2023-01-11 09:31:47
خنده م گرفت از عصبانیتش، گفتم:
- نکن اینجوری، کَندی همه ی موهاتو!
بی حوصله پوفی کرد و بُرسشو پرت کرد یه گوشه
+ میرم کوتاهشون می کنم همین فردا، اعصاب واسه م نمونده برای بلندی اینا!
جوری که بفهمه جدیم گفتم:
- همچین کاری نکنیا، حیفن، خیلی خوشگلن.
چیزی نگفت، برسشو برداشتم و ایستادم پشت سرشو آروم آروم موهاشو برس کشیدم...
گفتم:
- یادته با چه صبر و حوصله ای مینشستی موهامو شونه میکردی و میبافتیشون؟!
وقتایی که آدامس چسبونده بودم به موهام یا گره خورده بود و مینشستی تار به تار گره ازشون وا میکردی، با همه ی بچگیم از صبوریت تعجبم می گرفت!
خندید
+ اون موقعا هیچ وقت فکر نمیکردم اون بچه ی شر و شیطون انقدری بزرگ شه که جامون عوض شه و اون شونه بکشه به موهام و من متعجب شم از صبرش!
لبخند زدم
- کی سفید کردی این موهارو؟! یکی در میون سفیدن، تازه ۴۰ سالت شده ها...
دیدی مامانبزرگ یه موی سفیدم نداره توی موهاش؟! ازش به ارث نبردی که!
برای درآوردن حرصم گفت:
+ میراث خانوادگیه، به منم رسیده، ولی نمیذارین که شماها، پیرم کردین...
مامانبزرگتم اگه سفید نشده موهاش به خاطر اینه که بچه ش من بودم!
خندیدم و خم شدم موهاشو که از بس موقع مسح کشیدن از وسط جداشون می کنه، عین عکسای قدیمی قجری فرق وسط داره رو آروم بوسیدم.
- حق با توعه، هم بچه ی خوبی بودی برای مادری که در حقت مادری نکرد، هم مادر خوبی واسه بچه ی قدرنشناسی مثل من!
از توی آینه با محبت نگاهم کرد و اشکشو یواشکی با سرانگشتاش گرفت که من نبینم مثلا
+ زود بزرگ شدین...
زمزمه کردم:
- آره...
خیلی زود.
نگاهمو ازش توی آینه گرفتم و دوختم به تار موهای سیاه شب رنگش و نگفتم دورت بگردم الهی، پیر نشیا مامانم...
برای پیر شدنت هنوز زوده...
همیشه زوده...
خیلی زود!
#طاهره_اباذری_هریس
| @TahereAbazariHerisi7
354 views06:31