2022-06-03 15:30:20
ادامه ...
رینزایی یک سوال بخصوص را دم دست داشت. عادت داشت بگوید "گوش کن اگر مشکل مرا حل کنی، من نیز مال تو را حل خواهم کرد." سوال کننده احساس خرسندی می کرد از این که کسی پیدا شود که قبل از این که مشکلش را حل کند، او مشکل وی را در ابتدا حل نماید.
رین زایی گفت: مشکل من این است که من یک تخم غاز را در شیشه نگه داشتم. جوجه ای از تخم بیرون آمد و بزرگ شد. من از طریق دهانه شیشه به آن غذا می دادم. حالا می خواهم از شیشه خارجش کنم، اما آنقدر بزرگ شده که گردن شیشه برای آن خیلی باریک است. حالا راهش را به من نشان بده. غاز در شیشه گیر افتاده و دهانه شیشه برای بیرون آمدن بسیار باریک می باشد. پس نگو: "باید از دهانه بطری بیرون آورم چون این کار را کرده ام. اگر بیشتر از این در آنجا بماند، بطور یقین خواهد مرد - و تو مسئول آن خواهی بود!"
با شنیدن این، پیشتر سوال شونده ها عصبانی شدند. می گفتند: "این امکان ندارد. چه به ما می گویی؟ اما در صورتی که یک شخص می گفت: "سعی خود را خواهم کرد، دارم بدنبال راه حلی می گردم."
آنوقت رینزایی میگفت: "به اتاق مجاور برو روی آن مراقبت کن. وقت زیادی را تلف نکن. زیرا زندگی غاز در خطر است. به سرعت و عمیق مراقبت کن. زیرا ممکن است که غاز در هر لحظه بمیرد." در اتاق مجاور راه خروجی دیگری بود، و هنگامی که رینزایی پس از نیم ساعت در را باز می کرد، همیشه می دید که سوال شونده فرار را برقرار ترجیح داده بود. سپس رین زایی باز می گشت و به دوستانش می گفت: "بطری خالی است، غاز بیرون رفته است."
فقط یک بار جوابی از مردی شنید، اما آن مرد برای پرسیدن چیزی نزد رینزایی نرفته بود. یک روز صبح آمد و کنار رین زایی نشست رینزایی گفت: "آیا می خواهی سوالی از من بکنی؟"
مرد جواب داد: "آیا می خواهی چیزی به من نشان دهی؟ من سوالی ندارم. اگر کسی مشتاق است تا چیزی را نشان دهد، بگذار آن را نشان دهد؟"
رین زایی با این جواب کمی عقب رفت و اندیشید: "این مرد خطرناک است. یا فاز را می کشد و یا شیشه را می شکند!" اما حالا دیگر راه فراری نبود. زیرا آمایش مدتها به طول انجامیده بود، رینزایی نمی توانست از معمای آن مرد بپرسد و او گفت: "نه، چیزی برای نشان دادن ندارم. در واقع خودم دچار مشکل هستم."
غریبه از رین زایی خواست تا مشکلش را بگوید. او هم گفت. وقتی حرفش تمام شد، مرد بلند شد و گردن او را گرفت. رین زایی اعتراض کرد: غاز که درون من نیست، در شیشه است."
اما مرد گفت: من فقط دارم غاز را بیرون می آورم." و از رینزایی خواست تا بگوید: "آیا غاز بیرون از شیشه است؟"
رین زایی گفت: "بله بیرون است. "
ادامه دارد ...
اشو
ضربان قلب حقیقت مطلق
ص 399 و 400
کانال اشو
@Oshocenterr
61 views12:30