2021-05-16 00:03:01
____ شاید جهان ما جهنم اهالی سیاره دیگری است. – آلدوس هاکسلی
ما از نور سخن میگوییم در حالیکه تاریکی ما را بلعیدهاست و شب فراتر از شب رفتهاست. پردهی اتاق کنار میرود؛ نسیم تنها راوی این روزهای خنک و تیز و عطسهزای اردیبهشت است با این سردردهای مخوف و موذیِ بهارانه، که جان میدهد به روز، به نیمهیِ خالیُ عمر. که خستگی و رخوت در ساقهای زن راه میرود و شبها گزگز انگشتان کوچک پا، خواب شلوغ و درهم و نئونوارش را بهم میریزد مثل دستهای کودکی بازیگوش در کیسهی حبوبات.
[من همیشه عاجز و متنفر و عصبی بودم از اینکه دستهایم را در کیسهی حبوبات فرو کنم. از خاک ماندهی روی پوست دستم بیزار بودم، و دلم میخواست کسی بود بهجای من روزی صدبار صدای نخود و لوبیاها را بهگوشم برساند، صدای خشک و خاکیشان.]
—دور شدم؛
داشتم از ساقها و انگشتان کوچک و باد و آفتاب و اتاق حرف میزدم، داشتم میگفتم چقدر میتوانستم تنها باشم، چقدر میتوانم در تمام فصلها تنها باشم، مثل ریل خلوت و متروک افتاده در پایینِ شهر، که یکبار عجلهای در آن عکس گرفتم. و آفتاب آخر بهمن چشمهایم را میزد و هر سه فریم عکس با چشمهای ریز و کج و نیمهبسته ماندند توی گوشی تو.
میدانید کاش آدمهایی که دوستشان داریم میتوانستند از قابها و عکسها و گورها برخیزند و بیرون بیایند و حواسشان باشد که، ما پردهها را بیجهت نمیتکانیم و روز را بیدلیل دوست نمیداریم، اما شب را خودخواهانه برای خودمان میخواهیم.
که بعد از تمام تنهاییها و تمام خندیدنها و تمام بوسهها و تمام آغوشها بخوابیم و هزاربار بیدار بشویم، و هر بار شانههایمان را محکم بکوبیم توی بالش و دوباره بخوابیم، شاید اینبار کمی دیرتَر از خواب پریدیم.
ما خوابهامان شبیه سطلزبالهیِ راهروهایِ شلوغ ادارهای بزرگ است که در مرکز شهر روزی هزاربار، هزار نفر ، هزار کارمند را لعن میگویند و تف و کاغذ و دستمال و تهسیگارشانرا توی آن میاندازند.
همینقدر شلوغ، همینقدر درهم، همینقدر برهم، و همینقدر عاصی و هراسان.
ما از نور سخن میگفتیم که تاریکی سَررسید.
——نوشتهشده در شامگاهِ ۱۱ اردیبهشت ۹۸
#هر_تنی_می_تواند_به_این_متن_تن_بدهد
68 views21:03