی مشتاق بودم و استاد مرا دوست داشت از مشروطه و مدرسه دارالفنون تا روز امتحان انشای دکتر حسین فاطمی، از غلامحسین مصاحب و احمد بیرشک و شهید مطهری تا اصحاب چهارشنبه ها، از یونانیان و‌بربرها تا رنسانس و کارل پوپر… برایم خاطره می گفت.
اما جذاب ترین قسمت برایم واژه سازی ها بود. یادم هست که برایم ماجرای ساخت کلمه آبشش و گلبرگ را تعریف می کرد و اینکه اولین بار که کتاب های طبیعی را برای دانش آموزان دارالفنون می نوشتند چگونه با احمد بیرشک و محمود بهزاد این واژه ها را ساخته اند.
یکبار گفتم چه جالب پس من هم واژه بسازم! استاد گفت: بفرمایید بسازید
مادرم لبش را گزید و‌ چشم غرّه رفت و گفت: دختر چقدر آبرو بری!
آن روزها استاد درگیر کار سترگ لغتنامه پزشکی بود و برای هر بیماری معادلی فارسی می ساخت.
آن شب که «چشم خست» را برایم توضیح می داد خوب یادم هست و معنای فعل« خستن» را.
وقتی در ترکیه اولین بار تابلوی خسته خانه به جای بیمارستان دیدم یاد آن شب افتادم.

استاد در فروردین به دنیا آمد و در فروردین از دنیا رفت.
بعدها وقتی به پاریس رفتم، دخی آرام (دختر استاد) و محمد فردوسی( دامادشان) مرا به رستورانی مراکشی بردند و گفتند: استاد این رستوران را دوست می داشت، اینجا بشین و غذایی بخور. من اما نشستم و های های گریستم برای جهان که تا ابد مردی بزرگ را کم خواهد داشت.

دو عکس مربوط به دهه چهل پدر بزرگ و‌ مادربزرگم همراه استاد احمد آرام و خانواده شان در ورودی آهار

#شب_احمد_آرام
#مجله_بخارا
پنج شنبه، ۱۴ مرداد، ساعت پنج، لایو صفحه اینستاگرام مجله بخارا

#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
10.9K views09:20
باز کردن / نظر دهید
2021-08-01 13:56:22
فرصت دیدار

دوستان را در دل رنج ها باشد که آن به هیچ داروی خوش نشود، نه به خفتن نه به گشتن و نه به خوردن الّا به دیدار دوست
(شمس تبریزی)


در روزگار دلتنگی و اندوه، در ایام فاصله ها و دوری ها، در زمانه سیاست های تکراری و صیانت های اجباری برآنیم تا با آخرین قطرات آب، اندوهمان را بشوییم و با آخرین نفس های اینترنت در هوای دیدار بدمیم.

به ابتکار سایت آموزگارا امکانی فراهم شده تا شاعران و نویسندگان بتوانند در دیداری اختصاصی و انفرادی به پرسش ها و دغدغه های مخاطبانشان پاسخ دهند.

از این پس سه شنبه ها عرفان نظرآهاری از طریق سایت آموزگارا با شماست.
برای ثبت فرصت دیدار می توانید با این شماره تماس بگیرید: 09108523100

یا مستقیماً به سایت آموزگارا بخش فرصت دیدار مراجعه کنید:
@amozegara.ir
#فرصت_دیدار
#عرفان_نظرآهاری
#سه_شنبه_های_ملاقات
@erfannazarahari
7.2K views10:56
باز کردن / نظر دهید
2021-07-29 19:32:35 ‍ کشتگان تشنگی و تحجر

اوحدالدین مراغه ای شاعر و عارف ایرانی هفتصد سال پیش زنهار داده بود که به دستِ زنِ بد قلم و دوات ندهید و باید کاری کنید که کاغذ، کفنش بشود و دواتش گور؛ زیرا زن بد اگر زورش با دانش زیاد شود می تواند عرش را هم بگیرد.
زن چو خطاط شد بگیرد هم
هم چو بلقیس عرش را به قلم
کاغذِ او کفن، دواتش گور
بس بوَد گر کند به دانش زور
آنکه بی‌نامه نام‌ها بد کرد
نامه خوانی کند چه خواهد کرد؟

و توصیه می کند که قلم را از لجاجت او دور کنند و می گوید وقتی تو قلم می زنی دیگر چه لزومی دارد او هم قلم بزند.

دور دار از قلم، لجاجت او
تو قلم می زنی، چه حاجت او؟

اوحدالدین می خواست که از زنان صیانت کند.

حالا بعد از این همه قرن ما فقط زنان بد نیستیم، که مردمان بدی هم هستیم. که صلاح خویش را نمی دانیم. قلم و دوات امروز نامش اینترنت است و اوحدالدین ها همچنان بر مجلس نشسته ما را صیانت می کنند.

اوحدالدین ها می دانند آگاهی از آب هم حیاتی تر است و می دانند بستن این سرچشمه از بستن آن چشمه اُولی تر؛ پس هم تالاب باید بخشکد هم مغز مردمان. هم گاومیش باید بمیرد هم انسان.

آدمیان اگر از بی آبی بمیرند، می دانند که مرده اند اما اگر از ناآگاهی بمیرند حتی نمی فهمند که مرده اند.

جهل، همان خشکسالی است که هم انسان را می کشد، هم درخت را و هم میش و بز را. هم امید را هم آینده را.
نادانی آن تشنگی است که وقتی دچارش شوی دیگر در جستجوی آب بر نمی آیی و هر جا آبی از زمینی بجوشد، آن را خواهی خشکاند و هر کس را در طلب آب ببینی از پا در خواهی آورد و هر چاه آبی را ببینی پر خواهی کرد و هر قناتی را خواهی بست.
پس نادانی از خشکسالی هم بهتر است!

صد و بیست و یک اوحدالدین از هشتاد و اندی میلیون مردمانِ بد صیانت می کنند! نه ایشان از جهالت خویش، صیانت می کنند.
تشنگی و بی دانشی تقدیر ما نیست اما تصمیم آنان است.

هفتصد سال بعد کسانی سرنوشت ما را خواهند خواند اما هرگز باور نخواهند کرد که در عصر تمدن مردمانی بودند کشتگان تشنگی؛ مردمانی، مردگان تعصب و تحجر.
اما دریغا که ما هرگز دیگر به دنیا نخواهیم آمد،
تا این بار با آب و آگاهی زندگی کنیم.
یکبار بود و به فنا رفت…

#عرفان_نظرآهاری
#ما_کشتگان_تشنگی_و_تحجر
#اوحدالدین_هفتصدسال_است_صیانت_می_کند
@erfannazarahari
12.2K views16:32
باز کردن / نظر دهید
2021-07-22 21:48:24قصه های آب

به نظر شما فرق کنشگر با واکنشگر چیست؟
شاید #کنشگر همان کسی است که پیش از فاجعه کاری می کند اما #واکنشگر کسی است که پس از فاجعه می خواهد کاری کند.
کنشگر می داند:« سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل»
ولی واکنشگر وقتی از راه می رسد که« چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل»
شش سال پیش دوستان کنشگر_هنرمندِ مستند سازم به شادگان رفته بودند تا مستند#قصه_های_آب را بسازند و همان زمان به من گفتند که به زودی قیامی از این منطقه برخواهد خاست. آنها پیشگو نبودند، پیش بین بودند. آنها مستندشان را آوردند و دریا دریا گریستند اما هیچکس نفهمید آنها چه می گویند. هیچکس مستند قصه های آب را نفهمید.
چرا ؟
چون:
به خُردان مفرمای کار دشت
که سندان نشاید شکستن به مشت
چرا؟
چون:
نخواهی که ضایع شود روزگار
به ناکاردیده مفرمای کار

دوستان ما با مشتِ هنر بر سندان شرایط می کوبیدند و اثر نداشت. زیرا ناکاردیدگان بر مصدر کارهای درشتند و کارشان ضایع کردن روزگار است.

چرا صدای هنر به گوش حکمران نمی رسد؟
چون:
خردمندی را که در زمرهٔ اجلاف سخن ببندد شگفت مدار که آواز بربط با غلبهٔ دهل بر نیاید و بوی عنبر از گند سیر فرو ماند.
بلند آواز نادان گردن افراخت
که دانا را به بی شرمی بینداخت
نمی‌داند که آهنگ حجازی
فرو ماند ز بانگ طبل غازی
چرا؟
چون بوریاف باف حریر بافی بلد نیست و اگر احیاناً روزی حریر بافی گذرش به کارگاه بیفتد چنان حریرش را پاره می کنند که دیگر هوس حریر بافی نکند. نمونه اس همان حریربافی بود که بلد بود حریر طبیعت را ببافد هم نام مرد آهنگر شاهنامه«کاوه»، یادتان هست با او چه کردند؟
حالا ما مانده ایم و این کارگاه سوخته و‌جمعی بوریاف باف خُرد نارکاردیده…

#عرفان_نظرآهاری
#رضا_خوشدل_راد
#قصه_های_آب
#نخواهی_که_ضایع_شود_روزگار
#به_ناکاردیده_مفرمای_کار
#بی_آبی_قصه_همه_ایران_است
@erfannazarahari
11.4K views18:48
باز کردن / نظر دهید