Get Mystery Box with random crypto!

اشو

لوگوی کانال تلگرام oshocenterr — اشو ا
لوگوی کانال تلگرام oshocenterr — اشو
آدرس کانال: @oshocenterr
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 2.95K
توضیحات از کانال

✔️ کپی مطالب فقط با ذکر منبع مجاز هست
Admin
@hossein_mysticosm
کانال اختصاصی اشو
مطالب اشو در این کانال کاملا اختصاصی قرار میگیرد

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 45

2021-04-14 15:33:15 ادامه ...


«دوران میانسالی وقتی است که تو شروع می کنی جای عواطف و هیجانات خود را با یکسری علائم و نشانه های بیماری عوض می کنی».
«وقتی دختری به تو «نه» گفت، می دانی که داری پیر می شوی و احساس آسودگی و آرامش خیال می کنی».
«دوران پیری وقتی است که تو چراغها را بیشتر به خاطر صرفه جویی خاموش می کنی تا دلایل عشقی!»
«دوران پیری دوره ایی از زندگی است که بیشتر به پیشرفت و عقب نماندن از دیگران توجه داری».
«دوران پیری وقتی است که بیش از هر زمانی از تو کار بر می آید، اما ترجیح می دهی دست روی دست بگذاری و کاری انجام ندهی.
دوران پیری برای خود تجربه اسرار آمیزی است، اما همه این قوانین را ذهن غربی ساخته و پرداخته است. من در سراسر تاریخ ادبی شرق کسی را پیدا نکرده ام که به این شیوه درباره دوران پیری صحبت کرده باشد. برعکس، دوران پیری فراوان مورد تمجید و تحسین قرار گرفته است. اگر زندگی تو صرفا بر روی خط افقی حرکت کرده باشد، فقط پیر و فرتوتی، اما اگر زندگی ات، آگاهی ات، از حرکتی عمودی به سمت بالا برخوردار باشد، آنگاه تو به زیبایی، عظمت و افتخار دوران سالخوردگی دست یافته ای دوران پیری در شرق با حکمت و خرد مترادف بوده است. اینها در مسیرند : یکی افقی، از کودکی تا جوانی و پیری و مرگ، و دیگری عمودی، از کودکی تا جوانی و پیری و جاودانگی. به لحاظ کیفی، تفاوت این دو بعد از زمین تا آسمان است. کسی که به جوانی می رسد، پیر شده و سرانجام می میرد. هویت او با جسدش شناخته می شود. او درباره وجودش چیزی نمی داند، زیرا وجود نه هرگز به دنیا می آید و نه هرگز از دنیا می رود: همیشه هست، همیشه بوده و همیشه خواهد بود. وجود، كل ابدیت است.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 85

کانال اشو
@Oshocenterr
582 views12:33
باز کردن / نظر دهید
2021-04-13 15:33:11 قوانین سالخوردگی


هر کسی در حال پیر شدن است. از روزی که به دنیا آمده ای هر لحظه، هر روز، داشتی پیر می شدی. دوران کودکی یک فلو (flux: جریان، شار) یا تغییر دائمی است. دوران نوجوانی هم همینطور - فقط دوران پیری است که هرگز تمامی ندارد، چون خودش پایان بخش زندگی است. این خاصیت منحصر به فرد دوران پیری است که تو را به آرامش ابدی سوق می دهد. اما اگر به دنبال قوانینی چند برای دوران میان سالی هستی، تا آنجا که به من مربوط می شود، من هرگز نه کودک بوده ام، نه جوان، نه هرگز پیر می شوم و نه هرگز خواهم مرد. من فقط یک چیز در خودم می شناسم که کاملا ثابت و ابدی است. اما فقط به خاطر شما...
قوانین بسیاری درباره دوران پیری وجود دارد، چون در سراسر جهان همه پیر می شوند و بسیاری از متفکران و اندیشمندان در این باره به فکر فرو رفته اند که این دوران پیری چیست؟
اولین قانون، «قانون آخر دو نور» (De Nevers last law) است که از قرار معلوم درباره دوران پیری است. قانونی که می تواند اولین و آخرین باشد : «هرگز درباره چیزی که حتمی است، تأمل و تردید نکن!»
تو خوب می دانی که داری پیر می شوی. دیگر در این مورد تأمل و تردید نکن، که تو را از این که هستی مفلوک تر می سازد.
این قانون زیبایی است. هرگز درباره چیزی که حتمی است، تأمل و تردید نکن. در حقیقت جز مرگ هیچ چیز در زندگی حتمی نیست؛ راجع به همه چیز می توان تردید و تأمل کرد، به جز مرگ. دوران پیری فقط دری است به سوی مرگ.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 84 و 85

کانال اشو
@Oshocenterr
616 views12:33
باز کردن / نظر دهید
2021-04-12 15:33:14 ادامه ...


خط عموی بی نظیر است. شاید عالی ترین و نادر ترین چیز در عالم هستی همین خط عمودی باشد، چون تو را به سفر ابدیت و جاودانگی می برد. گل هایی در طول آن مسیرها شکفته می شوند که برای ذهن غیر قابل تصورند و تجربه هایی اتفاق می افتند که غیر قابل توجیه اند. اما وجود انسان به شیوه ایی بسیار عجیب زبان به وصف می گشاید: چشمانش اعماق دلش را به نمایش گذاشته و ژستها و حرکات دست و سر و بدنش وقار و شکوه حرکت عمودی را بر ملا می سازند. زندگی او سراسر به ارتعاش و درخشش در آمده، یک میدان انرژی می آفریند.
من برای آنها که پرده تعصب جلوی چشمانشان را فرا گرفته، آنها که از قبل از تصمیمات و نتیجه گیریها را در آستین دارند، متاسفم. اما آنها که ذهنی باز و پذیرا و عاری از پیشداوری داشته و هنوز به استنتاج نرسیده اند، فورأ این ارتعاش و این درخشش را احساس می کنند. تطابق و همزمانی خاصی بین دل رهروی راه عمودی و دل کسی که هنوز عمودی نیست، اتفاق می افتد. درست در همان لحظه یی که این تطابق و همزمانی روی می دهد، تو نیز حرکت عمودی را آغاز می کنی. اینها فقط کلماتی هستند برای توضیح چیزی که واژه ها از بیان آن عاجزند..


اشو
بلوغ
ص 83 و 84

کانال اشو
@Oshocenterr
642 views12:33
باز کردن / نظر دهید
2021-04-11 15:33:14 ادامه ...


تو به درون سیر می کنی. بیرون آمدن از ازدحام افكار بسی دشوار است. اما تو فکر نیستی. تو می توانی از این شلوغی به در آیی و بین خودت و افکارت فاصله ای ایجاد کنی. هر قدر این فاصله بیشتر می شود، افكار همچون برگهای مرده از درخت ذهن تو به زمین می افتند - زیرا این تو و همسانی تو با افکار توست که آنها را تغذیه کرده و زنده نگه می دارد. وقتی غذارسانی به آنها را قطع کردی، افکار نمی توانند به حیات خود ادامه دهند. تا به حال با افکاری برخورد کرده ای که به تنهایی جایی روی پای خود ایستاده باشند؟
و فقط سعی کن بی تفاوت باشی - واژه گائوتاما بودا یعنی اوپکشا (Upeksha) . کافی است نسبت به كل ذهن بی اعتنا باشی تا فاصله خود به خود ایجاد شود - تا آن درجه که غذارسانی به افکار کاملا متوقف گردد. آنها به سادگی ناپدید می شوند. افکار به حباب صابون می مانند. در لحظه ایی که همه افکار ناپدید می شوند، تو خودت را در موقعیت مشابهی می بینی. می پرسی «رینزایی، آیا هنوز اینجا هستی؟» و تو برای آن لحظه بانکوه، آن فرصت بزرگ و استثنایی، انتظار می کشی که جواب این است : «نه، این یارو رینزایی کیست؟»
این سکوت، مراقبه است و این با استعداد فرق دارد. هر کسی نمی تواند پیکاسو یا رابیندرناث (Rabindranath Tagore) یا میکل آنژ باشد - آنها آدمهای با استعداد و صاحب ذوقی هستند. اما همه می توانند به اشراق، به روشنگری برسند - چون این استعداد نیست، فطرت درونی توست، فطرتی که از آن بی خبری. اگر در محاصره افکار باقی بمانی، همانطور بی خبر خواهی ماند. تو وقتی از واقعیت غایی خویش آگاه می شوی که هیچ چیز مانع از این آگاهی نباشد - وقتی که خلأ، نیستی، تو را احاطه کرده باشد.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 83

کانال اشو
@Oshocenterr
714 views12:33
باز کردن / نظر دهید
2021-04-10 15:33:10 ادامه ...


کبیر( Kabir) عارف بزرگ هندی، در عین بی سوادی، جملات بسیار مهم و ارزشمندی را به تحرير در آورده است. او یکی از این جمله ها را پیش از مرگش تصحيح نمود. جمله زیبایی که در جوانی نوشته بود، این بود : «درست مثل قطره قسمی که همچون مرواریدی درخشان از گلبرگ نیلوفر به درون اقیانوس می لغزد... و این اتفاقی بود که برای من افتاد. من در جستجو بودم، دوست من. ولیکن به جای یافتن خویش، در کائنات گم شدم. و آن قطره شبنم در اقیانوس ناپدید شد».
او درست پیش از مرگ، وقتی داشت چشمانش را می بست از پسرش، کمال، این را خواست: «خواهش میکنم جمله ام را عوض کن»
کمال گفت : «من خودم همیشه حدس می زدم اشتباهی در آن وجود دارد. و آن نوشته را که خود تصحیح کرده بود به پدر نشان داد. آن جمله حتی قبل از اینکه کبیر باخبر شود، اصلاح شده بود. به همین خاطر هم كبير نام پسرش را کمال (Kamal) گذاشته بود - «تو معجره ای، پسرم». کمال یعنی معجزه و آن مرد واقعا یک معجزه بود. او جمله مورد نظر کبیر را به این صورت تغییر داده بود: «دوست من، من در جستجوی خویش بودم و عوض یافتن خودم، همه دنیا، همه عالم هستی را یافتم. آن قطره شبنم در آن اقیانوس گم نشده، بلکه اقیانوس در آن قطره شبنم ناپدید شده».
و وقتی اقیانوس در قطره ای شبنم ناپدید می شود، قطره ی شبنم فقط حد و مرز خود را از دست می دهد، نه چیز دیگر. بر روی خط عمودی تو کمتر و کمتر و کمتر می شوی و یک روز، تو دیگر نیستی.
یکی از استادان ذن به نام رینزایی ( Rinzai) عادت بسیار مضحک و در عین حال زیبایی داشت. او هر روز صبح که از خواب بیدار می شد، پیش از باز کردن چشمهایش می گفت: «رینزایی، تو هنوز اینجایی؟»
شاگردان او می گفتند : «این دیگر چه ادا و اطواری است؟»
و او می گفت : «من منتظر لحظه ی هستم که پاسخم این است: نه، هستی وجود دارد اما رینزایی نیست!»
این همان اوج آگاهی است که انسان می تواند به آن دست یابد. این غایت فیض و برکت است. تا وقتی شخص به این قله نرسیده، نابینا، دردمند و بینوا در کوره راههای پر پیچ و خم و تاریک سرگردان است. ممکن است دانش زیادی بیندوزد، عالمی بزرگ شود، اما این سودی به حالش ندارد. فقط یک چیز، یک چیز بسیار ساده جوهره تمامی تجربه مذهبی است و آن مراقبه است.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 81 و 82

کانال اشو
@Oshocenterr
706 views12:33
باز کردن / نظر دهید
2021-04-09 15:33:10 ادامه ...


بر روی خط افقی فقط گدایانند و بس، چون برای «بیش تر» حرص می زنند و این «بیش تر»، هیچگاه دست یافتنی نیست - نه اینکه تو به مقامی که می خواهی، نمی رسی، اما لحظه ایی که به آن رسیدی، موقعیت ها و مقام های بالاتری هم هست. شاید لحظه ایی پت پت شعله ی شادی... و لحظه ایی بعد ناامیدی همان و رقابت بر سر بیش تر همان. تو نمی توانی عطش «بیش تر» را سیراب کنی. «بیش تر» فطرتا سیری ناپذیر است و این همان خط افقی است؛ خط بیشتر و بیشتر و بیش تو. خط عمودی چیست؟
کمتر و کمتر و کمتر بودن، تا مرز خط کامل، تا نقطه هیچ بودن، هیچکس بودن. فقط یک امضاء - حتی نه بر روی شن ها، که بر روی آب، که هنوز امضاء نکرده ناپدید شده است. رهروی عمودی است؛ کسی که از ناکس بودنش بسیار شادمان و خوشحال است؛ چه، فقط خلا می تواند خالص باشد - کسی که از برهنگی خویش کاملا راضی و خشنود است، زیرا فقط نیستی همساز با عالم هستی است. همین که این همسازی با عالم هستی اتفاق افتاد، تو دیگر نیستی. به تعبیری - به مفهوم قدیمش - دیگر نیستی. ولی تو برای نخستین بار تمامی کائناتی. حتی ستاره های دور دست پهنه کهکشان در درون تو جای دارند. خط تو می تواند همه آنها را در بر گیرد: گلها و خورشید و ماه .. و تمامی موسیقی عالم کون و مكان. تو دیگر نفس نیستی، «من» تو دود شده و رفته هوا. اما به این معنا نیست که تو هم ناپدید شده ای. برعکس، لحظه ایی که «من» تو ناپدید شده باشد، تو پدیدار شده ای.
چه خلسه فوق العاده ای... بدون احساس «من»، بدون احساس هیچ نفسی، بدون تقاضا برای چیزی بیشتر. تو دیگر بیش از این چه می خواهی؟ تو هیچی - خلا - را در اختیار داری. تو در این خلأ بی هیچ همچشمی و رقابتی کل کائنات شده ای. آنگاه پرندگان آواز خوان فقط بیرون از تو چهچهه سر نمی دهند. آنها آن بیرون پدیدار می شوند، چون این جسم مانع است. بر روی خط عمودی، تو بیشتر و بیشتر آگاهی هستی و کمتر و کمتر جسم. همه هویتی که با جسم تعیین می شد، از میان می رود. در نیستی، این پرندگان در درون تو خواهند بود. این گلها، این درختان و این صبح زیبا و دل انگیز در درون تو خواهند بود. در حقیقت، آن موقع دیگر از «بدون» خبری نیست. همه چیز به چشم انداز تو بدل شده است. دیگر چه زندگانی ایی از این پربارتر که همه چیز به میهمانی درون تو آمده. وقتی ماه و خورشید و ستارگان و بیکرانگی زمان و فضا سراسر در درون توست... بیش از این دیگر چه می خواهی؟

این دقیقا همان مفهوم روشنگری است. نفسي چنان نابود که اقیانوس هستی سراسر جزئی از تو می شود.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 80 و 81

کانال اشو
@Oshocenterr
718 views12:33
باز کردن / نظر دهید
2021-04-08 15:33:14 ادامه ...


حالا بقیه داستان جالب است... به محض اینکه مشتی الماس در کاسه گدایی می ریختند، در همان لحظه ناپدید میشد. پادشاه در موقعیت بسیار نگران کننده ای قرار گرفت، با این حال خم به ابرو نیاورد و گفت : « هر چه پیش آید، خوش آید، حتی اگر تمامی خزانه از دست برود، منی که سلاطین و امپراطوران بزرگی را شکست داده ام، زیر بار خدایی پا برهنه نخواهم رفت» و خزانه خالی شد! این خبر در سراسر شهر پیچید. هزاران نفر از مردم در آنجا جمع شدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. تا آن روز کسی پادشاه را چنین در هم شکسته، عصبی و در حال رعشه ندیده بود.
سرانجام که خزانه ته کشید و کاسه گدایی كما فی السابق خالی ماند، پادشاه به پای گدا افتاد و گفت : «مرا ببخش، من نفهمیدم. من هرگز در این باره فکر نکرده بودم. من نهایت سعی خود را کردم، اما حالا... دیگر چیزی ندارم تقدیم کنم. تو با گفتن را از این کاسه به من ثابت خواهی کرد که مرا بخشیده ای. کاسه گدایی عجیبی است - مشتی الماس آن را پر می کرد، اما همه خزانه هم برای پر کردنش کفاف نداد».
گدا خنده ای کرد و گفت : «لازم نیست نگران باشید. این کاسه، یک کاسه گدایی نیست. من کاسه سر آدمیزادی را یافتم و از آن این کاسه گدایی را ساختم. از قرار معلوم هنوز عادت دیرینه از سرش نیفتاده است. آیا تا به حال به کاسه گدایی خودتان - کاسه سرتان - نگاه کرده اید؟ به آن هر چه بدهی باز هم بیشتر و بیشتر میخواهد. فقط یک زبان سرش می شود «بیشتر». هميشه خالی است، همیشه گداست».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 80

کانال اشو
@Oshocenterr
776 views12:33
باز کردن / نظر دهید
2021-04-07 15:33:13 ادامه ...


پادشاه گفت : «مرد عجیبی به نظر می رسی. اولا که بدون اجازه به باغ ما می آیی و اصرار می کنی که باید به حضور پادشاه شرفیاب شوی و اکنون که می گویم هر چه خواهی، فقط به زبان بیاور، تعلل میورزی، آرامش و سکوت مرا بر هم نزن!»
گدا خندید و گفت : «آرامشی که بر هم می خورد، آرامش نیست و سکوتی هم که بر آشفته گردد، فقط یک رویاست، واقعیت نیست».
در این زمان پادشاه به دیده تعجب به خدا می نگرد. او داشت چیز فوق العاده مهمی می گفت. پادشاه به فکر فرو رفت: «تردیدی نیست که این مرد گدایی عادی نیست. گدا دوباره گفت : «بهتر است از نو درباره اش فکر کنید، چون آنچه می خواهم این است که فقط این کاسه گدایی را با هر چیزی که اراده می فرمایید، پر کنید تا از پیشگاه مبارک مرخص شوم، اما باید پر باشد».
پادشاه خنده ای سر داد و گفت : «عجب مرد دیوانه یی هستی. خیال می کنی ما از پر کردن این کاسه گدایی عاجزیم؟» او خزانه دار را به نزد خود فرا خوانده، گفت: «این کاسه گدایی را از الماس و سنگ های گرانبها پر کن».
خزانه دار هیچ سر در نمی آورد چه اتفاقی افتاده است. سابقه نداشت کسی کاسه یک گدا را از الماس پر کند. گدا به خزانه دار تذکر داد : « یادتان باشد تا وقتی کاسه گدایی پر نشده، من از اینجا جم نمی خورم».
و این زورآزمایی بین یک گدا و یک پادشاه بود...


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 79 و 80

کانال اشو
@Oshocenterr
844 views12:33
باز کردن / نظر دهید
2021-04-06 15:33:09 ادامه ...


همه این حماقتها بر روی خط عمودی محو و ناپدید میشوند و تو سب بال و بی وزن می شوی؛ درست مثل گل نیلوفر، که در آب است و آب به آن دسترسی ندارد. و تو در دنیا می مانی، ولی دنیا دیگر هیچ تأثیری بر تو ندارد. بلکه بر عکس، این تویی که دنیا را تحت تأثیر قرار می دهی - نه با تلاشی ارادی، که فقط با بودن محض خودت ، حضورت، وقارت، زیبایی ات. همه چیز همانطور که در درونت رشد می یابد، تو آن را به اطراف می پراکنی.
و این بر دل مردمانی می نشیند که دلی گشاده دارند و کسانی را که همه عمر دریچه دلشان بسته بوده است، به وحشت می اندازد. آنها با چنین کسی همنشینی اختیار نمی کنند و نزدیکش نمی شوند. آنها برای اینکه خود را متقاعد کنند که چرا با چنین آدمی از نزدیک ارتباط برقرار نمی سازند، هزار و یک بهانه و دروغ می تراشند. اما حقیقت اصلی این است که از بر ملا شدن اسرارشان می ترسند.
کسی که به طور عمودی سیر می کنند، عملا به صورت آینه ای در می آید، که اگر به بلوغ نزدیک شوی چهره واقعی خود را مشاهده خواهی کرد - تو کراهت وجودت را، فزون خواهی های پیگیرت را، کاسه گدایی ات را در آن خواهی دید. بگذارید داستان دیگری برایتان تعریف کنم، شاید به شما در فهم موضوع کمک کند :

صبح زود، مردی کاسه گدایی به دست وارد باغ پادشاه شد. پادشاه عادت داشت برای پیاده روی به باغ بیاید، و گرنه ملاقات با پادشاه بخصوص برای یک گدا غیر ممکن بود - تشریفات حکومتی مانع از این کار بود. این بود که خدا درست زمانی را انتخاب کرده بود که پادشاه، فارغ از تشریفات اداری و حکومتی میل داشت در سکوت طبیعت تنها باشد و تا آنجا که می تواند خود را از زیبایی و طراوت طبیعت سیراب سازد. یکباره سر و کله خدا پیدا شد. پادشاه گفت : « الان وقتش نیست. من کسی را به حضور نمی پذیرم».
گدا گفت : «من گدا هستم. دم و دستگاه شما بسیار سختگیر است و توفیق زیارتتان برای یک خدا محال است. التماس می کنم اجازه شرفیابی بفرمایید».
پادشاه در این فکر بود که به نحوی از دست او خلاصی یابد. او گفت : «چه می خواهی؟ کافی است آن را به زبان بیاوری تا آن را الساعه دریافت کنی. فقط مزاحم سکوت و آرامش صبحگاهی من نشو!»
گدا گفت : « پیش از آنکه دستور بفرمایید از مرحمت شما چیزی به من بدهند، دوباره فکر کنید».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 78 و 79

کانال اشو
@Oshocenterr
867 views12:33
باز کردن / نظر دهید
2021-04-05 15:30:00 ادامه ...


این مسیر عمودی را کشف کردی، حرکت بر خطر عمودی را آغاز میکنی. خط عمودی به این معنا نیست که باید از دنیا چشم بپوشی. نه، اما یقینا آن این است که تو دیگر از دنیا نیستی. دنیا فانی است. دنيا اعتبارش را از دست میدهد. اصلا به این معنا نیست که باید دست از دنیا بشویی و به غار و صومعه و خانقاه پناه ببری. صرفا به این معناست که تو هر جا که باشی، یک زندگی فطری و درونی را که پیش از این امکانپذیر نبود، آغاز میکنی.
پیش از این تو فردی برونگرا بودی و اکنون درون گرایی در پیش میگیری. تا آنجا که به جسم مربوط است، تو به راحتی از عهده این کار بر می آیی، ولی به این شرط که این خاطره سر جایش باشد که تو جسم نیستی، اما برای حرکت بر روی خط عمودی میتوان به طریق مختلف از جسم کمک گرفت. نفوذ خط عمودی - فقط یک شعاع نورانی که به تاریکی زندگی افقی تو راه می یابد - آغازگر روشنگری است.
تو همان آدم سابق به نظر می آیی، اما تو همان آدم نیستی. از دید کسانی هم که چشم بصیرت دارند، تو مانند سابق نیستی و لااقل از دید خودت آن آدم قبلی نیستی نمیتوانی باشی. تو در دنیا خواهی بود، اما دنیا در تو نیست - جاه طلبی ها، آروزها و حسادتها همه از سرت می برند. هیچ تلاشی برای کنار گذاشتن آنها لازم نیست. با همین حرکت تو بر روی خط عمودی، همه آنها شروع می کنند به محو شدن - چون نمی توانند بر روی خط عمودی به حیات خود ادامه دهند. آنها فقط می توانند در تاریکی بر روی خط افقی قد علم کنند؛ جایی که همه می کوشند گوی سبقت را از یکدیگر بربایند، تا خرخره در حرص و آز فرو رفته اند، تشنه قدرت بوده و رویای سلطه گری در سر می پروانند تا سری تو سرها در آورده، اسم و رسمی به هم بزنند.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 77 و 78

کانال اشو
@Oshocenterr
811 views12:30
باز کردن / نظر دهید