Get Mystery Box with random crypto!

اشو

لوگوی کانال تلگرام oshocenterr — اشو ا
لوگوی کانال تلگرام oshocenterr — اشو
آدرس کانال: @oshocenterr
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 2.95K
توضیحات از کانال

✔️ کپی مطالب فقط با ذکر منبع مجاز هست
Admin
@hossein_mysticosm
کانال اختصاصی اشو
مطالب اشو در این کانال کاملا اختصاصی قرار میگیرد

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 47

2021-02-08 15:30:13 دوره های هفت ساله زندگی


زندگی از یک الگوی ذاتی برخوردار است، خوب است آن را درک کنی. فیزیولوژیست ها می گویند که هر هفت سال بدن و ذهن دستخوش نوعی بحران با تغییر می شود. هر هفت سال همه سلول های بدن تعویض می شوند. در حقیقت اگر شما به طور متوسط هفتاد سال عمر کنید، بدن تان ده بار می میرد. سر هر هفت سال همه چیز تغییر پیدا می کند - درست مثل تغییر فصول سال در هفتاد سالگی چرخه کامل است. خطی که از تولد تا مرگ امتداد دارد، در هفتاد سالگی کامل است. این خط به قسمت دارد. در حقیقت زندگی انسان را نباید به سه دوره کودکی، جوانی و پیری تقسیم کرد. این تقسیم بندی چندان علمی نیست، زیرا هر هفت سال دوره جدیدی آغاز و گام جدیدی برداشته می شود.
در هفت سال اول، کودک خود - مرکز است، گویی او مر کر کل عالم هستی است و همه افراد خانواده به دور او می گردند. نیازهای او هر چه باشد باید فوراً تامین شوند، وگرنه اوقات حضرت والا تلخ می شود و دیگر عصبانیت و خشم ایشان به جوش می آید. او همانند یک امپراطور، یک امپراطور واقعی، زندگی می کند - مادر و پدر خدمتکاران او هستند و همه اعضای خانواده فقط برای خاطر وجود مبارک زندگی می کنند. و البته همین بساط در مورد وسیع تر بیرون نیز برقرار است. طلوع ماه و خورشید و تغییر فصل ها فقط برای خوشایند شخص شخیص اعلی حضرت است. کودک برای هفت سال اول زندگی، کاملا خودخواه و خودمحور است. اگر از روانشناسان هم بپرسید، آنها به شما می گویند که کودک برای هفت سال اول خودارضا باقی می ماند. او به هیچ چیز و هیچکس احتیاج ندارد. او احساس می کند کامل است.
پس از هفت سال مر جلدی جدیدی آغاز می شود. کودک دیگر خود - مرکز نیست. او به معنای واقعی کلمه دگر - مرکز است. واژه ی « Eccentic» یعنی «بیرون رفتن از مرکز» او به سمت دیگران می رود. پدیده مهم برای او و دیگران - دوستان، بر و بچه های محل و ... - هستند. او اکنون چندان به خودش دلبستگی ندارد، بلکه به دیگران به دنیایی بزرگتر - علاقمند است. او به کارزاری قدم گذاشته است که ببیند این دیگران کی هستند. پرس و جو آغاز می شود.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 31 و 32

کانال اشو
@Oshocenterr
680 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-02-07 15:30:12 ادامه ...


از نظر من بلوغ یک پدیده معنوی است. بلوغ روحی یعنی لمس کردن ستاره های آسمان درون. هنگامی که با آسمان درونت اُنس پیدا کردی، مامنی یافته ای و در اعمال و رفتارت پختگی و کمال بسیاری پدید می آید. آنگاه هر کاری که انجام می دهی، دارای وقار و شکوه است. هر کاری که می کنی به خودی خود یک شعر است. سراسر زندگی ات شعر و شاعری است، راه رفتن تو رقص است و سکوت تو موسیقی است.
بلوغ به این معنا است که تو به موطن خویش بازگشته ای. تو دیگر بچه نیستی که رشد کنی، تو دیگر بزرگ شده ای. تو اوج توانایی را لمس کرده ای، برای نخستین بار - به تعبیری ناآشنا و عجیب - تو نیستی و در عین حال هستی. تو در افکار و تصورات و برداشت های کهنه خود دست و پا نمی زنی، همه آنها از ذهن تو تخلیه شده اند. اکنون چیزی جدید در تو پدید می آید - چیزی کاملا بكر و تازه _ که سراسر زندگی تو را به کلی دگرگون و به شادمانی و سرور مبدل می سازد. تو برای این دنیای سیه روز به غریبه ای تبدیل می شوی. تو نه برای خودت و نه برای هیچکس دیگری بدبختی نمی آفرینی. تو زندگی ات را در آزادی کامل، بدون توجه به آنچه دیگران می گویند، سپری می کنی. کسانی که همیشه برایشان مهم است که دیگران چه می گویند و با چه می کنند، هنوز نابالغ اند. آنها به رای و نظر دیگران وابسته اند و نمی توانند کاری را درست انجام بدهند و صادقانه حرفشان را بزنند، آنها چیزی را به زبان می آورند که دیگران دوست دارند بشنوند.
سیاستمداران همان حرفهایی را می زنند که شما دوست دارید بشنوید. آنها وعده چیزهایی را می دهند که شما خواستار آن هستید. آنها خودشان هم خوب می دانند نمی توانند به این قول ها عمل کنند، کسی هم خیال ندارد به این قول ها عمل کند.
اما اگر با راستی و رستگاری به شما بگویند وضعیت چگونه است و آب پاکی را روی دستتان بریزند که بسیاری از چیزهایی که تقاضایش را دارید، غیر ممکن است و اصلا قابل اجرا نیست، از قدرت برکنار می شوند. تو که به سیاستمداری که صادق باشد، رای نمی دهی. دنیای بسیار عجیبی است، تقریبا یک دیوانه خانه تمام عیار، اگر در این دیوانه خانه نسبت به وجود معنوی خودت هشیار و آگاه شوی سعادتمند خواهی بود


اشو
بلوغ
ص 29 و 30

کانال اشو
@Oshocenterr
577 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-02-06 15:30:13 ادامه ...


درویش گفت : «چه کار می کنی؟ چرا داری همراهم می آیی؟» او گفت : «حالا دیگر هرگز نمی توانم تو را ترک کنم، تو مرا دوست و شریک خود خواندی. تا به حال کسی به من احترام نگذاشته بود. تو اولین کسی هستی که گفت من مردی شریف و نازنینم. من نزد تو می نشینم تا بیاموزم که مثل تو باشم. تو این پختگی، قدرت و صلابت را از کجا آورده ای؟ دیدن قضایا به شیوه ای کاملا متفاوت را از کجا آموخته ای؟
درویش گفت : « هیچ می دانی آن شب چه بر من گذشت؟ تو رفته بودی و بدون پتو چنان سرد بود که خوابیدن ممکن نبود. من فقط آنجا کنار پنجره نشستم و قرض ماه را تماشا کردم و این شعر را سرودم اگر به قدر کافی ثروتمند بودم، این قرص ماه را به آن فقیری می بخشیدم که در تاریکی شب، در کلبه یک درویش چیزی را جستجو می کرد. من این قرص ماه را می بخشیدم اگر به قدر کافی ثروتمند بودم. ولی هیهات که خود فقیر و بی چیزم» بیا تا شعری را که نوشته ام به تو نشان دهم.
«من آن شب گریستم. آخر دزدها چند چیز را باید بیاموزند. وقتی به سراغ امثال من می آیند، حداقل باید یکی دو روز پیش تر خبر بدهند تا ما بتوانیم چیزی تدارک ببینیم که آنها دست خالی برنگردند. و چه خوب شد که در دادگاه به یاد من افتادی، و گرنه آنها آدم های خطرناکی هستند و ممکن بود با تو بدجوری تا کنند. من همان شب به تو پیشنهاد کردم با هم شریک باشیم، اما تو قبول نکردی، حالا تازه به این فکر افتاده ای که با من همراه باشی؟! اشکالی ندارد. بیا، هر چه داشتم با تو قسمت می کنم. اما چیزی که من دارم مادی نیست، چیزی نیست که بتوانی با چشم آن را ببینی».
دزد گفتد : «خودم آن را احساس می کنم - آن چیز نامرئی است، اما تو جانم را نجات داده ای و حالا زندگی ام به تو تعلق دارد. از آن هر چه می خواهی بساز، من تا به حال فقط آن را به هدر داده ام. ترا که میبینم و در چشمانت که نگاه می کنم، یک چیز برایم مسلم است اینکه تو می توانی مرا دگرگون کنی من همان نسب، عشق را در وجودم حس کردم».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 28 و 29

کانال اشو
@Oshocenterr
606 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-02-05 15:30:12 ادامه ...


دزد گفت : «من خودم این را با تمام وجود احساس کردم او آدم بسیار عجیبی است. در تمام زندگی ام با افراد مختلفی، از فقیرترین تا ثروتمند ترین آدم ها برخورد داشته ام، اما هرگز ... حتی یادم که می آید لرزه بر اندامم می نشیند. وقتی صدایم زد، در جا خشکم زد. من کاملا آزاد بودم، می توانستم آن خرت و پرت های بیرون را بردارم و فرا کنم، ولی نتوانستم، در صدای او چیزی بود که مرا به عقب می کشید»
دزد پس از چند ماه دستگیر شد و در دادگاه، قاضی از او پرسید: «می توانی کسی را نام ببری که در این حوالی تو را بشناسد؟» او گفت : «بله، یک نفر مرا می شناسد» و بعد نام آن استاد را برد.
قاضی دادگاه گفت :« کافی است. آن استاد را احضار کنید. شهادت او با شهادت ده هزار نفر از مردم عادی برابر است. گفته او درباره تو برای صدور حکم کفایت خواهد کرد»
قاضی دادگاه از استاد پرسید : «این مرد را می شناسی؟» او جواب داد: «می شناسم؟ با هم شریک هستیم! او رفيق من است. حتی نیمه شبی به ملاقاتم آمد. آن شب به قدری سرد بود که پتویم را به او دادم. او از این پتو استفاده می کند، خودتان می بینید. این پتو در سراسر این دیار مشهور است، همه می دانند که مال من است» قاضی گفت : «او دوست شماست و دزدی می کند؟» استاد گفت: «هرگز! او هرگز نمی تواند دزد باشد. او چنان شریف است که وقتی پتو را به او دادم گفت «متشکرم قربان» و وقتی از منزلم بیرون می رفت، آهسته در را بست. او مرد مودب و نازنینی است
قاضی گفت: «اگر اینطور است، پس اقرار همه شاهدان عینی مبنی بر دزد بودن این شخص باطل می سود، او آزاد است» درویش از انجا بیرون رفت و دزد به دنبالش روان شد».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 28

کانال اشو
@Oshocenterr
618 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-02-04 15:30:13 ادامه ...


درویش گفت : «خیالت راحت باشد، چون من از این به بعد همراه تو می ایم! فقط این پتو مرا در این خانه نگه می داشت، و گرنه در این خانه که چیزی نیست. پتو را هم به تو بخشیده ام، من با تو می آیم - با هم سر می کنیم. اینطور که پیداست تو خیلی چیزها داری. چه شراکت خوبی! من همه چیزم را به تو دادم و تو میدانی کمی از دارایی ات را به من بدهی - منصفانه است!» دزد نمی توانست باور کند. تنها در این فکر بود که از آنجا و از دست آن مرد کذایی فرار کند. او گفت : «نه، من نمی توانم تو را با خود ببرم. من زن و بچه دارم. اگر مردی برهنه را به خانه ام ببرم، همسایه ها چه خواهند گفت؟»
درویش گفت: «درسته باعث شرمندگی ات نخواهم شد. پس برو من در این خانه می مانم» و دزد داشت از در بیرون می رفت که درویش گفت : «کمی درس ادب و احترام بیاموز! پتویم را به تو بخشیدم و تو حتی از من تشکر نکردی پس اول از همه از من تشکر کن - که حالا حالاها به دردت می خورد دوم اینکه، وقتی به اینجا آمدی در را باز گذاشتی، حالا که داری می روی، در را ببند! نمی بینی هوا چقدر سرد است؟ هیچ فکر نمیکنی من تنها پتویم را به تو داده ام و هیچ چیز تنم نیست؟ دزدی که دزدی، اما مروت و جوانمردی ات کجا رفته؟ من آدم سختگیری هستم، چنین رفتاری را نمی توانم تحمل کنم. زود باش بگو متشکرم!»
دزد مجبور شد بگويد : «متشکرم قربان!» بعد در را بست و پا به فرار گذاشت. خودش هم باورش نمی شد چه اتفاقی افتاده بود. او تا صبح چشم بر هم نگذاشت و بارها و بارها آن صدا را به خاطر آورد ... او هرگز صدایی به این قدرت و صلابت نشنیده بود، در حالی که آن مرد آسمان جل آه نداشت که با ناله سودا کند؟ روز بعد، پس از مدتی پرس و جو، دریافت که این مرد فقیر استادی بزرگ بود. واقعا چه ناشیانه به کاهدان زده بود و چقدر زشت که به سرقت از خانه مرد فقیری رفته بود که هیچ چیز نداشت. اما هر چه بود، استاد بزرگی بود.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 27 و 28

کانال اشو
@Oshocenterr
641 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-02-03 15:30:13 ادامه ...


شبی دزدی وارد کلبه ی درویشی شد. قرض ماه کامل بود و دزد اشتباها از آنجا سر در آورده بود وگرنه درویش آه در بساط ندارد که با ناله سودا کند. دزد مات و مبهوت مانده بود، چون به هر جا چشم می دوخت، آنجا چیزی نبود - و ناگهان مردی را می بیند که با شمعی در دست نزدیک می آید. مردمی گوید : «در تاریکی به دنبال چه می گردی؟ پس چرا مرا از خواب بیدار نکردی؟ من درست نزدیک در خوابیده بودم. می توانستم همه خانه را به تو نشان دهم» و او چنان ساده و بی غل و غش می نمود که گویی حتی تصورش را هم نمی کرد دزد باشد. دزد در برابر این صفا، سادگی و معصومیت او زبان به اقرار گشود و گفت : «می دانی؟ من دزدم»
درویش گفت: «چه اهمیتی دارد، به هر حال هر کس باید یک کاره ای باشد. موضوع این است که من سی سال آزگار است در این خانه هستم و چیزی نیافته ام. پس بیا با هم بگردیم، شاید چیزی پیدا کنیم اگر چیزی نیافتیم، می توانیم با هم شریک شویم. من که تا به حال چیزی نیافته ام - کاملا خالی است» دزد کمی ترسیده بود به آن مرد آدم عجیبی به نظر می رسید! یا دیوانه است یا پناه بر خدا کی می داند چه جور آدمی است؟ او می خواست با به فرار بگذارد. درویش فقط یک پتو داشت - همه دار و ندارش همین بود و آن شب، سبی سرد بود. بنابراین رو به دزد کرد و گفت : « اینطوری دست خالی اینجا را ترک نکن، مرا خوار نکن، من هرگر نمی توانم خود را ببخشم که مردی فقیر نیمه شب به خانه ام آمد و مجبور شد دست از پا درازتر باز گردد. این پتو را بردار و برو. به دردت می خورد - بیرون خیلی سرد است. من داخل خانه ام هستم. اینجا گرم تر است»
او دزد را با پتو پوشاند. دزد که داشت پاک عقلش را از دست می داد، گفت : «داری چه کار می کنی من دزدم!»
درویش گفت : « چه اهمیتی دارد؟ در این دنیا هر کسی باید برای خودش کسی باشد و به هر حال کاری انجام دهد. تو کارت دزدی است، چه اهمیتی دارد؟ شغل، شغل است. خیر ببیني، فقط کارت را خوب انجام بده. کامل و بی نقص دم به تله نده، و گرنه به دردسر می افتی» دزد گفت : «تو آدم عجیبی هستی. تو خودت لخت و عوری، هیچ چیز نداری ...».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 26 و 27

کانال اشو
@Oshocenterr
648 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-02-02 15:30:16 ادامه ...


بلوغ دارای رایحه ای دل انگیز است. بلوغ زیبایی خارق العاده ای به فرد می بخشد، فراست و هوش به شخص ارزانی می دارد - سريع الانتقال ترین و تیز ترین هوش ممكن. همه وجودش عشق می شود، عمل او عشق است، بی عملی اش عشق است، زندگی او عشق است، مرگ او عشق است، او گل عشق است و بس
غرب از بلوغ تعریفی دارد که بسیار کودکانه است. معنای بلوغ از دید غربی ها زمانی است که دیگر معصوم نیستی و تجربه های زندگی از تو فردی پخته و دنیا دیده ساخته است، به طوری که نمی توانی به آسانی فریب بخوری، دیگر کسی نمی تواند از تو بهره کشی کند. تو در درونت صخرهای استوار، حفاظی غیر قابل نفوذ و دژی مصون از تعرض در اختیار داری. این تعریف بسیار نفسانی و پیش پا افتاده است. آری، در دنیا افراد بالغی از این دست پیدا می کنید. اما نحوه ی برداشت من از بلوغ کاملا متفاوت است، به عبارتی، سر تا پا با این تعریف مغایرت دارد. بلوغی که من از آن سخن می گویم از تو صخره ای پرصلابت نمی سازد، بلکه بسیار تو را آسیب پذیر، قابل انعطاف، شکننده و ساده می کند. به یاد این داستان می افتم...


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 26

کانال اشو
@Oshocenterr
607 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-02-01 15:30:16 کمال، بلوغ روح


خصوصیات یک شخص بالغ بسیار عجیب است. اول اینکه، او شخص نیست. او دیگر یک "خود" نیست - شخصیت و حضور دارد، ولی شخص نیست. دوم اینکه، بیشتر به یک کودک، ساده و معصوم است. این است که می گویم ویژگی های یک فرد پخته و بالغ بسیار عجیب و بغرنج است، چون بلوغ این حس را در تو ایجاد می کند که گویی کوله باری از تجربه را بر دوش داری، انگار که سن و سالی از تو گذشته و پیری - شاید از لحاظ جسمانی پیر باشی، اما از نظر روحی کودکی معصوم بیش نیستی، بلوغ تو فقط تجربهی حاصل از زندگی نیست - که در آن صورت فردی با تجربه و دانا میبودی، نه بالغ. «بلوغ هیچ ارتباطی با تجربه های زندگی تو ندارد، بلکه با سیر آفاق و انفس درونی تو و تجربه های حاصل از آن سر و کار دارد».
انسان هر قدر ژرف تر به درون برود، بالغ تر است و وقتی به مرکز اصلی وجودش راه یافت، بلوغش کامل است. اما در آن لحظه که شخص ناپدید می شود، حضور می ماند و بس، خود محو می شود و سکوت می ماند و بس، دانش رخت بر می بندد و معصومیت می ماند و بس. از دید من، بلوغ نام دیگری برای بازشناسی و واقع گرایی است: تو به شناخت و تحقق توانایی بالقوه ات رسیده ای، این قوه به فعل در آمده و بذر وجودت از سفری دور و دراز باز آمده و به شکوفایی رسیده است.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 25

کانال اشو
@Oshocenterr
644 views12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-02-01 14:30:12 با سلام خدمت اعضای محترم کانال

دوستان همانطور که متوجه هستید در تلگرام یکی از راه های کسب درامد از طریق تبلیغات میباشد. ولی همانطور که مشاهده میکنید در کانال ما تبلیغات مزاحم ارسال نمیشود، دوستان اگر دقت کرده باشید کل مطالب کانال بصورت کاملا اختصاصی میباشد و وقت و انرژی بسیار زیادی صرف آماده سازی مطالب میشود، و هزینه های زیادی از جمله خرید کتاب و تبلیغات کانال انجام میشود.
به همین سبب ادامه دادن مسیر کانال در ارائه بهتر مطالب با حمایت های مالی و پیام های معنوی شما میسر خواهد بود از این رو هر یک از دوستانی که از مطالب استفاده میکنند، میتوانند ماهانه هزینه ای در حد توان خود و هر کسی به وجدان خودش به عنوان #حق_عضویت و #حق_اشتراک در کانال به حساب ما واریز کنند. کسانی که نمی توانند به هر دلایلی واریز کنند موردی نداره میتونن از کانال استفاده کنند و در آخر دوستانی که در خارج از کشور هستند میتوانند از صرافی ها واریز کنند

این پیام هر 30 روز به کانال ارسال میشود

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

در صورت واریز به ادمین کانال اطلاع بدید

@hossein_mysticosm
545 views11:30
باز کردن / نظر دهید
2021-01-31 15:30:13 ادامه ...


زندگی را بدون مرگ مجسم کن؛ چه درد غیر قابل تحملی، چه دنیای یکنواخت و کسل کننده ای! زندگی بدون مرگ غیرممکن خواهد بود.
مری زندگی را در یک چارچوب قرار میدهد، آن را محدود و محصور می کند، به آن شور و حال می بخشد و چون زندگی کوتاه و در گذر است، هر لحظه اش گرانبها میشود. اگر زندگی جاودانه باشد، آنوقت چه کسی به زندگی اهمیت می دهد؟ آدم میتواند برای همیشه منتظر آینده باشد، آنوقت چه کسی اینک و همینجا را زندگی خواهد کرد؟ مرگ در آینده در کمین است و همین تو را مجبور می سازد که الان و اینجا را زندگی کنی. تو باید در لحظه ی حاضر غرق شوی، باید در ژرفای نهایی اش فرو روی، چون کسی چه میداند؟ شاید لحظه ی بعدی در کار نباشد؛ شاید بیاید، شاید هم نیاید.
مشاهده این سیستم باعث می شود که فرد احساس راحتی کند – آرامش با هر دو. وقتی بدبختی به سراغ شخص آمد، از آن استقبال می کند، وقتی خوشبختی درش را زد، در را به رویش باز می کند - با علم به اینکه آنها هر دو حریفان یک بازی هستند. این نکته ای است که مدام باید آن را به خود یادآوری کنی. وقتی این را در ذهنت حک کردی؛ زندگی ات طعم کاملا جدیدی به خود خواهد گرفت - طعم آزادی؛ طعم رهایی از علقه ها و وابستگی ها، طعم عدم اتکا، هر چه پیش آید، تو ساکن، ساکت و پذیرا خواهی بود. و کسی که آماده است تا ساکن، ساکت و پذیرای درد، باس و بدبختی باشد، خود کیفیت بدبختی را دگرگون می سازد. از نظر بدبختی هم قابل تبدیل به یک گنجینه است، حتی درد هم باعث هوشیاری است، حتی تاریکی هم زیبایی، عمق و بیکرانگی خود را دارد. از دیدگاه او حتی مرگ هم به پایان، که فقط آغاز چیزی ناشناخته است.


اشو
بلوغ
ص 23 و 24

کانال اشو
@Oshocenterr
604 views12:30
باز کردن / نظر دهید