Get Mystery Box with random crypto!

𝑽𝒖𝒆𝒍𝒗𝒆

لوگوی کانال تلگرام mano_narges — 𝑽𝒖𝒆𝒍𝒗𝒆 𝑽
لوگوی کانال تلگرام mano_narges — 𝑽𝒖𝒆𝒍𝒗𝒆
آدرس کانال: @mano_narges
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 2

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2022-06-02 07:14:38 اولین آهنگی که تو واسم فرستادی
تقدیم بهت
7 views04:14
باز کردن / نظر دهید
2022-05-25 08:11:45
تو مث شاه بیت یه غزل میمونی
همین لحظه تو اوج کارم یادت افتادم یاد اون صورت زیبا و صدای شادت و از ته قلبم دلم خواست اینو بهت بگم
آخه کی جز من اینجوری از صمیم قلب بهت میگه
مهم نیست اگه ببینی یا نه ، واسه دل خودم میگم و ازت ممنونم اون قد خوب بودی که باعث شدی این حس های خوب بیاد سراغم
7 views05:11
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 22:38:58 خلاصه با اخلاقی همشهری دراومدیم
گفت این فیس و افاده ایا برات مهم نباشه پول دادی هرجور عشقته غذا بخور
چند دیقه بعد اومد گفت دسر بیارم خدمتتون
گفتم چی داری
اومد اسما خارجی بگه یه چشم غره بهش رفتم
گفت همون ژله و کیک بستنی داریم
گفتم نمیخواد
بچه ها هم این مدت میخندیدن و خوش گذشت خلاصه
کارمندا جهاد آرزوشونه یکی ببرشون اون رستوران غذا بخورن
حالا به مرور اونایی که سرشون به تنشون میرزه رو میارم اونجا و ازشون امتیاز میگیرم
7 views19:38
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 22:38:58 با محسن به نوید گفتیم نهار بریم رستوران شیرینی محبتتو جبران کنم
من و محسن راه افتادیم نوید هم با ماشین اداره بود دنبالمون اومد ، رفتم یه رستوران که چندسال قبل مرحوم محسن برده بودم اونجا ، رسیدیم پیاده شدم منتظر نوید شدم اونم اومد دیدم راننده ننه مرده هم آبغوره گرفته گفتم داداش تو هم مهمون خودمی بیا بریم
تعارف کرد نخواست بیاد ولی بردمش
رفتیم تو یه دختر خیلی خوشکل اومد جلو و گفت دنبالم بیاین ، بردمون تا دم آسانسور و تحویلمون داد به یه دختر دیگه تو آسانسور
اون باز بردمون بالا و تحویلمون داد به یه دختر دیگه که تو سالن بود اونم بردمون سر یه میز و گفت بشینین
یه دختر خوشکل دیگه اومد و منو رو داد و رفت ، من که اهل کلاس گذاشتن نبودم بچه هام میدونستن ، یه چرخی تو منو زدم و نظر بقیه رو هم پرسیدم هرچی منتظر شدم نمیدونستم باید برم سفارشمو بدم یا خودشون میان سفارش بگیرن
حالا مثلا معاون اداره هم مهمونمه
گفتم نوید چه کنم یکی از این خوشکلا میاد یا خودم پاشم برم سفارش بدم
اون هنوز یکم رسمی بود گفت هرجور خودت صلاح میدونی
منم ۵۰ صفحه منو رو زدم زیر بغل و رفتم سمت یکی خوشگلا ، دیدم هراسون اومد جناب مهندس جناب مهندس شما بنشینید من آدم میفرستم خدمتتون
گفتم خیالی نیست بابا سفارشتو بگیر
گفت خواهش میکنم بنشینید تو دوربین میبینن واسم بد میشه
منم برگشتم نشستم دیدم بشکن زد به یه خانمی و گفت خانم اخلاقی به آقایون رسیدگی کنید
اخلاقی اومد و جلو و گفت هِلُو چی میل دارین جنتلمن ها
سفارش دادم
واسه خودم کوبیده سفارش دادم گفت با پلو یا نون
یه سیخ یا دو سیخ
ویژه یا معمولی
گفتم ویژه چی هست
گفت گوشت غرق در سافرون همراه دارک باسیل
دیگه روم نشد بپرسم سافرون و باسیل چیه گفتم همونو بیار
مخلفاتم سفارش دادم
نوبت به نوشیدنی که رسید گفتم نوشابه دلستر بیار دیدم با یه صدای تو دماغی جوری که خوب نفهمم گفت میخواین نوشیدنی لمونِیدِ کول نچرال بیارم
گفتم هن
چی هست این که میگی
گفت یه نوشیدنی خنک مخصوص فصل تابستان که از گرمازدگی هم جلوگیری میکنه
دیدم اهواز که آدم سگپز میشه گفتم چون نمیدونم چیه ریسک نمیکنم واسه بچه ها همون دلستر بیار ولی واسه خودم از همین که گفتی بیار
دیدم دست کرد تو جیبش یه کارتخون کوچولو درآورد گذاشت رو میز
گفتم دهنت سرویس جلو مهمونم آخه ؟ نمیشه بریم پشت مشتی یه جا خلوتی حساب کنیم که گفت نوچ
کارتشو کشید حالا که غذا رو آوردن میبینم دو تا کیر خر نیم متری به اسم کوبیده آوردن واسم اینقد ظرفش باریک و دراز بود که هی میخورد به ظرف نوید بیچاره و
بو گند زعفرون بلند شد ، گفتم اخلاقی بیا اینجا ببینم
اومد گفتم زعفرون چرا داره من بدم میاد از زعفرون
گفت خودتون گفتین غرق در سافرون باشه
گفتم سافرون همون زعفرونه گفت آره
تو دلم گفتم پدرسگ خو مث آدم بگو زعفرون دیگه آدمو چرا گمراه میکنی
گفتم حالا که اومدی بگو ببینم دارک باسیل کدومشه
دیدم دو تا پر ریحون بنفش گذاشتن میگه اینه
تو دلم گفتم ای مادرتونو گاییدم ۸۰ تومن گرونتر واسه این ۲پر ریحون
یکی دیگه با یه سینی اومد گفت نوشیدنی خدمتتون و گذاشت و رفت
دوباره اخلاقی ننه مرده رو صدا زدم گفتم به بچه هاتون بگو نوشیدنی منو نیاوردن
دیدم اشاره کرد گوشه اونوری میز که یه لیوان کوچولو گذاشته بود گفت اوناهاش
قیافم اینجوری شد
گفتم این چیه اخلاقی
فرمود این لیمونِید کول نچرال
اینقد کوچیک بود که اومدم مزه اشو تست کنم تموم شد ، دیدم شربت آبلیمو خودمونه
گفتم دهنت سرویس اینکه شربت آبلیموئه ۳۰ تومن گرفتی واسه این ؟ میمیری همون اول بگی شربت آبلیمو
برو یه دلستر گنده بیار بزنم پشت این تسمه ها نیم متری تون بره پایین
رفت آورد
وسطای غذا بود که یادم افتاد اصن م۷لفات نیاورده
دوباره اخلاقی رو کشون کشون آوردم گفتم زرتی کارتخونتو کردی حلقم واسه چنتا ساللد و ماست موسیر چند صدتومن اضاف تر کشیدی پس چرا نیووردی
گفت اونا رو باید خودتون بیاری
گفتم خو چرا نمیگی لامصب
گفت اجازه بده براتون بیارم
گفتم اجازه نمیدم برو رد کارت خودم میارم
رفتم ته سالن دیدم چنتا ظرف سالاد سلف گذاشته چنتا هم ظرف سفید که شبیه ماست بودن همون بغل هم ۲تا دختر خوشگل نشسته بود حواسمو جمع کرده بودم سوتی ندم
سالاد کشیدم اومدم ماست بکشم گفتم باید کاسه ها رو پر تا پر کنم
کاسه رو که پر کردم دیگه یکی از دخترا هی میخنده
مشکوک شدم اوضاع رو بررسی کردم دیدم بله ۴تا کاسه پر سس مایونز کشیدم
گفتم اخلاقی بیا اینجا
اخلاقی اومد دیگه رابطه پیش خدمتی و مشتری رو گذاشت کنار گفت بخدا بهترین مشتریم بودی اینقده خندیدم
7 views19:38
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 15:07:58 اصن کل جریان اینکه رفتم یه شرکت پیمونکاری گرفتم سر این قضیه بود که یه دوستی داشتم به اسم نوید که تو یه اداره مسئول مناقصات بود گفت برو هزینه کن شرکت بیار من پروژه برات جور میکنم
خب ما هم رفتیم و کفش آهنی پوشیدیم و بعد از صدها بار این اداره اون اداره رفتن همه چی رو تکمیل کردیم و شرکت دار شدیم و برگشتیم پیشش
از بد روزگار دولت خورد به پیسی و بودجه ها کم شد همون مقدار کم رو هم ماه ها با تاخیر میدادن این بنده خدا هم هرچه تقلا میکرد کاری از دستش برنمیومد تا یه جایی حس کردیم دیگه منتظر این بنده خدا نشیم ، گشتیم اداره ها مختلف ، آشنا شدیم آشنا پیدا کردیم کار گرفتیم کارها رو تموم کردیم تا اینکه نوید هفته پیش زنگ زد گفت یه پروژه داریم ، رفتم سروقتش و کار رو دودستی گذاشت کف دستمون و دِین خودشو ادا کرد
۳روز پیش که ۴شنبه میشد قراردادا رو برداشتم بردم اهواز تو سازمان که ترتیب کاراشونو بدم که گوشی زنگ خورد دیدم نویده
گفت کجایی گفتم اهواز
گفت منم اهوازم
کدوم قسمت شهری
گفتم جهاد
گفت کدوم طبقه ای گفتم دوم
گفت منم دومم
گفت کدوم بلوکی گفتم سمت چپ
گفت منم سمت چپ ام
کدوم اتاقی گفتم دارم میرم تو اتاق فلانی که دیدم خودش نشسته اون تو
تله پاتی ای بود لامصب
گفت میخوام یچی بهت بگم
گفتم بگو
گفت یه پروژه ۳۰ هکتاری داریم هنوز بودجه نیومده میتونی از جیبت هزینه کنی
گفتم بستگی به شرایط داره
گفت بریم پیش رئیس هرچی سوال داری بپرس
حالا پروژه ها هکتاری تقریبا ۱۰ تومن هزینه دارن منم گفتم ۲تومن هم واسه دستمزد واسه ۳۰هکتار ۳۶۰ تومن خوبه
رفتیم پیش رئیس گفت شما منت سر ما میذاری بدون پول کار کنی عوضش منم در حضور همه قول میدم بودجه استان که بیاد اولین طرح پول شما رو آزاد کنم ولی هنوز نرخ ۱۴۰۱ مشخص نشده
نرخ سال ۱۴۰۰ هم که شما قبول نمیکنی
گفتم چقده نرخ ۱۴۰۱ گفت هکتاری ۳۰ تومن
حالا من میخواستم بگم هکتاری ۱۲ تومن قبولمه
سریع خودمو کنترل کردم گفتم آره ۳۰ تومن نمیصرفه
حدودی قیمت دستتون نیست نرخ سال جدید
گفت کف قیمت ۳۸ تومنه
منو میگی تو کونم ساز و دهل راه انداخته بودن
خودمو بی تفاوت نشون دادم گفتم خوبه قبول میکنم
از اتاقش که زدیم بیرون گفتم نوید بیا شیرینی کار ببرمت رستوران
رفتیم پارکینک اداره راننده اش منتظرش بود گفتم بشین پشت سرم بیاین
محسنم بود رفتیم بهترین رستوران اهواز رو پیدا کردیم (که پست بعدی جریانشو مینویسم ) و بعد نهار جدا شدیم و برگشتیم شهر
شب کمباین اومد واسه درو و رفتیم و ۲روز پنج شنبه جمعه رو مشغول درو شدیم
کمباین بیار تراکتور ببر گندم بیار جو ببر ، چند سرویس بردیم انبار گندم تحویل دادیم چند سرویس هم با خاله ها و دایی ها ریختیم تو حیاط و گونی گرفتیم و انبار کردیم واسه بذر سال دیگه که بخوایم بکاریم
حیاط که میگم مثل این حیاط های شهری نیست ، واسه خودش دو سه هزار متر حیاطه که یطرفش گلخونه توت فرنگیه یه طرفش گلخونه خیار و گوجه اس یطرف دیگه حیاط بادمجون و فلفل دلمه کاشته اس
یطرف دیگه حیاط سبزی خوردن کاشته اس یطرف دیگه طویله گاواس یطرف دیگه اتاق مرغ و جوجه هاس یطرف دیگه باغ انگور و هلو و آلو و انجیر و شلیل
حیاط خیلی با صفاس
روز جمعه هم صبح زود ساعت ۴صبح ۱۰ ۱۵ نفری زدیم به کوه و رفتیم بادوم کوهی چیدیم
فصل دِرو هرچند خسته کننده اس اما همیشه با صفاس
دیشب که جمعه بود دیگه همه کارا رو کردیم و برگشتیم خونه خسته بودم خواستم بخوابم ، از قبل میخواستم واسه یه کاری قیمت بدم اسنادش رو آماده کرده بودم ولی یادم رفته بود ، شب یادم اومد ، زود سیستم رو روشن کردم و اسناد رو بارگذاری کردم و خوابیدم
امروز شنبه رو خواستم کامل بخوابم انقد خسته بودم که صبح زود گوشی زنگ خورد ، دیدم یه یادآور گذاشتم رو صفحه که امروز ۳۱ و روز آخریه که میشه لیست بیمه نیروها شرکتو رو رد کرد ، یه روز هم بریم تو خرداد جریمه داره ، لیست رو هم باید شهر بغلی رد میکردم ، دیگه پاشدم و پوشیدم و رفتم و تا یک ساعت پیش دیگه موفق شدم لیست رو رد کنم
خواستم جمع و جور کنم برگردم که گوشی زنگ خورد
خودش رو معرفی کرد و گفت تبریک میگم شما برنده مناقصه شدید و یه هماهنگی کنید و برا بستن قرارداد تشریف بیارید
پشمام ریخت
دوباره شدم مرد چند کاره
اما اینبار دیگه گربه رو دم حجله میکشم ، بخوان رشوه بازی و اختلاس کنن بلدم چجوری حالشونو بگیرم
الانم حسابی گشنه ام و باید برم یچی بخورم و دوش بگیرم ، خودمم تنهام حال آشپزی هم ندارم
اما اینقد ذوق داشتم ترجیح دادم اول تو رو در جریان بذارم
6 views12:07
باز کردن / نظر دهید
2022-05-14 21:02:55 یه حسرت بزرگ خیلی ساله تو دلم مونده و همیشه یادم که میاد از خودم بدم میاد خیلی سال پیش تو عید داشتم دست فروشی میکردم از اصفهان آجیل خریدم بردم شهر خودمون بفروشم همه نوع آجیل خوب خریدم موقعی که ماشین رو پر کردم فروشنده یه گونی آجیل ارزون و بدرد نخور داشت…
6 views18:02
باز کردن / نظر دهید
2022-05-09 18:51:37 به عنوان حق السکوت ازش باج بگیره
و این وسط همه سعی میکردن من رو به عنوان مجری بکشونن سمت خودشون
چون عملا بعد از گرفتن تاییدیه ها دیگه من صاحب کارم بودم و کسی نمیتونست بدون اجازه من دست به لوله ها بزنه
خب سیل تماس و تهدید و تطمیع و تشویق و تخریب شروع شد و من فقط سعی کردم فاصله بگیرم و سرم به کار خودم باشه اما از یه جایی حس کردم دلم میخواد دهن همه رو سرویس کنم
نشستم فکر کردم نقشه کشیدم و شروع کردم
رفتم سراغ گلخونه ها و تحریکشون کردم که نماینده نمیذاره کار کنم اونام جمع شدن و رفتن فرمانداری دادگستری روزنامه حراست استانداری و همه جا از نماینده بد گفتن و تو بوق و کرنا پخش کردن و خیلی خبرش پیچید از اونطرف به نماینده رسوندم میخوام لوله ها رو واست کار کنم اما گلخونه ها نمیذارن و نماینده چنتا ماشین پلیس و احضاریه فرستاد سراغ گلخونه ها و انداختمشون به جون هم
به یه نفر تو اداره پول دادم که اخبار بهم برسونه ، متوجه شدم رئیس اداره شهر رفته اهواز ، پشت سرش رفتم اهواز ، اول رفتم بازرسی و فهمیدم رئیس داره میاد با رئیس اهواز توافق کنه که تحت هیچ شرایطی به گلخونه ها لوله ندن و پیش نیازش اینه قرارداد منو باطل کنن، منم رفتم پیش معاون اهواز که از لحاظ رتبه برابر با رئیس شهره ، این معاون از قبل چند باری گفته بود بیا توافق کنیم و نذاریم کِش پیدا کنه رفتم پیشش و گفتم الان طرف من تویی ؟ یعنی هر حرفی بزنم به شما ، شما تصمیم گیر نهایی هستی ؟ حسابی بادش کردم اونم گفت بله اینجا من همه کارم ، گفتم باشه پس جناب فلانی رئیس اداره شهر اتاق کناریه بهش بگو بیاد تا جلو چشمش با هم توافق کنیم اونم زنگ زد و رئیس ۵ دیقه بعد اومد جلو چشمش گفتم من میخوام لوله ها رو کار کنم اصن پول هم نمیخوام ، این به صرفه و صلاح اداره و دولتم هست ، دست کردم تو کیفم یه تعهد محضری هم که آماده کرده بودم درآوردم گذاشتم رو میز معاون گفتم بفرما ، معاون هم نیشش باز شد گفت خیلی عالیه ، من از قبل از طریق بازرسی میدونستم رئیس با رئیس اهواز توافق کردن که کار انجام نشه و همینم شد رئیس اداره شهر با تته پته گفت من نمیخوام کار رو انجام بدم ، معاونم نگاه من کرد منم سریع صدا معاونو پخش کردم که ۵دیقه قبل گفت رئیس اداره هیچکاره اس و من همه کاره ام
جفتش رفیق چن ساله بودن اما یکیش مجبور بود جلو اون یکی کوتاه بیاد یه محیط عصبی براشون درست کردم و زدم بیرون برگشتم شهر و رفتم پیش مسئول فنی اداره گفتم میخوام لوله ها ببرم گلخونه ها کار کنم اول هم گلخونه باباتو راه میندازم اما قبلش صورت وضعیت این کارمو که گرو نگه داشتی و ناظرم دوستته باید برام امضا کنین راضی شد و امضا کرد و صورت وضعیت از دستشون خارج کردم سریع رفتم پیش معاون اداره گفتم لوله ها میخوام ببرم باغا شما کار کنم اما مسئول فنی اداره نمیذاره پا شد رفت پیشش و دعوا که نزدیک بود بزن بزن بشه اونا رو هم انداختم به جون هم پاشدم رفتم اهواز ، تو این مدت چند ماهه با یکی مسئولای دیگه اداره تو اهواز آشنا شدم رفتم پیشش توضیح دادم گفت تا رضایتت جلب نکنن هیچ کار نمیتونن کن و ترس دارن معاون اداره اهواز زنگید که کجایی گفتم همینجا تو ساختمون گفت بیا اتاقم رفتم دیدم اصرار و خواهش که کنار بکش ، گفتم من الان پیش خانم زنگنه بودم ، اسم خانم زنگنه که آوردم فهمید دیگه اصرار بی فایده اس
زدم بیرون و رفتم پیش رئیس اداره اهواز که به اسم بدهی اداره قرار بود ۷۰۰ متر از لوله های همین کار الانیم رو بدزده ، خودمو معرفی کردم و کار رو توضیح دادم و خواستم تهدیدش کنم بگم میدونم میخوای لوله ها رو بدزدی و کلی وویس وصدا دارم که مسئول فنی اداره میگه لوله ها رو تو میبری اما اون پیش دستی کرد و نذاشت حرفمو بزنم
گفت ببین مهندس شما جوونی و میخوای کلی در آینده با ما کار کنی
کلی اداره رو به هم ریختی و الان دیگه همه ازت میترسن
اینکه ازت میترسن باعث میشه دیگه دلشون نخواد باهات کار کنن
دزد عاقلی بود و حس کردم بیشتر از تهدید کردنش به رابطه باهاش نیاز دارم ، وگرنه اگه بگم دزدی فوقش حاشا میکنه که نه مال من نیست بعدم میره از یه کار دیگه میدزده
سعی کردم لااقل حالا که اینجام بی نتیجه و بی فایده از اتاقش نزنم بیرون ، گفتم پس قائله ای که بچه ها شما شروع کردن رو من تموم میکنم اما تو کار بعدی باید خارج از روال برام جبران کنن
قبول کرد و زدم بیرون و برگشتم شهر
صبحش رئیس شهر زنگید بیا اداره رفتم پیشش گفت قول میدم تو اولین کار برات جبران کنم هم اون یکی کار رو تمیز و سریع به سرانجام رسوندی هم معلوم شد توانشو داری همه رو به هم بریزی و خیلی خوشم اومده
دست دادیم و پاشدم زدم بیرون
8 viewsedited  15:51
باز کردن / نظر دهید
2022-05-09 18:20:15
منم هیچ وقت حاظر نیستم به اندازه ی دونه ی خردلی مال کثیف وارد زندگیم بشه ، خدا میدونه که خواسته ی قلبیمه با این حال الان نمیدونم چه کنم ، شدیدا لای منگنه گذاشتنم ، پولم رو گرو نگه داشتن و زورم هم بهشون نمیرسه تا الان مقاومت کردم و نرفتم سمتشون که به خواسته…
7 views15:20
باز کردن / نظر دهید
2022-05-01 23:37:06 یه جمله هست نمیدونم از دکتر شریعتیه یا نه اما به هرحال چسبوندن بهش ، میگه فقر باعث میشه شرافت هم دیده نشه
یعنی شرافت که بزرگترین صفت یک انسانه و میتونه با دارابودن فقط همین یه صفت بگه خوب زندگی کردم یا بخاطر از دست ندادنش ارزش داره حتی جونشو بده ، این صفت بزرگ هم میتونه زیر دست و پای فقر له بشه ، و من با این جمله موافقم ، اما یه استثناهای موردی ای وجود داره
علی پسر عموی بابام از این دسته آدما بود
کسی رو تصور کن که فقیره ، خونه ی کوچیک و خالی ای داره ، لباسای کهنه میپوشه ، پیاده میره اینور اونور ، قیافه ی زشتی داره و حتی زنش هم دست کمی از خودش نداره و اونوقت جوری زندگی کرده که هرکسی دلش بخواد جای اون زن باشه و هرکسی دلش بخواد دل گُندگی اون مرد رو داشته باشه و هر وقت هرکس ببینتش دلش بخواد همنشینش بشه و باهاش وقت بگذرونه
کسی که بچه ها دوسش داشتن و بزرگترا لذت میبردن از وجودش
*
نمیدونم اصن ربطی داره یا فقط خرافاتِ
خیلی سال قبل که گناوه زندگی میکردیم یه سال توی یه خونه بودیم یه حیاط بزرگ داشت با یه درخت کُنار بزرگ وسطش ، بابام یه سال نبودش و علی اون یه سال رو تو اون خونه باهامون زندگی کرد ، هیچ وقت یک شب هم داخل خونه نخوابید ، همیشه با وجود پشه تو حیاط میخوابید و حتی یکبار هم دست خالی خونه نیومد با اینکه کارگر ساده ای بود که خیلی روزها بیکار بود
همیشه مواظب من بود و همیشه همه جوره هوامو داشت و عمیقا دوستش داشتم

*

خواب بودم ، توی خواب توی همون خونه ی گناوه ای بودم ، یه چیز سایه مانند مثل بختک اما بختک نبود ، چون قابل دیدن بود ولی بختک رو نمیشه دید فقط میشه حسش کرد ، میخواست وارد خونه بشه اما نمیتونست ، من تنها تو اون خونه بزرگ بودم و میترسیدم ولی خیالم راحت بود خونه محافظت میشه ولی بیرون امن نیست ، در حیاط رو باز کردم اون موجود پشت در بود ، از ترسی که حسش میکردم شروع به داد زدن کردم و از خواب پریدم
یه نگاه به گوشی انداختم ساعت ۵و ۱۰ دقیقه بود خوابیدم ۷پاشدم زدم به جاده و ۸ زنگ زدن گفتن علی همونجا گناوه فوت شده
روز بعد تو مراسمش فهمیدم علی ساعت ۵و ۱۰ دیقه صبح فوت کرده

همیشه یه گوشه قلبم جات محفوظ مردبزرگ
9 views20:37
باز کردن / نظر دهید
2022-05-01 00:13:03 دلم میخواد گردن یکیو بشکنم گاهی دلم میخواد کز کنم یه گوشه سیر گریه کنم گاهی نسبت به همه چی سرد و بی تفاوت میشم ، همه چی
8 views21:13
باز کردن / نظر دهید