Get Mystery Box with random crypto!

اشو

لوگوی کانال تلگرام oshocenterr — اشو ا
لوگوی کانال تلگرام oshocenterr — اشو
آدرس کانال: @oshocenterr
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 2.95K
توضیحات از کانال

✔️ کپی مطالب فقط با ذکر منبع مجاز هست
Admin
@hossein_mysticosm
کانال اختصاصی اشو
مطالب اشو در این کانال کاملا اختصاصی قرار میگیرد

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 6

2022-06-11 15:31:00 ادامه ...


دو روز پیش دوستی برای دیدنم آمد. او گفت: "هرچه را می شنوم، به آن شک دارم. حتی به آنچه از شما می شنوم نیز شک دارم، و به آنچه که می خواهید بگوئید نیز تردید دارم. اما سئوالی دارم، خواهش میکنم به آنها پاسخ دهید."
به او گفتم: "با جواب های من می خواهی چه بکنی؟ چرا بی خودی می خواهی مزاحم من شوی در حالی که نمی خواهی حتی به قدر کم هم از مقام تردید خود تکان بخوری چرا آمده ای تا از من بپرسی؟ اگر تصمیم به تردید داری، از کس دیگری هم نپرس، زیرا آنچه که او خواهد گفت، دانش وی است، و نمی تواند مال تو باشد، و به آن شک خواهی کرد. هستی در همه سو پراکنده است گلها شکوفا می شوند، پرندگان می رقصند، ابرها در آسمان در حرکتند، خورشید بالا می آید، حیات درون شما می تپد. هستی گسترده ای بی پایان دارد! به درونش بجهيد، و در آنجا معرفت پیدا کنید! پرسیدن از دیگران بی فایده است - به هر حال می خواهی شک کنی. اما از تو چیزی می پرسم. چه زمانی به شک های خود نیز شک میکنی؟
وقتی کسی مصمم به شک است، به خود شک نیز باید شک داشته باشد؛ این طریق است که او می تواند بواسطه شکش به چیزی برسد. آیا تا به حال، شک شما چیزی را بدست آورده است؟ اگر نه، به این دلیل است که به خود شک نیز، شک نکرده اید. اصلا شک نکرده اید. در نظر آورید، اعتماد از دو منبع حاصل می شود. یا اصلا شک ندارید و می پرید، و یا آنقدر عمیق شک می کنید که به خود شک نیز شک می کنید. از این رو شک شما شک دیگر را خنثی می کند و شما از شک تھی خواهید شد و بدور از تأثیر عقل خواهید بود. این طور نیست که عقل شما، شک برمی انگیزد، عقل شما، شک شما است.
پس از درک این سوترا، کسانی که معصوم اند و روبه جلو، نباید به آن شک کنند؛ و کسانی که ذاتا در هم و پوچ اند، تمام به آن شک خواهند کرد. اعتماد از هر دو این وضع زاده خواهد شد و شما قدرت جهش را خواهید داشت.


ادامه دارد ...

اشو
ضربان قلب حقیقت مطلق
ص 408 و 409

کانال اشو
@Oshocenterr
130 views12:31
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 15:30:45 ادامه ...


شما باید بخاطر آورید.که فلاسفه کسانی هستند که سعی دریافتن حقیقت زندگی به مدد عقل دارند. تاکنون نتوانسته اند هیچ چیز را کشف نمایند. هزاران کتاب نوشته اند، اما کتاب هایشان فقط بازی با کلمات است.
آنها برای تفسیر کلمات نگاشته شده اند و شبکه ای از کلمات را زیرکانه و وسیع گسترده اند که مشکل می توان راه خروج از آن پیدا نمود. اما آنان هیچ چیز نمی دانند، اصلا هیچ چیز. کسانی که حقیقت زندگی را می دانند، حکما و عرفا هستند. اینان کسانی هستند که بجای تمرین زیانی ترفند هستی، درون آن غوطه می خورند.
چرا باید از کتابها یاد بگیریم که رودخانه گنگ چیست؟ زمانی که گنگ جریان دارد، چرا به درونش فرو نرویم که بدانیم آن چه هست؟ شاید در کتابها و کتابخانه ها نوشته شده باشد که رود گنگ چیست، اما آیا ما باید به کتاب ها اكتفا کنیم که بفهمیم آن رود چیست؟ چرا با ورود حقیقی به آن در نیابیم؟ دوراه برای دانستن وجود دارد، اگر بخواهم از عشق بدانم، می توانم به کتابخانه روم و چند کتاب درباره آن بخوانم و همه چیزش را فرا بگیرم.
راه دیگر برای من، این است که خودم عمیقا به درونش بیفتم. واضح است که اولی آسان تر می باشد، پس آن راه پشتوانه ضعیفی دارد؛ حتی بچه ها نیز می توانند درباره آن بخوانند. اما دانستن عشق واقعی، گذشتن از میان آتشی عظیم است، از میان رنجی بزرگ، از میان امتحان سخت آتش. شناخت عشق و دانستن درباره آن دو موضوع متفاوت اند. اصلا ارتباطی بین آن دو نیست. همین طور، دانستن حقیقت و دانستن آن دو چیز متفاوت اند. هرچه که درباره حقیقت دانسته شود، دانشی عاریه ای است، چیزی است بیات و کهنه. کسی که می خواهد حقیقت را بشناسد باید با جهشی از عقلش دور شود.


ادامه دارد ...

اشو
ضربان قلب حقیقت مطلق
ص 407 و 408

کانال اشو
@Oshocenterr
132 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-09 15:30:00 ادامه ...


قوانین منطق ثابت اند، در حالی که زندگی در جریان است. یک موج به موج دیگری مبدل می شود. زمانی که از چیزی تعریف می کنید، چیز دیگری در همان زمان برای آن اتفاق می افتد. قبل از این که کسی را عصبانی بخوانید، او شروع کرده است به معذرت خواهی از شما. آنوقت چه خواهید کرد؟ حقیقت این است که اگر عصبانیت به خوبی قبل از اتمام گفتن اینکه آن . مرد عصبی است، از میان رفته باشد . چه چیز در این زندگی باقی است؟ پس تعریف. شما نادرست خواهد بود.
تعريف ها همیشه به گذشته تعلق دارند، در حالی که زندگی متعلق به حال است. زندگی پیوسته در تغییر است و هر چیز هر لحظه در حال عوض شدن، اما تعريفها ثابت اند و پایدار. تغییر رشدی در آن نیست. آنها مانند عکس های ما هستند. فرض کنید عکس مرا می گیرد؛ ثابت و پایدار باقی است، در حالی که من هر لحظه پیر می شوم. حیات مانند انسان زنده است؛ تعريف ها محکم و بدون حيات اند. این سوترا می گوید منطق و عقل در زندگی راه ندارد. زندگی یک راز است.
عارفی مسيحی بنام "ترتولين" وجود داشت. کسی که از او پرسید: "چرا به خدا معتقدی؟ چه دلیلی برای باورت داری؟"
او گفت: "می خواهی دلیلش را بدانی؟ وقتی به زندگی نگاه کردم، دریافتم که برای هیچ چیز دلیلی وجود ندارد. سپس اندیشیدم، مشکلی در باور خدا وجود ندارد. وقتی کل زندگی، خودش بدون دلیل است، خدا را نیز می توان بدون دلیل باور داشت. و اگر به خدا معتقد نباشی و باز هم از من سوال کنی، به تو خواهم گفت، من خدا را باور دارم زیرا او کلا پوچ است.
او واژه "پوچ" را بکار برد و من فکر میکنم واژه درستی است - زیرا تمام قوانین را امتحان کردم، تجزیه شان نمودم، و نادرست دیدم. تمام دلایل منطقی را آزمایش کردم و نادرست یافتم. تمام تعریفها را امتحان کردم و ثابت کردند نادرست اند. هرچه را که عقلا درست به حساب می آوردم، در نهایت ثابت کردند که نادرست اند. حال کمک عقل و استدلال را رها کردم و بی منطق شدم. حالا به خداوند معتقدم." این است معنی واقعی اعتماد.
یعنی جهیدن به درون ناشناخته، این سوترا شرح می دهد که اعتماد چیست. این سوترا درباره اعتماد است، کنار گذاشتن تمام قوانین، تمام تعریف ها و تمام محاسبه ها، پریدن به درون غير قابل شمارش، معنی اعتماد است. رها نمودن دلیل برای پریدن به درون چیزی که بدون دلیل است.


ادامه دارد ...

اشو
ضربان قلب حقیقت مطلق
ص 406 و 407

کانال اشو
@Oshocenterr
143 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-08 15:30:00 ادامه ...


دیوژن به مدرسه ای که افلاطون مشغول تدریس در آن بود رفت. در آن لحظه شاگردی برخاست و از افلاطون خواست تا انسان را شرح دهد. افلاطون گفت: انسان یک حیوان دوپا است که پر نیز ندارد. دیوژن پشت سر او ایستاده و گوش می داد، با شنیدن این جمله خنده بلندی سرداد.
افلاطون به اطراف نگریست و سپس از او پرسید: "چرا می خندی؟"
او جواب داد: می خواهم دنبال جواب این تعریف بگردم. بیرون رفت، جوجه خروسی گرفته، تمام پرهایش را کند. خروس را آورد به کلاس و گفت: این تعریف تو از انسان است. خروس بدون پر و با دوپا." سپس از افلاطون خواست تا تعریف دیگری از انسان بکند، و زمانی که تعریف دیگری می کنی، لطفا بگذار آن را بدانم، تا جواب دیگری برایت بیاورم!
گفته شده که افلاطون تعریف دیگری را ارائه نکرد. او دیوژن را می شناخت که مرد پر دردسری بود. او خود دیوژن را دید که چگونه پر جوجه خروس را کند و نزدش آورد، و می اندیشید، "چه کسی می داند که بعدش چه خواهد کرد؟" دیوژن بارها به مدرسه علمی رفت تا افلاطون را پیدا کند و معنی دیگری از انسان ارائه دهد. بالاخره افلاطون عصبانی شد و گفت: "دوست من، مرا ببخش، در تعریف از انسان به این شکل، مرتکب اشتباه شده ام. چقدر می خواهی مرا اذیت کنی؟
دیوژن جواب داد: می خواستم بشنوم که اشتباه خود را قبول کردی۔ چرا از انسان سخن می گویی؟ حتی از یک تکه سنگ هم نمی توان تعریفی به عمل آورد. زندگی غیر قابل توصیف است، هیچ تعریفی برای هیچ چیز ممکن نیست. می خواستم که اشتباهت را قبول کنی. حالا می روم. از تعریف تو به جوش آمده بودم.


ادامه دارد ...

اشو
ضربان قلب حقیقت مطلق
ص 405 و 406

کانال اشو
@Oshocenterr
203 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-07 15:30:00 ادامه ...


او راهش را گرفت و رفت. با این فکر قاطع که گاو درست مقابل مغازه آرایشگر نشسته است. روز بعد بازگشت و دید گاو آنجاست. درست مقابل مغازه و آن بدبختی را که دیروز پیش بینی می کرد، واقع شده است. مقابل گاو، یک مغازه شیرینی فروشی بود. او بدرونش دوید، شیرینی فروش را از گردن گرفت و گفت: "کام دیروز این وضع را حدس می زدم، پس نقشه ای کشیدم تا کلکت را نقش برآب کنم. عجب! تمام شغلت را تغییر داده ای تا نیم روپیه را صاحب شوی! منطقی بیچاره نمی دانست کهگاوها از قوانین منطقی پیروی نمی کنند.
او یک حیوان ثابت و باقراری نیست؛ شب هنگام از جایش حرکت کرده و در مقابل شیرینی فروشی نشسته بود.
قوانین منطق، زنده نیستند. حیات یک جریان سیال و زنده است. کسانی که قوانین منطق را ارزش می نهند و سعی دارند تا زندگی کنند، آن را به گونه ای تمام می کنند که در دستانشان چیزهای مرده دارند، ولی کسانی که خود را از چهارچوبه منطق دور می کنند، و به درون زندگی بپرند، قادر به درک راز حیات می باشند. به این دلیل است که سوترا می گوید، تمام اصول منطق را بشکنید. من به شما از اشاره می گویم، دلالت نهفته در این سوترا و نه کلمات واقعی آن. معنی آن را روز اول برایتان بازگو کردم. این معنی درونی آن است. تمام قوانین منطق را بشکنید و به زمین ریزید، زیرا اگر از آنها پیروی کنید، ورود به زندگی برایتان مشکل خواهد بود.
افلاطول منطقی دان بسیار بزرگی بود که دو هزار و پانصد سال پیش در یونان زندگی می کرد. او پدر منطق خوانده می شد. مدرسه علمی مشهوری داشت که در آنجا منطق را به شاگردان تعلیم می داد. یکبار عارف سرگردانی بنام "دیوژن " به مدرسه او رفت. او عارفی موذیگر و شوخ بود. در آن روزگار افراد کمی مانند او وجود داشتند. مانند مهاويرا حتی لباس نیز بر تن نمیکرد. وقتی به مدرسه رسید، افلاطون مشغول تدریس اصول منطق در کلاس بود. از این رو در هندوستان به او افلاطون می گویند چون کسی که با جدلها و قوانین منطق مردم را به ستوه می آورد ملقب به افلاطون می شود.
او چنان منطقی مشهوری شده بود، که اگر در یک ده کوچک، کسی شروع به بحث می کرد با وجودی که شاید افلاطون را نمی شناختند به او "افلاطون بزرگ می گفتند.


ادامه دارد ...

اشو
ضربان قلب حقیقت مطلق
ص 404 و 405

کانال اشو
@Oshocenterr
233 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-06 15:30:00 ادامه ...


افراد بسیاری در این سالن نشسته اند. تصور کنید پس از یک ساعت اینجا را ترک کنم و از شما بخواهم سرجاهای خود به همان صورت که ترکتان کردم بنشینید. آنوقت یا من شوریده ام یا شما. اگر شما را همانطور که ترک کردم بیابم، پس شما شوریده حالید؛ بطور حتم باید تغییری رخ بدهد، در غیر این صورت، اجساد و مردگان اینجا نشسته اند. آدمهای زنده بطور حتم باید حالت و جای خود را تغییر دهند.
چنین وضعی یک بار در شهری خاص اتفاق افتاد. یک نفر اهل منطق و مشکل می توان شمارشی از اوضاع غامض اهل منطق در دست داشت - صبح زود سلمانی برای کوتاه کردن موهایش رفت. مویش را کوتاه کرد.
مزدش نیم روپیه بود ولی آن مرد یک روپیه داد و چون آرایشگر پول خرد نداشت از او خواست تا روز بعد برای بقیه پول بازگردد. آن مرد اندیشید چطور می توانم مطمئن باشم که این مرد حرف و قولش را تا فردا عوض نکند؟
بطور کلی منطقیون بدنبال دلایل هستند. او با خود دلیل آوردن به فرض که این مرد فردا شغلش را عوض کند. به فرض که مغازه آرایشگری اش را ببندد و بجایش شیرینی فروشی باز کند. اگر بگویم او موهایم را کوتاه کرده، مردم به من خواهند تایید و خواهند گفت: "اما او یک شیرینی فروش است! پس باید ترفندی بکار گیرم تا او نتواند مرا گول بزند.
مدت زیادی اندیشید، پس دید که روبروی مغازه آرایشگر یک گاو وحشی قرار دارد. فکر کرد: خوب تکان دادن گاو، خیلی سخت است. حیوانی آرام و ماندگار است - درست مانند قوانین منطق! آن گاو بدون رعایت قوانین تردد، مصمم و ثابت توی راه نشسته بود. آرایشگر نمی توانست آن را قانع کند تا از آنجا حرکت نماید. چگونه یک آرایشگر می توانست این کار را بکند در حالی که یک منطقی در این کار موفق نمی شد.


ادامه دارد ...

اشو
ضربان قلب حقیقت مطلق
ص 402 و 403

کانال اشو
@Oshocenterr
19 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-05 15:30:00 ادامه ...


در زندگی تمام قوانین منطق مانند قوانین شطرنج است - همه آنها تظاهرات می باشند هیچ قانونی وجود ندارد که طبیعت یا حیات آن را داده باشد. تمام آنها را خودمان بر خود تحمیل کرده ایم. قوانین ما مانند قوانین تردد است.
در هندوستان در سمت چپ رانندگی می کنند، در آمریکا سمت راست. اگر این قانون را یا در آمریکا و یا در هندوستان زیرپا گذارید، به کلانتری برده خواهید شد. مردم خیلی عجیب اند. اما یک چیز حتمی است: یا باید در سمت راست و یا در سمت چپ برانید، در غیر این صورت هرج و مرج در جاده خواهد بود. و با رانندگی در چپ شروع میکنیم به این فکر که اصلی اساسی و نهایی در آن جای دارد. هیچ صورت خاصی ندارد. فقط نظمی ساخته دست بشر است.
تمام قوانین منطقی، ابزار و وسایلی ضروری برای گرداندن زندگی ما است؛ اما کم کم آنچنان گیر آنها می افتیم که آنها را تمام سر حیات لحاظ می کنیم. ما سعی داریم خود را مطمئن سازیم که زندگی ما آن قوانین را دنبال می کنند. کسی که زندگی اش را بدنبال قوانین ساخته دست خود می کشاند، شوریده حال می شود.
این ویژگی اصلی یک شخص دیوانه است. من کسی که رفتارش بر طبق بر حیات است را شخص سالم می نامم، کسی را که در تلاش غلبه دادن قوانینش بر روند زندگی اش است را دیوانه می خوانم. این زمانی است که زندگی اش دچار مشکل می شود و این در حالی است که اطراف خود را مملو از قوانین کرده ایم.
اگر یک یا دو قانون منطقی را درک کنیم، به راحتی این سوتوا را نیز درک خواهیم کرد. یکی از قوانین اصلی منطق این است که الف، الف است و نمی تواند ب، باشد. آن درست، کاملا درست است، اما هیچ چیز در زندگی نیست که به چیز دیگری تغییر نیاید.
هیچ چیز در زندگی نیست که به عکس خود تبدیل نشود. هر چیزی در زندگی سیال است و در تغییر شب به روز و روز به شب تغییر می یابد. کودکی به جوانی و جوانی به پیری زندگی به مرگ مبدل می شود. گاهی زهر به شهد تبدیل می گردد. تمام داروها سمی اند، اما برای بیمار شهدند. در زندگی سیالیت وجود دارد، اما قوانین صلابت وجود دارد چون زنده نیستند.


ادامه دارد ...

اشو
ضربان قلب حقیقت مطلق
ص 401 و 402

کانال اشو
@Oshocenterr
180 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-04 15:30:00 ادامه ...


زندگی یک معما نیست، و کسانی که سعی دارند تا از آن معمایی بسازند به مشکل بر می خورند. زندگی یک مسأله نیست؛ کسانی که از آن مشکل می سازند، جواب آن را باید جستجو کنند، و تمام پاسخ ها، تازه پیچیدگی آن را زیادتر می کند. زندگی یک راز سرباز است - کاملا در اطراف و مقابل چشمانمان باز است. در هیچ جایی پنهان نیست، در پشت پرده قرار ندارد. و معهذا باز هم یک سر است.
بین معما و سر تفاوت وجود دارد. یک معما یعنی چیزی که باز نیست ولی می توان بازش نمود. سر یعنی چیزی که کاملا باز است و معهذا باز نیست. اگر چه باز است، آنقدر ژرف است که علی رغم سفرهای زندگی های بیشمار، در می یابید که یک چیزی برای فهمیدن باقی است.
"كل از کل می آید، و باز هم کل باقی است، و زمانی که کل در کل جذب شد، همان قدر که قبلا بود، باقی است. این سوترا به حقیقتی اشاره دارد که کسی که با آن موافق است می تواند بدرون آن سر وارد شود. و کسی که با آن موافق نیست و می گوید آن امکان ندارد، در بیرون در می ایستد. نمی تواند داخل گردد. زندگی یک راز است؛ ورای منطق و عقل قرار دارد.
قوانین منطق با عقل انسانی درست شده اند. در هیچ کجای طبیعت آنها را ننوشته اند. طبیعت قوانین منطق را درست نمی کند. آنها ساخته دست بشری و موقت اند، اگر فراموش می کنیم که چنین اند. تمام قوانین ما مانند است، مانند قوانین بازیها. بطور مثال، در بازی شطرنج، رخ ها و وزیرها و غیره وجود دارند. قوانینی حاکم بر حرکتهای آنهاست، و بازی کننده ها با جدیت بازی می کنند. حقیقت این است که به نظر نمی آید
مردم زندگی را مانند بازی شطرنج بگیرند. اگر بین بازیکن ها دعوایی سر بگیرد، گاهی وقت ها چنین می شود، شمشیر بدست می گیرند. عروسک های شطرنج چوبی اند، معهذا بازیکن ها فراموش کرده و مانند کودکان رفتار می کنند. در حقیقت نه رخ و نه وزیر و نه شاه وجود دارد. کل بازی یک تظاهر است؟


ادامه دارد ...

اشو
ضربان قلب حقیقت مطلق
ص 400 و 401

کانال اشو
@Oshocenterr
189 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-03 15:30:20 ادامه ‌‌‌...


رینزایی یک سوال بخصوص را دم دست داشت. عادت داشت بگوید "گوش کن اگر مشکل مرا حل کنی، من نیز مال تو را حل خواهم کرد." سوال کننده احساس خرسندی می کرد از این که کسی پیدا شود که قبل از این که مشکلش را حل کند، او مشکل وی را در ابتدا حل نماید.
رین زایی گفت: مشکل من این است که من یک تخم غاز را در شیشه نگه داشتم. جوجه ای از تخم بیرون آمد و بزرگ شد. من از طریق دهانه شیشه به آن غذا می دادم. حالا می خواهم از شیشه خارجش کنم، اما آنقدر بزرگ شده که گردن شیشه برای آن خیلی باریک است. حالا راهش را به من نشان بده. غاز در شیشه گیر افتاده و دهانه شیشه برای بیرون آمدن بسیار باریک می باشد. پس نگو: "باید از دهانه بطری بیرون آورم چون این کار را کرده ام. اگر بیشتر از این در آنجا بماند، بطور یقین خواهد مرد - و تو مسئول آن خواهی بود!"
با شنیدن این، پیشتر سوال شونده ها عصبانی شدند. می گفتند: "این امکان ندارد. چه به ما می گویی؟ اما در صورتی که یک شخص می گفت: "سعی خود را خواهم کرد، دارم بدنبال راه حلی می گردم."
آنوقت رینزایی میگفت: "به اتاق مجاور برو روی آن مراقبت کن. وقت زیادی را تلف نکن. زیرا زندگی غاز در خطر است. به سرعت و عمیق مراقبت کن. زیرا ممکن است که غاز در هر لحظه بمیرد." در اتاق مجاور راه خروجی دیگری بود، و هنگامی که رینزایی پس از نیم ساعت در را باز می کرد، همیشه می دید که سوال شونده فرار را برقرار ترجیح داده بود. سپس رین زایی باز می گشت و به دوستانش می گفت: "بطری خالی است، غاز بیرون رفته است."
فقط یک بار جوابی از مردی شنید، اما آن مرد برای پرسیدن چیزی نزد رینزایی نرفته بود. یک روز صبح آمد و کنار رین زایی نشست رینزایی گفت: "آیا می خواهی سوالی از من بکنی؟"
مرد جواب داد: "آیا می خواهی چیزی به من نشان دهی؟ من سوالی ندارم. اگر کسی مشتاق است تا چیزی را نشان دهد، بگذار آن را نشان دهد؟"
رین زایی با این جواب کمی عقب رفت و اندیشید: "این مرد خطرناک است. یا فاز را می کشد و یا شیشه را می شکند!" اما حالا دیگر راه فراری نبود. زیرا آمایش مدتها به طول انجامیده بود، رینزایی نمی توانست از معمای آن مرد بپرسد و او گفت: "نه، چیزی برای نشان دادن ندارم. در واقع خودم دچار مشکل هستم."
غریبه از رین زایی خواست تا مشکلش را بگوید. او هم گفت. وقتی حرفش تمام شد، مرد بلند شد و گردن او را گرفت. رین زایی اعتراض کرد: غاز که درون من نیست، در شیشه است."
اما مرد گفت: من فقط دارم غاز را بیرون می آورم." و از رینزایی خواست تا بگوید: "آیا غاز بیرون از شیشه است؟"
رین زایی گفت: "بله بیرون است. "


ادامه دارد ...

اشو
ضربان قلب حقیقت مطلق
ص 399 و 400

کانال اشو
@Oshocenterr
61 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-03 14:36:37 گروه خودشناسی

https://t.me/+Mm6gjsC41KViNjNk
73 views11:36
باز کردن / نظر دهید