Get Mystery Box with random crypto!

کافه نادری☕️

لوگوی کانال تلگرام mansournaderi2m — کافه نادری☕️ ک
لوگوی کانال تلگرام mansournaderi2m — کافه نادری☕️
آدرس کانال: @mansournaderi2m
دسته بندی ها: غذا
زبان: فارسی
مشترکین: 1.20K
توضیحات از کانال

خلوتِ من با قلمم
کتابها:
۱.کمال طلبی در قابوسنامه
۲. قرص ماهت را می بوسم
۳.دلهره های پشت کاغذ
۴. عبور از مرز جنون
۵. گذرگاه مهتاب
پل ارتباطی👇:
@mansour2m
اینستاگرام من:
https://www.instagram.com/invites/contact/?i=19m8cjv3rl6va&utm_content=teal3f

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 12

2022-01-12 22:24:08 جهان كوچك من؛
حسرت ميخورم كه نيمى از زندگى ام را سپرى كردم و
تو را كنارِ خودم نداشتم…
دوست داشتنِ شما،
براى اين سالهاى باقيمانده از عمرم،
به قدرى ناچيز است كه اگر دوباره زاده شوم،
تو را زودتر،
عميق تر،
و بيشتر از هر چيزى در اين دنيا دوست خواهم داشت!
جهان كوچك من؛
هر آنچه از عشق را،
هر آنچه از دوست داشتن را،
به هر آدمى روى اين كره ى خاكى،
قبل از شما به زبان آورده ام،
خطايى بوده،انسانى!
عشق با شما معنا مى يابد و
بى شما جهان خالى از هر دوست داشتنى ست
جهان كوچك من؛
براى ديدنِ روى ماهتان،
ثانيه ها را به تماشا مينشينم،
شهرها و كشورها را يكى پس از ديگرى طى ميكنم،
و روزى هزاران بار از خدايم ميخواهم،
كه وصالِ شما را برايم مقدر سازد.
روزى خواهد رسيد،
كه هر كجا سخن از عشق به ميان آيد،
"جهانِ كوچك من"،
نامش بر سر زبانها خواهد چرخيد!

#علي_قاضي_نظام
@mansournaderi2m
56 viewsMansour Naderi, 19:24
باز کردن / نظر دهید
2022-01-12 17:48:28 قصه های ما آدما زخم دارن.
یه زخمایِ عمیقِ گندیده ای که خون و چرک ازشون میزنه بیرون.
یه غمایِ سنگینی که اگه درمون نشن، اگه کسی واسشون فکری نکنه، اون وقته که دنیا با همه ی حجم سنگینش آوار می شه رو سرمون، قلبمونو هدف میگیره.
انقد ضربه میزنه، انقد گوشه نشینمون می کنه که میشیم یه آدمِ خیس خورده ی بداعصاب!
درست مثلِ گنجیشکی که زیرِ رگبارِ بارونای زمستونی خیس میخوره، درد میکشه، سردش میشه.
اونوقته که پناه میبره به خودش، به تنهاییاش. پناه میبره به مرگ، به نبودن!

قصه ی ما آدما حالِ همون گنجیشکه...
خیس می خوریم،
سردمون میشه و یخ می کنیم،
درد می کشیم و بال نمی زنیم،
پناه می بریم به همون بارونِ غصه هامون...
انقد خیس میخوریم تا یاد بگیریم پرواز کردنو، تا یاد بگیریم پروازمون همیشه زیر بارون نیست.

ما آدما، تا یه جایی می کشیم، تا یه جایی میتونیم از پسِ خودمون بر بیایم. بعد از اون فقط دست و پا می زنیم، فقط بال بال می زنیم که کمتر خیسِ بارون شیم، کمتر سردمون بشه، کمتر درد بکشیم و کمتر بمیریم!

#منصور_نادری
@mansournaderi2m
142 viewsMansour Naderi, 14:48
باز کردن / نظر دهید
2022-01-11 23:25:13 دلتون واسه کجای زندگیتون تنگ شده؟

جوابشو میتونی تو لینک ناشناس واسم بنویسی.


https://t.me/Harfmanrobot?start=142348412
99 viewsMansour Naderi, 20:25
باز کردن / نظر دهید
2022-01-11 23:04:18 من زود تَرَک بر می دارم،
حواست به منِ پیش خودت باشد!

#منصور_نادری
@mansournaderi2m
120 viewsMansour Naderi, 20:04
باز کردن / نظر دهید
2022-01-11 08:52:35 آدم، عاشق بود،
و می دانست که بهشت هم ارزشِ بغضِ حوّا را ندارد،
وگرنه یک سیب ارزش این همه جنجال نداشت!

#منصور_نادری

@mansournaderi2m
242 viewsMansour Naderi, 05:52
باز کردن / نظر دهید
2022-01-10 18:35:08
نگاهِ شما به « مرده ها، عاشق می میرند»...
281 viewsMansour Naderi, 15:35
باز کردن / نظر دهید
2022-01-10 11:33:29 نام داستان: « مرده ها عاشق می میرند! » قسمت: سوم نویسنده: منصور نادری از این احساس صمیمیتِ زودهنگامش احساس خوبی داشتم، احساس کردم می توانم با او در مورد هر چیزی که دلم می خواهد حرف بزنم و از دردهای بی سر و تهم بگویم. رنج هایی که به تنهایی نمی توانستم درمانشان…
291 viewsMansour Naderi, 08:33
باز کردن / نظر دهید
2022-01-10 11:33:10 نام داستان: « مرده ها عاشق می میرند! »

قسمت: سوم

نویسنده: منصور نادری


از این احساس صمیمیتِ زودهنگامش احساس خوبی داشتم، احساس کردم می توانم با او در مورد هر چیزی که دلم می خواهد حرف بزنم و از دردهای بی سر و تهم بگویم. رنج هایی که به تنهایی نمی توانستم درمانشان کنم. آلند، این اسم زیبا، آیا قرار بود بشود همدم همین یک ساعتِ من؟
نمی خواستم بگویم چه اسم قشنگی! چون می دانستم این جمله را بارها از همه ی آنهایی شنیده که می خواستند به او نزدیک شوند. فقط چندبار با خودم تکرار کردم آلند، آلند، آلند!

« چیزی میل ندارین بیارن واستون؟ »
« مرسی، صرف شده»

نمی خواهم مثل فیلم های مسخره ای که دوران نوجوانی می دیدم حرف بزنم، اما صدایش آرامشی کمتر از چشمانش نداشت. ذهنِ آدمیزاد همیشه زیبایی ها را دوست دارد، به سمتشان می رود، جذبشان می شود، اما ممکن است عاشقشان نشود!
فرصت خوبی بود برای من که دنبالِ یک نفر می گشتم تا حرف های تلمبارشده ی روانم را به او در میان بگذارم و برایم مهم نبود که چطور قضاوت می شوم.

« می بینین آلند خانم! همه ی این آدمایی که بیرونن ممکنه دوست داشته باشن الان جای ما باشن، فقط به این دلیل که سرپناهی داشته باشن، که چند لحظه این باران شلاقی دست از سرشون برداره و نفس راحتی بکشن، می بینین چقد خیس و آب خورده و لرز لرزون شدن؟ به نظرم همه چیز سر جای خودش قشنگه، بارون هم موقعی قشنگه که خیالت بابت همه چی تختِ تخت باشه و یه خونه ی قشنگ داشته باشی که روبروی تراس شیشه ایش یه شومینه ی سنگی باشه که بهت گرما بده، لَم بدی رو کاناپه ای که اون نزدیکیا گذاشتی و سمفونی نهم بتهوون رو تو فضای گرم اون خونه پلی کرده باشی و فارغ از همه ی بدبختیایی که هر شب باهاشون میخوابی، قهوه ی تلختو سر بکشی و لذت ببری از دونه های بارونی که
می ریزن رو برگ درختای حیاط خونه. اونجا خیالت بابت همه چی راحته، کیف میده اون بارون.
نه واسه اونی که تو جاده ا ی لب پرتگاهه داره رانندگی می کنه و یهو آسمون غضبش میگیره و شروع میکنه به تاختن، یا واسه اونی که تازه زردآلوهای خونه گیشو پَرپَر کرده و گذاشته رو پشت بوم تا آفتاب بخورن و خشک بشن، یا واسه منی که ایندفه بارون رو مصیبت تلخ زندگیم می دونستم یا حتی واسه شما، می بینین هر قشنگی ای اگه به موقع نیاد، درست سر وقت نیاد، دیگه قشنگ نیست، میشه مصیبت، میشه تلخی!»

نمی دانستم به وراجی های من گوش می دهد یا جایی در خیالات خودش پرسه می زند، اما زل زده بود به من و نگاه زیبایش را از چشمانم نمی گرفت. آهی کشید و گفت:

« ولی من با این قسمت از حرفای شما موافق نیستم که گفتین همه چی باید جور باشه تا قشنگیا واسه آدم قشنگ به نظر بیان، اتفاقا خدا قشنگیارو واسه این ساخته که وسط بدبختیامون یه چاشنی باشن واسه زندگیمون.
وسط کلافه گیامون یه لذت باشن واسه دردامون. قشنگیا خوبیشون اینه دیگه، اگه همه چی واست رو ریل باشه و آروم، فک نکنم دیگه چیزی بتونه خوشحالتون کنه. »

خوشحال بودم از اینکه نتیجه ی زل زدنش، شنیدن حرف هایی شده بود که هر گوشی حوصله ی شنیدنشان را نداشت، این برای آدم تنهایی مثل من کافی بود. حتی اگر تمام حرف هایم را می کوبید تویِ سرم و می گفت قبولشان ندارد.
نگاهم را دوباره به چشمانش بند کردم و گفتم:

« ولی همه ی قشنگیا که....»

با شنیدن صدای وحشتناکی بیرون از کافه، درست روبروی پنجره ای که نشسته بودیم، حرفم نیمه تمام ماند. فرهاد جلوتر از ما به سرعت از کافه بیرون رفت، به دنبالش آلند و سپس من و همه ی آنهایی که کافه کندو را برای خلوتشان انتخاب کرده بودند، نمی دانستیم چه اتفاقی وسط آن معرکه ی باران افتاده، اما هر چه بود ناخودآگاه همه ی ما را که روی صندلی هایمان میخکوب شده بودیم از جایمان بلند کرد و به سمت خیابان روبروی پنجره ی کافه کشاند!

باران همچنان می بارید، این بار با شدت بیشتری، طول خیابان، کنار جدول های سیاه و سفید، آنقدر آب جمع شده بود که تا ساق پاهایمان در آب فرو رفت. دویدن و حرکت دادن پاها در عمق آب، مثل این می ماند که پاهایت را با یک طنابِ کِشی، محکم بسته باشند و بخواهی حرکت کنی و بدوی.

جیغ و فریاد، بوق ماشین ها، مغازه دارانی که می دویدند و به سمتمان می آمدند...


این داستان ادامه دارد...
#مرده_ها_عاشق_می_میرند

@mansournaderi2m
294 viewsMansour Naderi, edited  08:33
باز کردن / نظر دهید
2022-01-10 10:50:19 چقدر خوووبه که هنوز آدمای کتابخون و داستان خون وجود دارن، و پیگیر میشن، گلایه میکنن از تاخیر، این واسم ارزشمنده.
271 viewsMansour Naderi, 07:50
باز کردن / نظر دهید
2022-01-10 10:30:21
امروز منتظر قسمت سوم باشید...
277 viewsMansour Naderi, 07:30
باز کردن / نظر دهید