Get Mystery Box with random crypto!

شهدای مدافع وطن

لوگوی کانال تلگرام modafean_vatan110 — شهدای مدافع وطن ش
لوگوی کانال تلگرام modafean_vatan110 — شهدای مدافع وطن
آدرس کانال: @modafean_vatan110
دسته بندی ها: اخبار
زبان: فارسی
مشترکین: 2.47K
توضیحات از کانال

🇮🇷کانال رسمی شهدای مدافع وطن🇮🇷
🗓روزشمار
🖼چهره‌های ماندگار
📜زندگینامه
📚خاطرات
📝وصیتنامه
♨️اخبار شهدای مدافع وطن
#ناجا ، #سپاه ، #ارتش ، #اطلاعات
ارتباط با ما: @Banooyeshahid
✅ کپی هرپست با ذکر صلوات ✅

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 7

2021-12-15 15:20:32 ༻﷽༺

#روزشمار_شهدایی_مدافعان_وطن

(به‌جزشهدای‌جنگ‌بارژیم‌بعثی‌عراق)

امروز ۲۴ آذر ‌۱۴۰۰ مصادف است با سالروز شهادت:

شهید #عابدین_صفرزاده
شهید #محمدعلی_مسعودیان
شهید #حسین_نوروزی
شهید #صفر_کریمی
شهید #علی_محمد_هوشنگی
شهید #اکبر_تقی_یار
شهید #سید_محمود_موسی_نژاد
شهید #داریوش_باقریان
شهید #علیرضا_صباحی
شهید #عیسی_امیری
شهید #محمد_جهانشاهی
شهید #رضا_سنجری
شهید #محمود_جعفری
شهید #غلامرضا_پورعلی
شهید #عین_الله_چاله
شهید #عیدی_مرادی_چگنی
شهید #علیرضا_نعمتی
شهید #نادر_اسدی
شهید #عباس_پورمحمدی
شهید #مصطفی_خراسانی
شهید #حسین_داوطلب
شهید #منصور_موذن
شهید #عبادالله_عارفی_سرشت
شهید #غلامرضا_میرزایی
شهید #توحید_غلامی
شهید #سجاد_عباس_زاده
شهید #آیت_دریکوند
شهید #حسن_زاهد
شهید #سید_موسی_احتشام

شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات


@modafean_vatan110
85 views., 12:20
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 13:03:04 #خاطرات

شهیدمدافع وطن #منصور_موذن

تاریخ تولد : ۱۳۵۱/۳/۱۵
محل تولد : اصفهان
درجه : سرگرد
تاریخ شهادت : ۱۳۸۹/۹/۲۴
محل شهادت : چابهار
علت شهادت:انفجارتروریستی‌ریگی

#مادر_شهید

ظهر یک روز تابستانی بود . بعد از نماز جماعت می خواستم از مسجد بیرون بروم که هُرم گرما خورد به صورتم . با آن درد پا کلی طول می کشید که به خانه برسم . گاهی اوقات به این فکر می کردم که نیایم مسجد و نمازم را فرادا بخوانم ولی باز دلم راضی نمی شد . آمده بودم و باز داشتم اذیت می شدم . چند قدم بیشتر برنداشته بودم که موتور سیکلتی کنارم ایستاد : - سلام مادر جون،قبول باشه. پسرم منصور بود.داشت از سر کار برمی گشت . به خاطر من مسیرش را عوض کرده بود . سوار شدم و قربان صدقه اش رفتم . تا پایان تابستان هر روز که شیفت نبود می آمد مسجد و مرا به خانه می رساند.


چابهار گرمای طاقت فرسایی داشت ، مخصوصا برای کسی که بخواهد روزه بگیرد . می دانستم منصور هر جور که باشد روزه اش را می گیرد اما باز مهر مادری بر من غلبه کرد و در اولین تماس تلفنی گفتم: - مادر جون اگه سختت هست روزه نگیر . بعدا که اومدی مرخصی قضاش رو بجا بیار کفاره اش رو هم بده پسرم یک دفعه سکوت کرد و بعد از مقداری تامل گفت : - نه مامان . واجبِ خداست . هر طور شده باید انجام بدم.

یک ربع به ۵ صبح آمد توی حیاط و رفت سراغ موتور سیکلت اش . می خواست برود محل کار . چند برگ روزنامه بست پشت زین و آن را محکم کرد . کنجکاو شدم چون روزهای قبل هم دیده بودم که این کار را انجام می دهد. از اتاق بیرون رفتم . تا متوجه من شد سلام کرد . جوابش را دادم و پرسیدم : - مادر جون این روزنامه ها رو برای چی می بری ؟ دست از کار کشید : - هنوز اذان نشده . توی راه می زنم کنار و کف پیاده رو نمازم رو می خونم.


با این که متاهل شده بود ولی صبح ها می آمد پایین و جای همیشگی اش نماز می خواند . مثل همیشه بعد از نماز گردن کج کرد و شروع کرد به دعا کردن . گاهی اوقات تا نیم ساعت زیر لب چیزهایی می گفت . پرسیدم : - داداشت ۵ دقیقه بعد از نماز از جاش بلند می شه . تو چی می گی به خدا که این قدر طول می کشه ؟ لبخندی زد و پشت سرش را خاراند : - من با خدا کار دارم !

#همسر_شهید

خدا به ما فرزندی داده بود به همین دلیل کمتر به کارهای خانه می رسیدم . منصور مثل پروانه دورم می چرخید و سعی می کرد هر طور شده کمکم کند . با این که ماشین لباسشویی داشتیم ولی وقتی می رفت حمام خودش لباس هایش را می شُست . اطوی آنها را هم خودش انجام می داد . حتی مثل یک کدبانو غذا می پخت و گوشت و سبزی که خریده بود را وعده وعده می کرد و می گذاشت داخل فریزر.



شادی روح مطهرش صلوات
الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍ‌‌وَالِ‌مُحَمَّدٍ‌وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ


@modafean_vatan110
111 viewsیامهدی, edited  10:03
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 11:30:25
#شهید_شناسی

شهیدمدافع وطن #حسن_زاهد

تاریخ ولادت : ۱۳۶۰/۶/۲۰
محل تولد : نقده
درجه : ستوان سوم
تاریخ شهادت : ۱۳۹۳/۹/۲۴
محل شهادت : پیرانشهر
دین و مذهب : اسلام شیعه
علت شهادت : درگیری با سارقین

هدیه به روح پاک شهید صلوات

╭─ ─═ ═─ ─╮
@modafean_vatan110
╰─ ─═ ═─ ─╯
121 viewsیامهدی, 08:30
باز کردن / نظر دهید
2021-12-14 21:30:12
ای شـہـید
ای آنڪه #گمنام نام گـرفتے
براے من با #نام دعا ڪن
من خـود را گم ڪردم
در اوج با نامے
و تـو در گمنامے، آشناترینے

پایان فعالیتِ امروز کانالِ
شهدای مدافع وطن به یاد شهیدِ
دفاع مقدس #اكبر_نصری_آبسردی

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شبتون_آغشته_به_عطرشهدا
#شبتون‌مهدوی


@modafean_vatan110
111 views., 18:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-27 10:30:04
#زندگینامه
شهیدمدافع وطن #رضا_یزدانی_حمزانلو


گروهبان یکم شهید رضا یزدانی فرزند حسین در سال ۴۶ در روستای حمزانلو شهرستان بجنورد در دامان خانواده ای روستایی و پاک دیده به جهان گشود که پدر از طریق کارگری وکشاورزی زندگی خانواده را تامین می کرد .

با وجود مشکلات فراوان خانواده ، شهید تحصیلات خود را تا مقطع راهنمایی ادامه داد و پس از آن به استخدام ژاندارمری درآمد تا از این طریق به کشور و خانواده خود کمک نماید.

انسانی مهربان وفروتن بود و از موهبت ایمان و پایداری در مسیر حق بهره سرشار داشت . ایشان مدت ۴ سال در مرزهای سیستان وبلوچستان خدمت نمود.

سرانجام در پنجم مهر ماه سال ۶۵ ، در مرز چابهار طی درگیری با اشرار مسلح که در حال حمل کالا و مواد قاچاق بودند ، بر اثر اصابت گلوله به دیدار جاودانگی شتافت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد .

شادی روح مطهرش صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@modafean_vatan110
217 views., edited  07:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-25 21:45:02
آسموني‌شدن‌نہ‌بال‌میخواد
ونہ‌پر !
دݪي‌میخواد
بہ‌وسعت‌خودآسمون!
مࢪدان‌آسموني‌باݪ‌پࢪوازنداشتن،
تنہابہ‌ندايِ‌دݪشون
ݪبیڪ‌گفتندوپࢪیدن

پایان فعالیت امروز کانالِ
شهدای مدافع وطن به یادِ
شهید دفاع‌مقدس #ولی_الله_قنبرتبار

#شبتون_شهدایی
#اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج


@modafean_vatan110
258 views., 18:45
باز کردن / نظر دهید
2021-09-25 20:30:07
#معرفی_شهید
شهیدمدافع وطن #علی_فردوسی


شهید فردوسی درتاريخ ۱۳۴۲/۱۰/۲۵ در يكي از روستاهاي بشاگرد بنام گوئين ديده به جهان گشود، خانواده اي وي فقير ومتدين به اسلام بود.زمان طفوليت را پشت سرگذاشت ، لذا بعلت محروميت وعدم سواد آموزي ازنعمت آن محروم بود. از طبقات مستضعف ودوستدار انقلاب واسلام بود .

درطول زندگي هميشه براي نظام مقدس همكاري وخدمتگذاري مي كرد، لذا در اثر نا امني منطقه و نفوذ افراد شرور در سال ۸۰ بنا به دستور مسئولين محترم نيروي انتظامي بعنوان چريك محلي جهت اخفاء استقرار وحاد شرور استخدام شده كه دراين زمينه فعاليت هاي متعددي داشتند كه به همين عنوان در درگیری با اشرار مسلح در ۸۳/۷/۳ به درجه رفيع شهادت نائل آمد .

شادی روح مطهرش صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ

@modafean_vatan110
239 views., 17:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-25 19:30:05
#وصیت_نامه
شهیدمدافع وطن #علی_قنبری_نژاد


«ابر قدرت ها و عوامل آن ها، در خارج و داخل کشور هیچ گونه آسیبی نمی توانند به انقلاب اسلامی بزنند و تنها این ما هستیم که با اعمال و رفتار خود می‌توانیم این نعمت را حفظ یا خدای نکرده از دست بدهیم.

از خدا می خواهم. به خاطر خون شهیدان عزیزی که به لقاء الله رسیده اند، به همه ما توفیق دهد که از انحراف از قوانین اسلام، دوری گزینیم و همیشه راه اسلام را، حتی اگر بر خلاف خواست های نفسانی ماست، انتخاب کنیم. امیدوارم که در این راه مقدس که در پیش گرفته ام، بتوانم دینی که در گردنم است ادا کنم و بتوانم در راه اسلام قدمی بردارم.»

شهید علی قنبری نژاد یکم فروردین ۴۷ ، در روستای ترازك از توابع شهرستان دلفان به دنیا آمد. خواندن و نوشتن نمی دانست . سرباز نیروی انتظامی بود. سوم مهر ۷۲ ، در محور راژان زیوه ارومیه توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی درگلزار شهدای لك شهرستان هرسین واقع است.

شادی روح مطهرش صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@modafean_vatan110
228 views., 16:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-20 13:35:00



#خاطرات
شهیدمدافع وطن #بهنام_امیری

سرهنگی که در ستاد #بندرعباس بود برایمان تعریف کرد: پروندة بهنام را در سناد نیروی انتظامی بندرعباس بررسی کرده بودیم. پروندة کاری او خیلی خوب و پرسابقه بود.خواستیم توی همان ستاد بندرعباس نگهش داریم که بهنام خودش درخواست داد به #بشاگرد اعزامش کنیم.

بعد که پیگیری کردیم #ماجرا را فهمیدیم. شخصی که قرار بود به بشاگرد اعزام شود #متاهل بوده و از اینکه قرار است به منطقة خطرناک و محرومی اعزام شود خیلی ناراحت بود. بهنام خودش #داوطلب شد و به آن شخص گفت: «نگران نباش. من مجردم. داوطلبانه به جای تو می‌رم!» همینطور هم شد.

جایگاه بهتر در یک #ستاد مرکزی و مجهز را رها کرد و به بشاگرد رفت. از خدمت در آنجا تنها شش ماه مانده بود که شهید شد! ما در قسمت‌های ارشد نیروی #انتظامی بستگان زیادی داشتیم. پدرم می‌توانست با صحبت و پادرمیانی آن‌ها انتقالی بهنام را بگیرد که به جاهای خطرناک اعزامش نکنند. به بهنام هم گفته بود: «من هر کاری که بتونم انجام می‌دم تا به اون مناطق #خطرناک نری!»

بهنام که این حرف را شنید خیلی ناراحت شد. به پدرمان گفت: «نه باباجان. اگر من نرم به اون #منطقه یه جوون دیگه جای من میره. حق یکی دیگه رو من دارم #ضایع می‌کنم. شما نگران نباشید. من می‌رم دوره‌ام رو می‌گذرونم و انشالله برمی‌گردم.» شهید بهنام امیری چشم هایش همیشه باز بود خدمتش را در قسمت مبارزه با مواد مخدر می‌گذراند.

افتخارش همین بود که توانسته محموله‌های #قاچاق زیادی را #توقیف کند. خودش برایم تعریف کرده بود که مجبور است هر ماه خط تلفنش را عوض کند. قاچاقچی‌های زیادی #تهدیدش می‌کردند. نگرانش بودم. بهنام برای همة ما عزیز بودم. خوب می‌دانستم پدرم چقدر به وجودش وابسته است. گفتم: «داداش جان، چرا آخه داری با جونت بازی می‌کنی؟»

جوابی که آن روز به من داد هیچ‌وقت از خاطرم نرفت. گفته بود: «من توی آگاهی شیراز شعبه سرقت #مسلحانه بودم، وقتی مسئوال پرونده‌ای بودم و متهمانی رو که می‌گرفتیم، تحقیق می‌کردم که چی باعث شده این جوون‌ها برن به سمت #خلاف. به این نتیجه رسیدم همه از طریق مواد مخدر به این راه‌ها کشیده میشن.

روزی که رفتم بندرعباس قسم خوردم که اجازه ندم حتی یه گرم مواد #مخدر از اون مرز وارد کشور بشه. هر جوونی که توی این مملکت #معتاد می‌شه، یک پدر و مادر بدبخت می‌شن. یک خانواده نابود می‌شه. از همه مهمتر یک زن یا دختر به خاطر اینکه یه برادر یا شوهر معتاد دارن به #فساد و فحشا کشیده می‌شن.

اولین مقصر تمام این اتفاقات منه پلیسی هستم که چشمام رو به این مسئله می‌بندم. من نمی‌خوام هیچوقت چشمام رو ببندم. برای همین اون قسم رو خوردم. من برای مردم این کارو می‌کنم و تا پای جونم می‌ایستم. اصلا برای من جونم مهم نیست. برای من مهم اینه که باعث بدبختی و #نابودی و از هم پاشیدگی یه خانواده نشم!»

به #مزار بهنام رفته بودم که سربازی را سرخاکش دیدم. خیلی ناراحت بود. من را که دید و فهمید برادر بهنام هستم، برایم تعریف کرد: «من سربازیم مدت‌هاست تموم شده. از وقتی خبر شهادت ایشون رو شنیدم خیلی #ناراحت شدم. هربار میام سرخاکش. محبت‌های شهید از خاطرم نمی‌ره. همیشه حواسش به ما بود. هرموقع می‌خواستم برم #مرخصی پولی توی جیب من می‌گذاشت و می‌گفت دست خالی نرو سراغ مادرت. حتما یه هدیه برای مادرت بخر بعد برو خونه. من و بقیة سربازها هروقت قرار بود به مرخصی بریم به هممون پول می‌داد. سفارش می‌کرد هدیه برای مادر یادتون نره!» #سرباز این داستان را تعریف می‌کرد و اشک می‌ریخت.

از بهترین چیزهایی که داشت به دیگران میبخشید. گوشی #موبایل، تازه به بازار آمده بود و قیمت زیادی داشت. بهنام با پس‌اندازی که مدت‌ها برایش زحمت کشیده بود یک گوشی خرید. آن موقع هنوز #دانشجو بود و درآمدی هم نداشت. پدر یکی از دوستانش که وضعیت مالی بدی هم داشتند #بیمار شده بود. باید کلیه‌اش را عمل می‌کرد. پولی نداشتند که خرج عمل پدرش را بدهند. بهنام تعلل نکرد. گوشی موبایلش را فروخت و پولش را تمام و کمال به دوستش داد. پدر دوستش را بستری کردند و بعد از مدتی خوب شد. بهنام تا سال‌ها پولی نداشت تا دوباره #گوشی بخرد.

قرار بود بهنام در نیروی انتظامی #رسمی شود. من نگرانش بودم، گفتم: «داداش، این شغل خیلی خطرناک است. برای چه می‌خواهی رسمی بشوی؟ من در شرکتی آشنا دارم. می‌توانم صحبت کنم آنجا استخدامت کنند. آن هم با بهترین #مزایا و حقوق.» چهره بهنام از ناراحتی درهم شد. رو به من کرد و گفت: «من شغلم را دوست دارم. برای #مردم کار می‌کنم. هیچ وقت خدمت به مردم را رها نمی‌کنم.»
113 views10:35
باز کردن / نظر دهید