کافه نادری☕️

2022-06-10 14:19:13 وقتی چیزی مرا رنج می‌داد، در موردِ آن با هیچ‌کس حرفی نمی‌زدم.
خودم در موردش فکر می‌کردم، به نتیجه می‌رسیدم و به تنهایی عمل می‌کردم.
نه اینکه واقعا احساسِ تنهایی بکنم، فکر می‌کردم که انسان‌ها در آخر باید خودشان، خودشان را نجات دهند.


#هاروکی_موراکامی

@mansournaderi2m باز کردن / نظر دهید

2022-06-04 17:35:09 اگر دری ميان ما بود،
می‌کوفتم؛
درهم می‌کوفتم!
اگر ميان ما، ديواری بود،
بالا می‌رفتم، پايين می‌آمدم؛
فرو می‌ريختم!
اگر کوه بود، دريا بود،
پا می‌گذاشتم
بر نقشه‌ جهان و
نقشه‌ای ديگر، می‌کشيدم!
اما ميان ما، هيچ نيست
هيچ؛
و تنها با هيچ،
هيچ کاری نمی‌شود کرد...

#شهاب_مقربين
@mansournaderi2m باز کردن / نظر دهید

2022-06-01 18:24:36 حواست باشد
به تمامِ لحظه هایش؛
وابسته ات که شد؛
دلش را که به دستِ دلت سپرد؛
دیگر از همه چیزش می گذرد؛
دیگر "تو" می شوی
مَحرمِ تمامی ثانیه هایش؛
"دختر" است
که می شود همان مادری
بیخوابی ها را
به دوش می کشد برایِ
فرزندت؛
همان کسی که جان می دهد برای
ستونِ زندگی ات؛
دختر است
که می تواند مادری بشود
تا هر روز
با عشق
برایت "زنانگی کند"
و
سلیقه هایت را
روی سفره ی زندگی اش بریزد.
دختر است
که وجودش را
برای تک تک دیوارهای زندگی ات فدا می کند.

این روز را باید به دختران و زنان این سرزمین تبریک گفت.
روزتان مبارک

#منصور_نادری
@mansournaderi2m باز کردن / نظر دهید

2022-06-01 17:52:04 نام اثر: کافه چی

کافه چی
خاندانش را
به اسارتِ گور برده بود!
غبارِ سردِ عرق بر پیشانی اش،
شیرچای را سر می کشد!

رویِ سقف چوبیِ شکسته اش،
پیله های پروانه ی موروثی!
سجاده ای
به رنگِ عجز!

یک نفر می شوید خشمش را،
تویِ فنجانِ چرکیِ بی اعصاب!
راه طولانیست،
کاروان کمی نماز می خواهد،
کمی خدا!
ته پُر آویزان رویِ دوشِ سردار!
مردِ ماتم زده ای می خندد،
غضبِ تلخِ دل آزار!

نگاهِ گُنگِ کافه چی!
زنی سیاه پوش
در میانه ی قافله!

پولَک های چاروکِ عزا،
سنگینیِ نگاه کافه چی!
یادآورِ خالکوبیِ سنگِ قبر!

مردُمک های لختِ زنِ بی جان،
خیره به
داغِ پیشانی کافه چی!
سردار پوستینِ خشمش را
در تنِ بی جان قافله، قاب می کند!
نگاه ها به
خط های ممتدِ پیشانی سردار!

بغضِ سکوتِ کافه چی!
فاجعه را
زنِ سیاه پوش می داند!
چایِ دارچینِ تلخ را،
نیمه جان رها می کنند!

کاروان
خستگی هایش را بر می دارد،
سردار
پیشتازِ جان های مُرده!

رگ های
بادکرده ی پشتِ دستان کافه چی!
کمی می لرزند،
کمی خیس می شوند،
بغضِ نبض هایش را می بلعد،
صدایش از تهِ یأس!
«دُر بی بی»
چشم ها بر می گردند!

#منصور_نادری
@mansournaderi2m باز کردن / نظر دهید

2022-05-28 18:59:14 my story... باز کردن / نظر دهید

2022-05-27 12:37:33 my story...
#آبادان باز کردن / نظر دهید

2022-05-24 10:09:04 غمگین بودن چیزی نیست که با خنده تناقض داشته باشه، بعضی وقتا میخندی ولی غمگینی، فقط انرژی لازم رو برا مخفی کردن غمت نداری...
بعضی وقتا هم انقد غمت سنگینه ولی اون انرژی کافی رو داری که مخفیش کنی...

اگه بپذیریم غم جزئی از زندگیه و هیچ کاری برا از بین بردنش نکنیم اصلا اذیت نمیشیم! باز کردن / نظر دهید

2022-05-23 10:17:57 محبت شما... باز کردن / نظر دهید

2022-05-22 20:37:03 رضا قوی دل عزیز...
دوباره با یک کار زیبا...

#منصور_نادری
#رضا_قوی_دل باز کردن / نظر دهید

2022-05-22 20:36:06 درود بیکران.برگ سبزیست... باز کردن / نظر دهید