2022-04-21 22:42:07
#حرارت_تنش572
اما من تازه فرصت درک کردنش رو پیدا کرده بودم و عمراً ولش می کردم.
- برو عقب.
توجهی به توپ و تشرش نکردم.
بیشتر از قبل خودم رو بهش چسبوندم و حلقه ی دستم رو دور کمرش تنگ تر کردم.
با اخم کم رنگی زیر گوشش پچ زدم:
- زیاد زور نزن.
تا من نخوام نمیتونی بری و فعلا تا اطلاع ثانوی جات همینجا بغل منه.
متعجب و بااون چشم های اشکیش چندبار نگاهم کرد و تند تند پلک زد.
چند ثانیه بعد لبش رو گاز گرفت و باعث شد تا تشر بزنم:
- لب تو گاز نگیر توله سگ.
آخ که اون لب های سرخش بدجور وسوسه ام می کرد تا طعمش رو بچشم و ببوسمشون.
مخصوصا که به خاطر گریه، لب هاش هم علاوه بر چشم هاش حسابی سرخ شده بود.
انگشت شصتم رو محکم کشیدم روی لبش و پچ زدم:
- بخورم من این خوشمزه ها رو.
لبخندی کنج لبش جا خوش کرد و گفت:
- باورم نمیشه.
لپش رو کشیدم و پرسیدم:
- چی باورت نمیشه؟
کف دستش رو روی گونه ام کشید و زمزمه کرد:
- واقعی هستی انگار...
از این جرفش قهقه زدم و بهاره حق به جانب گفت:
- از بس همیشه عصبی هستی
و فقط سرم داد میزنی بهم حق بده که تعجب کنم از مهربونیت.
دخترک بیچاره انگار حسابی ازم ترسیده و حساب میبرد.
طوری که تا یکم اخم کردم سریع صورتش رو به سینه ام چسبوند و پچ زد:
- تو رو خدا اخم نکن.
لبخندی زدم و روی موهاش رو بوسیدم که تقه ای به در خورد و شهره صدامون زد.
- بچه ها نمیخواین بیاین بیرون؟!
انگار زمان زیادی رو داخل اتاق پرو خلوت کرده بودیم.
1.1K views19:42