Get Mystery Box with random crypto!

اشو

لوگوی کانال تلگرام oshocenterr — اشو ا
لوگوی کانال تلگرام oshocenterr — اشو
آدرس کانال: @oshocenterr
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 2.95K
توضیحات از کانال

✔️ کپی مطالب فقط با ذکر منبع مجاز هست
Admin
@hossein_mysticosm
کانال اختصاصی اشو
مطالب اشو در این کانال کاملا اختصاصی قرار میگیرد

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 48

2021-01-30 15:30:14 ادامه ...


تو به خاطر ترس از درد، خود را به زندگی در یک آگاهی مغشوش، در وجودی ضعیف و تقریبا غیر زنده وادار ساخته ای. این ترس است. تو باید ترس را کنار بگذاری و با درد رو در رو شوی. تو باید از دیوار رنج و محنت عبور کنی - تنها آن زمان در به روی دوست باز است و وقتی هر دو را شناختی، بی درنگ تو ان سومی میشوی. تو هر دو را می شناسی - درد و لذت را دوگانگی را، شب و روز را به ناگهان ماورایی شده و به روشنگری و اشراق میرسی. «بلوغ آگاهی است. پیری به هدر دادن خویشتن است و بس»
اساسی ترین چیزی که باید به خاطر داشت این است که زندگی جدلی بین اضداد، زاده از دل ثنویت و نوسانی بین اضداد است. تو نمی توانی تا ابد خوشحال باشی، و گرنه خوشی و خوشحالی همه معنایش را از دست خواهد داد. تو نمی توانی تا ابد در انعطاف و سازش بمانی. و گرنه از ناسازگاری غافل خواهی شد. بارها و بارها باید ناسازگاری در پی سازگاری باشد، و ناخوشی به دنبال خوشی، هر لذتی را رنجی است و هر رنجی را لذتی. تا وقتی دوگانگی هستی را در نیابی، در دام بیچارگی غیر ضروری و نافرجامی گرفتاری.
همه را در مجموع بپذیر - با همه مرارت ها و همه ی سرمستی هایش، در آروزی محال نباش. نگو ای کاش فقط شور و سرمستي بود و هیچ رنج و مرارتي در کار نبود. شور و سرمستی نمی تواند به تنهایی خودنمایی کند. احتیاج به هماهنگی و تعادل دارد. رنج و مرارت تخته سیاهی است که شور و سر مستی بر روی آن بسیار واضح و رسا هنرنمایی می کند - درست مثل ستارگانی که در تاریکی شب می درخشند و از دور چشمک می زنند. در روز روشن، ستارگان ناپدید نمی شوند، بلکه رویت ناپذیر می گردند؛ تو نمی توانی آنها را مشاهده کنی، چون تضاد با کنتراستی در بین نیست.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 22 و 23

کانال اشو
@Oshocenterr
727 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-01-29 15:30:13 ادامه ...


تو نمی توانی نسبت به درد آنقدر حساس باشی. تو از آن دست افرادی هستی که زود خوابشان میبرد. تو مثل دائم الخمر ها تلو تلو می خوری. آدم مستی که در خیابان به زمین می خورد و سرش به لبه جدول کنار خیابان اصابت می کند، هیچ حالی اش نمی شود. اگر حال خود بود، حتما درد را احساس می کرد
بودا بی اندازه رنج می برد، و بودا بی اندازه لذت می برد. همیشه به خاطر داشته باش هر گاه به قله رسیدی، همزمان درهای عمیق نیز در کنارش دهان باز خواهد کرد. اگر میخواهی به بهشت دست پیدا کنی، ریشه های تو باید در خود جهنم پا بگیرند. تو به خاطر ترسی که داری، نمیتوانی از درد آگاه شوی، بنابراین نمی توانی درسی بیاموزی.
دقیقا مثل آن است که از دشمن چنان وحشت داشته باشی که درها را به روی خود قفل کنی، حالا راه ورود حتی بر دوستان هم بسته است؛ حتی معشوق هم پشت در مانده است! معشوق مدام به در می کوبد، ولی تو می ترسی نکند دشمن باشد، بنابراین تو بسته ای - من همه شما را اینطور می بینم: بسته و ترسیده از دشمن - و دوست هم نمی تواند وارد شود. تو از دوست دشمن ساخته ای – اکنون تو چنان ترسیده ای که هیچکس نمیتواند داخل شود.
در را بگشای. وقتی هوای تازه به فضای خانه راه می یابد، احتمال ورود هر نوع خطری هم هست. وقتی دوست راه یافت، مرگ هم می تواند بیاید؛ روز و شب، خوشی و ناخوشی، زندگی و مرگ با هم از در وارد می شوند. از درد واهمه ندانسته باش، وگرنه زندگی را در بی هوشی سپری خواهی کرد. جراح پیش از عمل جراحی تو را بیهوش می کند، چون درد فراوانی در پیش است که تو قادر به تحملش نخواهی بود. آگاهی تو تیره و تار شده و او اکنون آماده است تا بدون ایجاد درد بدنت را برش دهد و تو عذاب نخواهی کشید.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 22

کانال اشو
@Oshocenterr
635 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-01-28 15:30:29 ادامه ...


روزی یکی از اساتید ذن مرد و شاگرد ارشد او، که خود مردی سرآمدی و حتی سرشناس تر از استاد بود - و در حقیقت استاد به خاطر او شهرت یافته بود - شروع کرد به گریه کردن. او بر روی پله های معبد نشسته بود و سیل اشک از چشمانش سرازیر بود. هزاران نفر از مردم به دورش گرد آمدند. آنها که هرگز ندیده بودند انسانی اشراق یافته و به آگاهی رسیده، به پهنای صورتش اشک بریزد و یک بند گریه و زاری کند، ناباورانه گفتند : «باورمان نمی آید. شما را چه شده؟ دارید گریه می کنید، در حالی که خودتان به ما می گفتید که جوهرهی وجود آدمی هرگز نمی میرد و مرگ وجود ندارد. میلیونها بار از دهان شما شنیده ایم که مرگ وجود ندارد. پس چرا گریه می کنید؟ استاد شما هنوز در عالم وجود زنده است».
شاگرد چشمانش را گشود و گفت : «مرا به حال خودم بگذارید. می خواهم اشک بریزم. من برای استاد و جوهره وجودش نمیگریم. دارم برای جسدش اشک میریزم. چه بدن زیبایی داشت. دیگر هیچوقت دنیا چنین بدن زیبایی به خود نخواهد دید». و در آن میان کسی پیدا شد که تشویقش کند که از این کار دست بردارد، چرا که برای حسن شهرتش خوبیت نداشت : «جمعیت زیادی اینجا جمع شده اند و آن وقت فکر میکنند که شما هرگز به اشراق نرسیده اید». شاگرد گفت : «بگذار هر چه دلشان خواست فکر کنند. از وقتی به اشراق رسیدم بی اندازه احساس خوشختی و سعادت کردم، اما در عین حال نسبت به درد و رنج نیز بی اندازه حساس شدم.

ظاهرا همینطور هم باید باشد. اگر بودا را با سنگ بزنی، بودا بیشتر از تویی که سنگ خورده ای ، رنج خواهد برد - چون او بی نهایت حساس شده است . حساسیت پذیری و لطافت او، درست مثل گلبرگ های نیلوفر است. سنگ تو بر اعماق قلب او فرود آمده و عمیقا او را جریحه دار خواهد ساخت. بی شک او نسبت به آن آگاه خواهد بود. بی شک او از آن منزه و بر کنار خواهد بود. او خواهد دانست که چنین اتفاقی در حال روی دادن است و او در آن دخالتی نخواهد داشت. او همچون ابری آن را احاطه خواهد کرد - اما این اتفاق در حال تکوین است.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 21

کانال اشو
@Oshocenterr
637 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-01-27 15:30:14 ادامه ‌...


این خواب آلودگی در زندگی، محافظتی در برابر درد است. اما مشکل همینجاست - خواب همان طور که ضد درد است، ضد لذت هم هست. فکر کن دو تا شیر آب آنجاست : روی یکی نوشته شده «درد» و روی دیگری نوشته شده «لذت ». میخواهی شیر درد را ببندی و شیو لذت را باز کنی. اما بازی اینطوری است اگر شیر درد را ببندی شیر لذت فورا بسته می شود، چون پشت سر هر دوی آنها شیر آبی هست که روی آن نوشته شده «آگاهی». یا هر دو شیر بسته اند یا باز، چون هر دو روی یک سکه اند؛ آنها دو چهره، دو جنبه از یک پدیده ی واحدند.
كل تضاد ذهن همین است: کهن دوست دارد هر چه بیشتر خوشحال باشد - شادی وقتی میسر است که تو آگاه باشی، و از طرف دیگر ذهن مي خواهد درد کمتری بکشد - اما احساس درد کمتر وقتی امکان پذیر است که تو ناآگاه باشی، اکنون بر سر یک دوراهی قرار داری. اگر بخواهی درد نداشته باشی، فورا لذت و شادی از زندگی ات رخت بر می بندد. اگر دوستدار سعادت و لذت باشی، شیر آن را باز می کنی و فوراً درد هم از آن طرف جریان می یابد. اگر آگاه باشی، باید نسبت به هر دو آگاه باشی، زندگی درد و لذت با هم است. زندگی سعادت و بدبختی را در کنار هم دارد. زندگی روز و شب است؛ زندگی حیات است و مرگ، تو باید از هر دو آگاه باشی.
بنابراین یادت باشد اگر از درد وحشت داشته باشی، همچنان در خواب مصنوعی خواهی ماند: تو بزرگ می شوی، پیر می شوی و می میری. در این صورت تو پاک فرصت را از دست داده ای. اگر می خواهی آگاه باشی، باید از درد و لذت با هم آگاه باسی، و کسی که آگاه شد، بسیار خوشحال و خشنود می شود، اما باید پیه ناخشنودی را هم به تن بماند. او مستعد ناخشنودی است، اما تو مستعد نیستی.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 20 و 21

کانال اشو
@Oshocenterr
690 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-01-26 15:30:15 ادامه ...


تو میتوانی چنان زندگی کنی که گویی در خواب مصنوعی به سر می بری - که نود درصد مردم نیز در حالت هیپنوتیزم زندگی می کنند. یا با آگاهی و جدیت زندگی کنی، اگر با توجه و آگاهی زندگی کنی، به بلوغ می رسی، و گرنه فقط پیر می شوی. پیر شدن با عاقل شدن برابر نیست. اگر به هنگام جوانی احمق بوده باشی و حالا سن و سالی از تو گذشته باشد، تو حالا یک احمق مسن هستی. همین! فقط با پیر شدن نمیتوان عاقل شد. حتی ممکن است احمق تر هم شده باشی، چون ممکن است ربوت وار به عادات مکانیکی چسبیده باشی. زندگی را به دو شیوه میتوان پشت سر گذاشت: اگر ناآگاهانه زندگی کنی، فقط مردن را تجربه میکنی؟ اگر آگاهانه زندگی کنی، بیشتر و بیشتر به زندگی دست می یابی. مرگ خواهد آمد اما هرگز به سراغ انسان بالغ نخواهد آمد. مرگ فقط به سراغ بی خبران که در جوانی احمق بوده اند و پیر شده اند می آید.
باید ساز و کار را شناخت و گرنه تو به حرفهایم گوش می دهی، ولی هرگز آگاه نمی شوی. تو با چیزهایی که می شنوی بر معلوماتت اضافه میکنی، که «بله، این بابا میگوید آگاه باش، آگاه بودن چیز خوبی است و کسانی که به آگاهی می رسند، بالغ می شوند و ...» اما تو خودت به بلوغ دست پیدا نمی کنی، اینها همه دانش باقی خواهند ماند. شاید این دانش را به دیگران هم منتقل کنی، ولی این دانش درد کسی را درمان نخواهد کرد. تا به حال از خود پرسیده ای، چرا به آگاهی نمی رسی؟ اگر آگاهی به سعادت جاودانی، به سانچی تانادا (5atchitanada)، به حقیقت مطلق می رسد - پس چرا آگاه نیستی؟ چرا اصرار داری خواب آلوده باشی؟ نفعی در کار است و آن این است آگاه شدن تو همان و رنج و مشقت همان، اگر تو آگاه شوی، متوجه درد می شوی؛ دردی چنان سدید که برای خواب رفتن به مسکن متوسل میشوی.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 19 و 20

کانال اشو
@Oshocenterr
674 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-01-25 15:30:15 ادامه ...


فرد بالغ هرگز دوباره مرتكب همان خطا نمی شود، اما کسی که فقط بر سنوات عمرش افزوده است، بارها و بارها همان اشتباه را تکرار می کند. او به اسب عصاری می ماند؛ او هرگز عبرت نمی گیرد. امروز عصبانی بودی، دیروز و پس فردا هم عصبانی خواهی بود. تو بارها و بارها به خشم می آیی، بارها و بارها پشیمان می شوی و بارها و بارها عزمت را جزم میکنی که دیگر این عمل را تکرار نکنی، اما آن تصمیم چیزی را تغییر نمی دهد - هر وقت، ناراحت و پریشان می شوی، خشم بر تو غلبه می یابد، یکباره جنّی میشوی و دوباره همان اشتباه از تو سر می زند. این دور تسلسل عمر است، تو در حال سالخوردگی هستی. اگر تو تجربه خشم را تمام و کمال سپری کرده باشی، هرگز دوباره عصبانی نخواهی شد. برای اینکه دوس بگیری خشم چه چیز بیهوده و احمقانه ای است، یک تجربه کافی است. تو برای هیچ و پوچ به خودت و دیگران آسیب می رسانی. این چیزها آن ارزش را ندارد. آن وقت تو داری بالغ می شوی. فردا که همین موقعیت دوباره پیش آمد، عصبانیت تو تکرار نخواهد شد. و کسی که در حال بلوغ است، تصمیم نمی گیرد که دوباره خشمگین نشود. نه، این نشانه کسی که تو در راه رسیدن به بلوغ است، نیست. انسان بالغ هرگز برای آینده تصمیم نمی گیرد، خود بلوغ ترتیب همه کارها را می دهد. تو امروز زندگی میکنی - خود همین زندگی کردن تصمیم خواهد گرفت که فردا چگونه باشد؛ فردا از دل امروز پدید می آید. اگر خشم دردآور و زیان بار بوده است و تو به خاطر آن گرفتار عذابی دردناک شده باشی، دیگر تصمیم گرفتن، عهد کردن و رفتن به معبد و اعلام اینکه «همین حالا با خود عهد می بندم که دیگر هرگز عصبانی نشوم» چه معنایی دارد؟ همه ی این کارها بچگانه است. هیچ فایده ای ندارد! اگر دانسته باشی که خشم زیان آور و مفسده انگیز است، کار تمام است. آن راه بسته است برای تو دیگر چنین دری دیگر وجود ندارد. دیگر موقعیت، تو را تسخیر نمیکند. تو درس خود را گرفته ای – آن درس مادام العمر در ذهنت حک خواهد بود. حتی شاید خنده ات بگیرد و از اینکه می بینی مردم در حماقت تا کجاها پیش می روند، لذت هم ببری، درک و شعور تو از راه هر تجربه ای رشد می یابد.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 19

کانال اشو
@Oshocenterr
554 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-01-24 15:30:16 بلوغ و سالخوردگی


تفاوت بزرگی بین بلوغ و پیری وجود دارد. تفاوتی عظیم که مردم همیشه درباره اش سردرگم هستند. مردم خیال می کنند پیر شدن یعنی بالغ شدن - اما پیری به جسم تعلق دارد. همه سنشان بالا می رود همه پیر می شوند، اما لزوما همه بالغ نمی شوند. بلوغ رشدی درونی است.
سالخوردگی چیزی نیست که تو خودت در آن دخالت داشته باشی، چیزی است که خود به خود از نظر جسمانی اتفاق می افتد. هر بچه ای که به دنیا می آید با گذشت زمان پیر می شود. بلوغ چیزی است که تو خودت آن را به زندگي مي آوری. بلوغ از آگاهی نشأت می گیرد. سالخوردگی به علاوه آگاهی، تجربه به علاوه آگاهی یعنی بلوغ.
تو میتوانی چیزی را از راه دور کنترل کنی، میتوانی آن را به شکلی تجربه کنی که گویی هیپنوتیزم شده ای؛ یعنی نسبت به آنچه در حال اتفاق افتادن است بی توجه و ناآگاه باشی؛ آن چیز اتفاق افتاد و تو آنجا نبودی. آن چیز در حضور تو اتفاق نیفتاد؛ تو غایب بودی. تو فقط از کنارش گذاشتی و آن چیز هرگز از تو خبر نداد. هرگز برچسبی بر روی تو نگذاشت و تو هرگز چیزی از آن نیاموختی. شاید که به بخشی از حافظه تو تبدیل شده باشد چون به هرحال تو به نحوی آنجا حاضر بودی - اما هرگز به عقل و شعور تو کاری نداشته است. تو هرگز از طريق آن رشد نمی یابی، در این حال تو داری پیر می شوی. اما اگر کیفیت آگاهی را به آن تجربه اضافه کنی، آن تجربه به بلوغ منجر می شود.
دو راه برای زندگی کردن وجود دارد: یکی زندگی کردن در خوابی عمیق؛ که در این صورت سن تو بالا می رود. هر لحظه پیرتر می شوی، هر لحظه به سوی مرگ می شتابی، همین و بس. زندگی تو شامل مرگی آهسته و طولانی است. اما چنانچه آگاهی را به تجربه هایت اضافه می کنی، هر چیزی که برایت اتفاق می افتد، تو هشیار، گوش به زنگ و مراقبی، تو ان تجربه را از همه زوایا مزمزه کرده، سعی داری مفهوم آن را درک کنی و در تلاشی که به عمق آن نفوذ پیدا کنی، هر آنچه که برایت رخ داده است، تو می کوشی آن را تمام و کمال و به طور جدی زندگی کنی - آن وقت دیگر یک پدیده سطحی نیست. در اعماق وجود تو چیزی همراه با آن در حال دگرگونی است. تو داری هشیارتر میشوی. اگر این تجربه یک خطاست، تو هرگز از نو مرتکب این خطا نخواهی شد.


ادامه دارد ‌...

اشو
بلوغ
ص 18

کانال اشو
@Oshocenterr
569 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-01-23 15:30:17 ادامه ‌...


هر کودکی باید معصومیت خود را از دست بدهد و دوباره آن را بازیابد. «از دست دادن» فقط نیمی از این فرایند است. خیلی ها آن را از کف داده اند، اما تعداد بسیار معدودی آن را از نو به دست آورده اند. این واقعه ای بسیار ناگوار و اسفبار است. همه معصومیت خود را از دست می دهند و فقط هرازگاه بودایی، زرتشتی، کریشنایی، عیسایی آن را باز می یابد. عیسی مسیح کسی نیست جز آدم به وطن بازگشته.
مریم مجدلیه کسی نیست جز حوای به وطن بازگشته. آنها ماهیانی هستند که از دریا بیرون آمده اند و نکبت و بلاهت را به چشم دیدند، دیدند که بیرون از اقیانوس بودن هیچ خیر و سعادتی در بر ندارد. لحظه ای که دریافتی عضویت در هر اجتماع، فرهنگ با مرامی در بدبختی و در زندان ماندن است، همان روز غُل و زنجیرها را از دست و پایت می گشایی. بلوغ در راه است و تو در حال اعاده معصومیت از دست رفته ات هستی.


اشو
بلوغ
ص 17

کانال اشو
@Oshocenterr
572 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-01-22 15:30:18 ادامه ...


یادت باشد که او گفت «کسانی که مثل این بچه کوچک هستند» او نگفت «آنها که کودک هستند» بین این دو تفاوت بزرگی وجود دارد. او نگفت «این کودک به قلمروی الهی قدم خواهد گذاشته، زیرا هر کودکی محکوم به تباهی است و چاره ای جز گمراهی ندارد. هر آدم و حوایی محکوم است که از باغ عدن بیرون رانده شود؛ آنها ناگزیرند گمراه شوند. این تنها راه اعادهی دوران کودکی واقعی است.
اول باید آن را از دست بدهی! این بسیار عجیب است، اما زندگی همین است. بسیار متناقض نماست ولی زندگی جمع اضداد است. برای اینکه به زیبایی واقعی دوران کودکی ان پی ببری، اول باید آن را گم کنی، وگرنه هیچ وقت آن زیبایی را نخواهی شناخت. ماهی هرگز نمیداند اقیانوس کجاست - مگر آنکه آن را از اقیانوس بیرون بیاوری و در زیر آفتاب سوزان بر روی شن های داغ ساحل بیندازی تا دریابد که اقیانوس کجاست. اکنون، ماهی در تب و تاب آرزوی بازگشت به اقیانوس می سوزد و به هر دری می زند تا به اقیانوس باز گردد؛ به او داخل اقیانوس شیرجه می رود. او همان ماهی است، ولی ماهی اول نیست. اقیانوس همان اقیانوس است، ولی اقیانوس اول نیست. چرا که ماهی درس جدیدی را آموخته است. اکنون آگاه است، می داند که «این اقیانوس است و این هم زندگی من. من بدون اقیانوس هیچم - من ذره کوچکی از آنم».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 16 و 17

کانال اشو
@Oshocenterr
626 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-01-21 15:30:20 ادامه ...


«هر کودکی معصوم به دنیا می آید، ولی توسط اجتماع دانا می شود. دلیل وجود مدرسه ها و کالج ها و دانشگاهها هم همین است».
بلوغ یعنی به دست آوردن دوباره ی خلوص و صافی از دست رفته ات، و بازیافتن بهشت خودت؛ بلوغ یعنی از نو کودک شدن. البته تفاوتی وجود دارد - کودکی معمولی تو محکوم به تباهی است، اما وقتی تو کودکی ات را از نو بدست می آوری، خدشه ناپذیر و روئین تن می شوی. هیچکس نمی تواند تو را به تباهی بکشاند؛ تو به اندازه کافی باهوش می شوی - اکنون میدانی که اجتماع چه بر سرت آورده است. دیگر هشیار و آگاه هستی و اجازه نمی دهی که این اتفاق تکرار شود. بلوغ تولدی دوباره است؛ یک تولد روحانی. تو به شکلی نو متولد می شوی. تو با دیدگانی نو به هستی نگاه میکنی و با دلی سرشار از عشق با زندگی روبرو می شوی، تو با سکوت و معصومیت خویشتن خویش به بطن وجودت رخنه میکنی. دیگر فقط مغز نیستی؛ تو از مغزت استفاده میکنی، اما این بار مغز خدمتکار توست. ابتدا همه قلب میشوی و بعد حتی از قلب هم در می گذری، رفتن به ورای افکار و احساسات، و «هستندگی» خالص شدن، بلوغ است. عیسی مسیح (ع) میفرماید : « تا وقتی از نو متولد نشوی، به قلمروی الهی وارد نمیشوی» حق با اوست. تو باید از نو به دنیا بیایی.

روزی عیسی مسیح در بازاری ایستاده بود و کسی از او پرسید : «کیست که ارزش ورود به قلمروی الهی تو را دارد؟» او نگاهی به اطراف انداخت. خاخامی که آنجا ایستاده بود کمی اتر جا تکان خورد به این خیال که او را انتخاب میکند اما او انتخاب نشد. آنجا بافضیلت ترین مرد شهر - یک معلم اخلاق، یک خشکه مقدسی به تمام معنا ايستاده بود، او نیز کمی جلو آمد، به این امید که انتخاب شود - اما انتخاب نشد، حضرت، دور و بر را خوب نگاه کرد تا اینکه چشمش به بچه کوچکی افتاد - کسی که حتی به فکر انتخاب سیدن نمی افتاد و از جایش هم کره ای تکان نخورد، حتی یک نوک پا! او از داخل آدم حساب نمی شد که کسی او را انتخاب کند. او فقط محو لذت بردن از کل صحنه بود صحنه جمعیت، حضرت عیسی و مردم در حال گفتگو - و دانست گوش میداد. حضرت عیسی کودک را صدا زد، او را بر روی دستها بلند کرد و رو به جمعیت گفت : «آنها که مثل این کودک اند، تنها کسانی هستند که ارزش ورود به قلمروی الهی را دارند».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 15 و 16

کانال اشو
@Oshocenterr
637 views12:30
باز کردن / نظر دهید