Get Mystery Box with random crypto!

اشو

لوگوی کانال تلگرام oshocenterr — اشو ا
لوگوی کانال تلگرام oshocenterr — اشو
آدرس کانال: @oshocenterr
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 2.95K
توضیحات از کانال

✔️ کپی مطالب فقط با ذکر منبع مجاز هست
Admin
@hossein_mysticosm
کانال اختصاصی اشو
مطالب اشو در این کانال کاملا اختصاصی قرار میگیرد

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 41

2021-05-23 15:30:03 ادامه ...


وقتی پرنده ای را در حال پرواز می بینی، امکان ندارد از آزادی ، سبکبالی او به وجد نیایی. و وقتی غروب خورشید را بر دامن رنگارنگ افق مشاهده می کنی، حتی اگر چشمانت را ببندی، همان تلاش تو برای بستن چشمها نشان می دهد که تا چه حد مجذوب دلربایی های طبیعت شده ای.
من به آن قدیس نما گفتم : «من می توانم از مذهب تو چشم بپوشم، ولی چشم پوشیدن از زندگی از عهده من خارج است، چون زندگی را خود هستی به من ارزانی داشته است و مذهب تو دست ساخته مشتی کشیش و سیاستمدار است - تا انسان را از شادی هایش، از شان و اعتبارش، از خود انسانیتش محروم سازد.
من به این مفهوم، آدم پارسا و متدینی نیستم. من از تدین و پارسا منشی تعریف کاملا متفاوتی دارم. از نظر من متدین کسی است که به تمام معنا زنده است، شديدا زنده است، مشتعل از عشق است، از زیبایی خارق العاده پیرامونش آگاه است و این شهامت را دارد که از هر لحظه از زندگی و مرگ مشعوف شود. کسی که این توانایی را دارد که در زندگی و مرگ، هر دو، فواره های شادی از دلش برخیزد، آوازش یک سر ادامه دارد. چه زندگی در جریان باشد چه مرگ، صدای آوازش لحظه ای قطع نخواهد شد - دستهایی که به شادی به هم می کوبد، لحظه ای مردد نخواهد ماند.
فقط چنین روح ماجراجویی - فقط چنین زائر زیارتگاه هستی - می تواند متدین باشد. اما انسان به اسم دین جایگزین های ضعیف قلابی، مبتذل و بی ارزشی ارائه کرده است؛ مشتی اسباب بازی که با آنها بازی کنی پرستش بت، خواندن اوراد من درآوردی و بردن نذر و قربانی و پیشکش برای مشتی بزدل و واقعیت گریز که به دلیل ترس از مرگ نتوانستند زندگی کنند و قدیس خواندن آنها ... این دین انسان را از تدین واقعی و اصيل منحرف ساخته است».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 115

کانال اشو
@Oshocenterr
84 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-22 15:30:07 ادامه ...


یکبار یکی از همین به اصطلاح قدیس ها آمد به دیدار من. من او را به باغ بردم - آنجا کوکب های زیبای بسیاری بود و من آن گلهای زیبا را در زیر آفتاب صبحگاهی به او نشان دادم. نگاهی عاقل اندر سفیه، که بوی رنجش و نکوهش از آن استشمام می شد، به من انداخت و چون تاب تحمل از کف داده بود، زبان به سرزنش باز کرد که «فکر می کردم آدم دیندار و پارسایی هستی... و هنوز از گلها سر از پا نمی شناسی؟» از یک جهت حق با او بود: اینکه اگر از زیبایی گلها لذت ببری، طبعا نمی توانی از لذت حاصل از زیبایی ها - زیبایی زن، موسیقی، رقص - چشم بپوشی. اگر به زیبایی گلها علاقمند باشی، این نشان می دهد که هنوز به زندگی علاقه مندی و نمی توانی از عشق صرف نظر کنی. اگر از زیبایی تو را خبری هست، چطور می توانی در برابر عشق خود را به بی خبری بزنی؟

زیبایی عشق بر می انگیزد و عشق پیام آور زیبایی است.

گفتم : «در این مورد حق با شماست. اما کی بوده که به شما گفته من آدم دیندار و پارسایی هستم؟ من هنوز نمرده ام! پیش نیاز اصلی برای دینداری به روش شما این است که آدم مرده باشد. اگر زنده باشی، فقط می توانی مزور باشی، نمی توانی واقعا متدین و پارسا باشی».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 114

کانال اشو
@Oshocenterr
198 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-21 15:30:07 ادامه ...


و مشکل پیچیده تر از این هاست، چون هر قدر بیشتر از مرگ بترسی، از زندگی هم بیشتر وحشت میکنی. با هر لحظه سپری شده، مرگ نزدیک تر می آید... کسی که از مرگ می ترسد نمی تواند عاشق زندگی باشد، زیرا این زندگی است که سرانجام تو را به دروازه مرگ می رساند. تو چطور می توانی زندگی را دوست بداری؟ به همین دلیل هم بیشتر مذاهب شروع کردند به چشم پوشی از زندگی از زندگی صرف نظر کن، چون این تنها راه صرف نظر کردن از مرگ است! اگر تو زندگی ات را زندگی نکنی، اگر از شغل زندگی کردن استعفا بدهی، از عشق ورزیدن، آواز خواندن، خندیدن دست بکشی، بعد مسلما نیازی نیست از مرگ بترسی، تو در حال حاضر مرده ای!
ما اسم این جور آدمها را گذاشته ایم «قدیس» و آنها را مورد ستایش هم قرار می دهیم. چرا؟ چون می دانیم که دوست داریم ما هم مثل آنها باشیم، هر چند به آن اندازه شهامت نداریم. حداقل می توانیم با ستایش آنها نیات خودمان را آشکار کنیم: «اگر شهامتش را می داشتیم با روزی چنین شهامتی در خود می یافتیم، ما هم دوست داشتیم مثل تو زندگی کنیم: مرده مجسم! قدیس نمی تواند بمیرد، چون در حال حاضر مرده است. او از همه لذات، همه خوشی ها دست شسته؛ همه آن چیزهایی را که زندگی دو دستی به او تقدیم می کند، پس زده. او بلیط اهدایی هستی را به آن بازگردانده و گفته : «دور من یکی را خط بکش. بنده دیگر توی این نمایش نیستم» او چشمهایش را بسته!


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 114

کانال اشو
@Oshocenterr
188 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-20 15:30:00 ادامه ...


چرا انسان باید مستثنا باشد؟ انسان که تافته جدا بافته نیست. انسان با همین ایده استثنایی بودن انسان - برتری انسان نسبت به دیگر حیوانات و درختان و پرندگان - جهنم خویش را، بد گمانی شدید خویش را، به دست خویش آفرید. ایده استثنایی بودن ما شکافی بین ما و هستی به وجود آورده است. همین شکاف مسبب همه ترسها و بدبختی های توست؛ همه پریشانی ها و تشویش های تو .. و اکثریت قریب به اتفاق خط دهندگان سیاسی و اجتماعی دنیا به این شکاف دامن زده اند. حتی یک قدم بر نداشته اند تا بر این شکاف پلی بزنند، انسان را برگردانند به زمین، او را با حیوانات و گیاهان محشور کرده و وحدت مطلق او را با جهان هستی اعلام کنند.
این حقیقت وجود ماست - همین که آن را درک کردی: دیگر نه درباره پیری نگرانی و نه درباره مرگ، زیرا همین قدر که به اطراف نظر کنی، کاملا متقاعد می شوی که هیچ چیز را هرگز آغازی نیست، که همیشه آنجا بوده است؛ هیچ چیز را هرگز پایانی نیست، که همیشه آنجا خواهد ماند.
اما فکر پیر بودن وجودت را از اضطراب پر می کند. مفهوم آن این است که اکنون روزهای زندگی ات، عشقت، دوران خوشی هایت دیگر به سر آمده، اکنون تنها اسم تو به زندگی ادامه خواهد داد. پیری نه جشن و سرور، که فقط کشان کشان رفتن به درون قبر است. بدیهی است که تو نمی توانی خوشحال باشی، چون با این وصف تو فقط سربار عالمي، تو فقط در صفی که هر لحظه به سمت قبرستان در حرکت است، ایستاده ای. این بزرگترین نقص همه فرهنگ ها و تمدن های جهان است که نتوانسته اند زندگی معنی دار و وجودی سازنده برای سالمندان خود فراهم کنند؛ آنها نتوانسته اند زیبایی و وقار را نه فقط به دوران پیری، که به خود مرگ ببخشند.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 113

کانال اشو
@Oshocenterr
56 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-19 15:30:01 ادامه‌ ...


معصومیت پیری پرمایه و غنی است؛ غنی از تجربه، غنی از پیروزی ها و ناکامی های غنی از اعمال خوب و بد، غنی از همه سرخوردگی ها و سرافرازی ها، معصومیت پیری از چند جهت غنی است. این معصومیت نمی تواند با جهل مترادف باشد. معصومیت پیری فقط با حکمت با خرد می تواند هم معنا باشد.
کودک و پیر هر دو معصومند، اما معصومیت آنها از تفاوتی کیفی برخوردار است. کودک معصوم است، چون هنوز به شب ظلمانی روح قدم نگذاشته است؛ پیر معصوم است، زیرا از تونل وحشت به درآمده. یکی در آستانه آن تونل تاریک است و دیگری دارد از آن خارج می شود. یکی می رود که مرارت بسیاری را تحمل کند و دیگری به قدر کافی محنت کشیده هست. یکی را از جهمنی که در پیش روست، گریزی نیست، در حالی که دیگری دوره جهنم را از سر گذرانده است.
دانسته یا ندانسته دلشوره ای در دل هر انسانی هست: داری پیر می شوی و بعد از پیری، باران سیل آسا؛ بعد از پیری، مرگ. و قرن های متمادی تو را از مرگ ترسانده اند و خود این اندیشه در اعماق ضمیر ناخودآگاهت ریشه دوانده، در گوشت و خون و مغز استخوانت جای گرفته. خود این واژه مو بر اندامت راست می کند. نه به این خاطر که می دانی مرگ چیست، نه، بلکه به خاطر هزاران سال شرطی شدن که مرگ را پایان زندگی ات میدانی و از آن وحشت داری.
دلم می خواهد یقین بدانی که مرگ پایان کار نیست. در عالم هستی، هیچ چیز نه آغاز می شود و نه به پایان می رسد. یک نگاهی به دور و برت بینداز... نه شب پایان است و نه صبح آغاز. صبح به طرف شب در حرکت است و شب به طرف صبح. همه چیز صرفا در حال حرکت در قالب های مختلف است.

هیچ آغاز و پایانی در کار نیست.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 112 و 113

کانال اشو
@Oshocenterr
108 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-18 15:30:02 ادامه ...


هزاران تولد و هزاران مرگ بر تو گذشته است، و آنان که چشم بصیرت دارند، حتی آن را عمیق تر درک میکنند - گویی هر لحظه در حال وقوع است. هر لحظه چیزی در تو می میرد و هر لحظه چیزی نو در تو تولد می یابد. زندگی و مرگ چندان از هم جدا نیستند. چنین نیست که هفتاد سال آن را از هم جدا کند. زندگی و مرگ درست مثل دو بال یک پرنده اند که با هم بطور همزمان به حرکت در می آیند. نه زندگی می تواند بدون مرگ وجود داشته باشد و نه مرگ بدون زندگی. پیداست که آنها ضد هم نیستند، بلکه مکمل یکدیگرند. آنها برای حیاتشان به وجود یکدیگر نیازمندند؛ جانشان به هم بسته است؛ هم بسته اند. آنها بخشی از یک کل بسیار عظیم اند.
اما چون انسان در خواب غفلت و بی خبری است، قارد به فهم یک حقیقت ساده و آشکار نیست. فقط کمی آگاهی – نه خیلی – و آنوقت می بینی که هر لحظه داری عوض می شوی. و تغییر یعنی چیزی در حال مردن است - چیزی دارد از نو متولد می شود. آنگاه تولد و مرگ یکی می شوند؛ کودکی و معصومیتش با پیری و معصومیتش یکی می شوند.
در اینجا تفاوتی وجود دارد، با این وجود ضدیتی در کار نیست. معصومیت یک کودک بسیار کم مایه و فقیر است، زیرا تقریبا با جهل مترادف می باشد. فرد سالخورده، کسی که به کبر سن رسیده و همه تجارب ظلمت و روشنایی، عشق و نفرت، خوشبختی و بدبختی را پشت سر گذاشته؛ کسی که طعم زندگی را در موقعیت های مختلف چشیده و خود به پختگی رسیده است، به این نکته دست یافته است که او در هیچ تجربه ایی مشارکت ندارد. بدبختی می آید... او به تماشا می ایستد. سعادت از در وارد می شود... او به تماشا می ایستد. او کارش دیده بانی است. همه چیز به دره های تاریک سرازیر می شود، اما او در ستیغ کوه می ماند و در نهایت سکوت فقط تماشا می کند.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 111 و 112

کانال اشو
@Oshocenterr
302 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-17 15:30:02 هنگامی که تولد و مرگ یکی می شوند


همین الان درختی کهنسال، درست کنار منزلم، در زیر باران به رقص در آمده و برگ های خشکیده و پژمرده اش با وقار و شکوهی بی حد و حصر ... با زیبایی تمام به روی زمین می افتند. نه تنها آن درخت در باد و باران می رقصد، بلکه برگ های خشکی که از آن جدا می شوند نیز در رقصند؛ جشنی با شکوه برپاست.
به جز انسان، هیچ تنابنده ای از پیری رنج نمی برد؛ در حقیقت، عالم هستی اصلا پیری نمی شناسد. رسیدگی و پختگی می شناسد؛ از بلوغ و کمال می داند. میداند که زمانی وقت رقص و پایکوبی - و تا حد امکان با تمام وجود زیستن - است و زمانی وقت استراحت.
آن برگهای پیر و خشکیده درخت بادام کنار خانه من در حال مردن نیستند، فقط دارند می روند که استراحت کنند و با همان خاکی که از آن سربرآوردند، ادغام و ممزوج گردند. هیچ غم و اندوه و گریه و زاری بی در کار نیست، بلکه آرامشی عظیم در سقوط به درون بستر ابدیت است و بس. شاید آن برگها روزی بازگردند: به شکلی دیگر، بر درختی دیگر. و آن روز دوباره را با هم به رقص در خواهند آمد، دوباره آواز سر خواهند داد؛ آنها لحظه را جشن خواهند گرفت.
هستی فقط یک تغییر چرخشی از تولد تا مرگ، از مرگ تا تولد و سیر ابدی آن را می شناسد. هر تولدی مستلزم مرگ است و هر مرگی مستلزم تولد. پیش از هر تولدی مرگ است و بعد از مرگی تولدی. از این روی، هستی هراسی به دل ندارد. هیچ کجا ترسی نیست، به جز در ذهن انسان.
ظاهرا انسان تنها گونه بیمار در کل کائنات است. این بیماری کجاست؟ در واقع باید چیزی جز این می بود ... انسان می بایست پیش از اینها محظوظ باشد، عشق بورزد، و هر لحظه را بیشتر زندگی کند. چه این لحظه به دوران کودکی تعلق داشته باشد، چه جوانی و چه پیری، چه به تولد داشته باشد چه به مرگ، هیچ اهمیتی ندارد - تو از همه این وقایع کوچک فراتری.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 111

کانال اشو
@Oshocenterr
476 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-16 15:30:04 ادامه ...


گاهی اوقات عاشق کسی می شوی و یکباره احساس یکپارچگی و انسجام می کنی. برای نخستین بار احساس می کنی که یکی هستی. چشمانت میدرخشند، در چهره ات بشاشت و تلالوی خاصی جلوہ گر می شود، ذهنت کندی و تیرگی سابق را ندارد. چیزی در وجودت درخشش می گیرد؛ ترانه ایی به زمزمه در می آید. اکنون راه رفتن تو کیفیتی از رقص را به نمایش می گذارد. تو وجودی کاملا متفاوتی.
اما اینها لحظاتی نادرند، چون ما رمز و رازش را می آموزیم. معما این است که این انبساط خاطری که به
تو دست میدهد باید به دلیل وجود چیزی باشد. همه معما این است. نقاشی را می بینی که با نقاشی اش مشغول است، ولی با این وجود از چهره اش خشنودی و رضایت کامل می بارد، شاعری ممکن است فقیر باشد، اما وقت سرودن شعر او ثروتمند تیرن انسان روی زمین است. هیچکس غنی تر از او نیست. سر آن چیست؟ سر آن این است که او در حال لذت بردن و محفوظ شدن از همین لحظه است. وقتی از کاری لذت میبری، با خودت، با کائنات، هماهنگ و همسازی چون مرکز تو، مرکز همه عالم است.
بنابراین اجازه بده، همین درون نگری، همین بینش اندک، رویکرد تو در زندگی باشد: فقط کاری را بکن که از آن لذت می بری، و گرنه دست از آن کار بکش. داری روزنامه میخوانی و اواسط کار ناگهان متوجه می شوی که هیچ لذتی را آن نیست. پس اصلا برای چی روزنامه می خوانی؟ الساعه روزنامه را ببند و بگذار کنار! داری با کسی حرف می زنی و وسط گفتگو احساس می کنی از این مصاحبت لذت نمی بری. مجبور که نیستی ادامه بدهی. در ابتدا کمی نامعقول و عجیب و غریب به نظر می آید. اما من اشکالی در آن نمی بینم. تو می بینی؟ می توانی تمرین کنی؟
در عرض چند روز تماسهای متعددی با آن مرکز حاصل خواهه شد و آنوقت متوجه خواهی شد که چرا بارها و بارها تکرار کرده ام آبی که تشنه لبان به دنبالش می گردی، در کوزه وجود خود توست. در آینده نیست. اصلا با آینده کاری ندارد. پیشاپیش هم اینک - همین جاست؛ پرونده ای است که در جریان است.


اشو
بلوغ
ص 109 و 110

کانال اشو
@Oshocenterr
531 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-15 15:30:01 ادامه ...


و به تدریج این کلید شد، ناگهان فهمیدم که هر وقت آدم از چیزی لذت می برد، متمرکز است. لذت فقط پژواک متمرکز بودن است. هر گاه از چیزی لذت نبردی، از مرکز پرتی. بنابراین به خودت فشار نیاور. هیچ احیتاجی به این کار نیست. اگر مردم فکر کردند مخ تو پاره سنگ بر می دارد، بگذار به همان خیال باشند. در عرض چند روز تو با تجربه ی خودت به این نکته خواهی رسید که تا به حال چطور خودت را زیر پا له کرده ای. تو هزار و یک کار می کردی که هرگز از آنها لذت نمی بردی و هنوز هم دست از آن کارها بر نداشته ای، چون به تو اینطور آموخته اند که فقط به وظایف خود عمل کنی.
مردم حتی چیزهای زیبایی مثل عشق را به لجن کشیده اند. تو از سر کار می آیی و همسرت را می بوسی، چون این رسمی است که باید به جا آورده شود. اکنون چیز زیبایی مثل بوسه، که از لطافت به برگ گل می ماند، تباه می شود. دیری نمی گذرد که بدون هیچ لذتی به این بوسیدن ها ادامه می دهی؛ تو فراموش می کنی که از این بوسه یک انسان دیگری هم باید لذت ببرد. در ملاقات با افراد به آنها دست می دهی - سرد، عاری از هر مفهوم یا پیامی، بدون آنکه صمیمیتی در آن جاری باشد. این فقط دست های مرده اند که همدیگر را فشار می دهند و به هم سلام می کنند. بعد کم کم با این ژست بی روح و سرد انس می گیری. بعد یخ می زنی، کوه یخ می شوی. بعد می گویی: « چطور می شود به آن مرکز راه یافت؟»
آن مرکز وقتی در دسترس است که تو گرم و صمیمی باشی و در عشق، شادی، رقص، خوشی و نشاط ذوب شوی و به جریان در آیی. فقط به کارهایی بپرداز که واقعا عاشق انجام دادنشان هستی و کیف می کنی. حتما باید چیزی باشد که تو از آن لذت می بری. من هرگز به آدمی برخورده ام که نتواند از چیزی لذت ببرد. کسانی هستند که از فلان کار خوششان نمی آید، نشد؟ یکی دیگر! نشد؟ باز هم یکی دیگر. زندگی بسیار وسیع تر از آن است که بخواهی فکرش را بکنی. یکجا بند نشو؛ غوطه ور باش! بگذار انرژی بیشتری به جریان بیفتد. بگذار پخش شود و با انرژی هایی که تو را احاطه کرده اند، بیامیزد. بزودی در خواهی یافت یافت که مشکل این نبود که چطور انسجام پیدا کنی، مشکل این بود که پاک فراموش کرده ای چطور جاری شوی. در بحبوحه جریان انرژی، تو ناگهان این انسجام را در خود احساس می کنی. گاه این اتفاق به طور تصادفی روی می دهد، ولی علت همان است.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 109

کانال اشو
@Oshocenterr
556 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-14 15:30:01 ادامه ...


میل دارم فنی را به شما بیاموزم. این فنی بسیار ساده است، اما در ابتدا به نظر دشوار می آید. اگر امتحانش کنی، آن را ساده خواهی یافت. اگر سعی کنی و فقط درباره اش بیندیشی بسیار سخت به نظر خواهد رسید. فن این است: فقط کاری را بکن که از آن لذت می بری. اگر لذت نمی بری، آن را انجام نده. امتحان کن! زیرا لذت فقط از مرکز، از هسته وجود تو، بر می خیزد. اگر به کاری دست بزنی که از آن لذت نمی بری، ارتباطت با آن مرکز قطع می شود. شعف و شادی از آن مرکز نشأت می گیرد، نه جای دیگر. پس بگذار ملاک همین باشد و به این ملاک پای بند باش.
تو داری در خیابان قدم می زنی و ناگهان تشخیص می دهی که از قدم زدن لذت نمی بری! توقف کن. همین! - این کار نباید انجام شود.
در دوران دانشگاه کار من همین بود، و مردم فکر می کردند من خلم. ناگهان می ایستادم و برای نیم ساعت، یک ساعت، همانجا می ماندم. مگر اینکه دوباره احساس کنم از راه رفتن لذت می برم. استادان من چنان می ترسیدند که موقع امتحان مرا سوار اتومبیل کرده، جلوی سالن امتحان، درست پشت در پیاده می گردند و منتظر می شدند: آیا من خود را به صندلی ام رسانده بودم؟ اگر در حال دوش گرفتن احساس می کردم از آن لذت نمی برم، دیگر ادامه نمی دادم. فایده اش چیست؟ اگر غذا می خوردم و ناگهان تشخیص می دادم که لذت نمی برم، از خودن دست می کشیدم. در دبیرستان به کلاس ریاضی ملحق شدم. روز اول رفتم توی کلاس. معلم تازه دانست موضوع درس را معرفی می کرد. وسط های کلاس بلند شدم و سعی کردم بروم بیرون. او گفت: «بدون اجازه کجا می روی؟ اجازه نمی دهم دوباره برگردی» گفتم : «خیالتان راحت باشد، من دوباره اینجا بیا نیستم. برای همین هم اجازه نگرفتم. الفاتحه! من از این درس لذت نمی برم! می روم دنبال درس دیگری بگردم تا بتوانم لذت ببرم، چون اگر نتوانم لذت ببرم، به خودم زحمت نمی دهم. این شکنجه است، خشونت است».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 108

کانال اشو
@Oshocenterr
606 views12:30
باز کردن / نظر دهید