2022-08-31 11:44:03
بچۀ شابدوالعظیم!
رحیم قمیشی
دوست عزیز جانبازم "امیر عزیزپور" که این روزها بخاطر بیماری شیمیاییاش در بیمارستان بستریست در پاسخ به نوشته آخرم، متن جانسوزی برایم ارسال کرد تا بگوید نباید ناامید شویم.
دلم نیامد آن را در کانال نگذارم.
"سلام بر جمع دوستان و جناب قمیشی
داخل کانال سیمانی از شب تا صبح درگیر بودیم و حالا هوا تازه روشن شده .
تا زانو در خون شهدا و مجروحین خودی
و کشته های عراقی به سختی راه میرویم.
روی سطح این حجم از خون و خونابه تمام هیکلم غرق خون است، خون خودی و دشمن. دوستی به طرفم میآید.
نگاهش نگران و پرسان است.
_ امیر حالت خوبه؟ مجروح نشدی؟
بقدری خسته ام به قدری ضعف وجودم
را فرا گرفته و به قدری از صدای شلیکها، انفجارات و فریاد دوستان و عراقیها گیج و منگم که توان پاسخ دادن ندارم.
فقط به چشمانش زل میزنم و سعی میکنم لبخند بزنم . دوباره اوست که حرف میزند
- یک کلام بگو مجروح نشدی؟
- نه بابا فقط داره دل و جیگرم بالا میاد ببین تو چه آبگوشتی گرفتار شدیم!
- آخه کانال سیمانیه واسه همین هر چی
خون بوده اومده بالا به خودش نکشیده.
حالم اصلا خوب نیست، حالت تهوع دارم.
اسلحه را روی سنگری میگذارم.
به طرف آسمان اشاره میکند.
- ببین این هلیکوپتر واسه شناسایی
اومده بعدش آتیش میریزن و میان جلو.
نمیدانم چرا تا این حد بیتفاوت شدهام.
به مرگ، به زندگی، به پاتک دشمن و کلا به همه چیز!
انگار فکرم را میخواند.
- ببین ما تا صبح درگیر بودیم، من الان میدونم چه حسی داری ولی باید بریم مین بیاریم بریزیم جلو این لاشخورا.
از کانال بیرون میآییم، احساس سنگینی
میکنم تمام لباسهایم و داخل پوتینم پر از خونابه است.
نگاهم میکند. از جیب آورکت یک سرباز کشته شده عراقی یک بسته سیگار بیرون میآورد، سیگاری روشن میکند و پک عمیقی میزند.
با حالت متفکری به من زل میزند.
- من و تو شاید همین امروز شهید بشیم.
حالیته بچه شابدالعظیم؟
- خب بشیم یا نشیم چه توفیری میکنه؟
من تو این چند ساله مخصوصا دیشب تا حالا یه چیزایی دیدم که فهمیدم اگرم تو جنگ دخلمون نیاد دیگه تا آخر عمر این جنگ لامصب تو ذهنمون میمونه و آزارمون میده.
پُک دیگری به سیگار سومر عراقی میزند.
- من تو چه فکریام تو چی میگی! الان
باید بریم عقب نیرو بیاریم، مین بیاریم
خرج گود و نیترات بیاریم جاده رو منفجر کنیم اصلا حواست هست که همه بچه ها کشته شدن یا نه!؟
۳۵ سال بعد
دوست شریفم
دوست متعهدم
دوست شجاعم
دوست جانبازم
و الگوی بسیاری از رزمندگان در زمان جنگ
در مقابل درب بنیاد اقدام به خودسوزی کرد!!!
بله دوستان آن زمان دشمن حریف او نشد
ولی حالا مثلا در خاک خود که برای حفظ
آن جنگیده بود، مجروح شده بود و از دریای خون عبور کرده بود، در کشاکش زندگی و ظلم شهرداری برای اینکه بیش از این شرمنده خانواده، دوست و آشنا نشود خودکشی کرد.
خودسوزی نوعی خودکشی است که حالت اعتراض گونه هم دارد .
برای او جنگ هرگز پایان نیافته بود.
یک بار گفت؛ امیر من نمیدونستم آنقدر
نامرد و قدر نشناسند وگرنه از خدا طلب
شهادت میکردم.
و بار دیگر؛
- میگن ما بردیم خوردیم! کجان ببینن حتی واسه تمدید قرارداد غرفه هم از آدم رشوه میخوان؟
و بار آخر، سالها پس از پایان جنگ
من در منطقه سومار حوالی پاسگاه مرزی کانی شیخ کار میکردم.
وقتی به مقر باز گشتیم تلفن زنگ خورد.
خودش بود با صدایی بغض آلود:
- من دارم میرم، داداش حلالم کن.
پرسیدم کجا ؟ و او فقط گفت : به بچه ها سپردم بهت بگن.
و فردای آنروز بود که دوستانم از تهران
خبر خودسوزی او را دادند.
بله جناب قمیشی میتوانستید فرار کنید
اما در قلب دشمن به کجا؟
میتوانستید سنگر دشمن را منهدم کنید اما برای چه؟ به چه امیدی؟
ما آن شب که تا صبح جنگیدیم امید داشتیم و سالهای بعد هم امید داشتیم اما...
برای از بین بردن یک جامعه نیازی به بمب هسته ای نیست، بلکه نا امیدی بدتر از هر بمب هستهای کار ساز است.
از مطلب شما و اغلب دوستان معمولا
نا امیدی میبارد اما به یاد داشته باشید
و به یاد داشته باشیم که دشمنان ما
همین را میخواهند، ناامیدی ما!
امید بزرگترین راه نجات نسلهای بعدیست.
لطفا نگویید ما به فنا رفتهایم. خیر
نسل ما مایه عبرت شده و همین هم
خوب است، همین هم مایۀ امیدواریست
من امیدوارم
زنده باشید
سلامت و تندرست باشید"
و
من در جواب او فقط نوشتم؛
امیر جان، فدای دل پاکت شوم، فدای نفسهای پر از خِسخِسات و آن یک چشمی که پیشاپیش برای خدا فرستادی. گفته بودی مادرت هرگز دلش نمیآید مستقیم به صورتت نگاه کند تا نخواهد باور نکند یک چشمت نابیناست.
عزیز دلم!
من ناامید نیستم.
مگر خدا مُرده!
مگر نسل جوانمردان تمام شده؟
مگر فرزندان ما مُردهاند؟
مردمِ پاک و دلسوز و خوب، همیشه بیشترند
در همه جای دنیا
و در ایران ما هم
مگر در جنگ ندیدیم!؟
من هم امیدوارم عزیزم
خیلی زیاد!
برای سلامتی امیر دعا کنیم
@ghomeishi3
@nasiri42
2.6K views08:44