2023-04-19 19:50:46
از کجای قصه می آیی
که عطر برگ شبدرهای باران خورده داری
بوی جان افزای زنبق های وحشی
بوی غوغا ریز سدر و پونه و بادام کوهی
میدهد لبخندهایت
واژه هایت خوش شمیم و
غرق شور و شوق گندمزار رقصان در نسیم و
صاف و ساده مثل دوران قدیم
از کجای قصه می آیی
که این سان
نغمه خوان خیس گنجشکان بام کاهگل
زیر تاق شوکت رنگین کمانی و
به مژگان تماشا
سمفونی عشق میریزی به جانم
نازنین مهربانم
از کدامین قرن رفته
چشمه چشمه در دلم می جوشی و
آواز میخوانی به مستی
که هزار اسب چموش پرخروش
شیهه شیهه آب می نوشند در من
که هزار آهوی مشکین چشم زیبای فریبا
جرعه جرعه شعرهای ناب می نوشند در من
اینهمه عشق و جنون را
حیرت اغواگری ذوالفنون را
شادی از حد فزون را از کجا آورده ای
در میان برگهای قصه که من پا نهادم
فصل فصل سال، پاییز است و
از شادی خبر نیست
از کجای قصه می آیی
از آغاز یکی بود و نبودش
زیر کاشیکاری فیروزه ای و ارغوانی کبودش
یا که شاید از سرانجامش
که جامش
نیک فرجام
از شراب ارغنون و ارغوان آرزو آکنده است
از همان جا که بهارستان شادی ارمغانش
غرق در گلخنده است
روشنم کن
تا پس از این همزمانت نغمه خوانت
دل سپرده بر شکوه آستانت
پلکهایم را ببندم
تا بیایم با تو تا آن روزگار و
در هزار آیینه ی روشن بخندم
از کجای ناکجای قصه می آیی بگو...
#شهراد_میدری
telegram.me/shahradmeidary
2.4K viewsedited 16:50