Get Mystery Box with random crypto!

خط خطی های شاعرانه

لوگوی کانال تلگرام tahereabazariherisi7 — خط خطی های شاعرانه خ
لوگوی کانال تلگرام tahereabazariherisi7 — خط خطی های شاعرانه
آدرس کانال: @tahereabazariherisi7
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 10.98K
توضیحات از کانال

‌﷽ ؛
هذا من فضل ربی♡
خودِ طاهره اباذری هریس
[ چاپ شده ها:
یک مشت بغض کال ]
کپی با نام نویسنده آزاد
صفحه ی اینستاگرام من:
Instagram.com/_u/TahereAbazariHerisi7

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 4

2023-02-03 11:41:39 حاج بابام از آن مردهای قدیمی اصیل بود؛ از آن ها که با بریدن نافشان توی گوششان خوانده بودند مرد گریه نمی کند، زیاد نمی خندد، علاقه اش را علنی نمی کند و پدربزرگ من، حسابی مرد بود!
از تبریز که کندیم و آمدیم هریس، پیرمرد هفته ای چندبار زنگ میزد به گوشی بابا و تا صدای الو گفتنش را می شنید، با همان صدای بم و نفس سنگینش می گفت هوای اینجا ابر است، برف است، گرفته است، خوب نیست اصلا! از آب و هوای هریس چه خبر؟ و تا بابا جواب می‌داد شکر خدا اینجا هوایش خوب است، انگار خیال پیرمرد راحت می‌شد. نفس سنگینش را سنگین تر از ریه های خسته اش می‌داد بیرون و به عادت همیشه اش بی خداحافظی تماس را قطع می‌کرد و من می ماندم و سوال های بی جوابم! به چه کار پیرمرد می آمد حال و هوای شهری که کیلومترها ازش دور بود، مگر بابای من هواشناسی داشت خب؟! اصلا چرا حتی اگر برف و بوران هم بود بابا می گفت خیالت راحت حاجی، اینجا امن است و امان است و آفتاب؟!
زمان گذشت و درست همان سالی که من دانشگاه قبول شدم و قرار شد برگردم تبریز پیرمرد به رحمت خدا رفت، رفتن او از یک طرف و اتفاق های بد پشت سرش از یک طرف و دور شدن از شهر و خانواده و دلتنگی هم از یک طرف دیگر روزگارم را حسابی سخت کرده بود.
اولین شب تنهائی و دور از خانه بودنم را خوب خاطرم هست؛ گمان نمی‌کردم حتی بتوانم به سحر برسانمش! دیر وقت بود که گوشیم زنگ خورد و دیدن اسم بابا روی صفحه اش یک دنیا بغض و دلهره و دلتنگی ریخت به جانم که خیر است این وقتِ شب انشالله! تا تماس را برقرار کردم و گفتم سلام، صدای همیشه با صلابت بابا ضعیف تر از همیشه پیچید توی گوشم
" سلام باباجان، خوبی؟! خواب که نبودی؟! "
جواب منفیم را که شنید انگار چروک صدایش صاف تر شد
" دیر وقته؛ تا این موقع بیدار نمون دیگه، جونِ مردم شوخی بردار نیست...
خب بابا؟! "
نپرسیدم خودت چرا تا این موقع بیداری پدر من! تنها گفتم به روی چشم و همان چشم گفتن بی رمقم قانعش کرد انگار...
بعد از یک سکوت طولانی و بغض طولانی تر من، دوباره به حرف آمد...
" جات خالی دخترم، اینجا هوا بارونیه حسابی، از حال و هوای تبریز چه خبر؟! "
نگاه کردم به ابرهای سیاه پشت پنجره و چنگ زدم به گلویم و پشت گوشی گفتم:
" هوای اینجا عالیه بابا، انگار کن بهاره! "
صدای نفس آسوده اش را که شنیدم یاد حاج بابا افتادم و گزارش های هواشناسی که از بابا می گرفت؛ یادم افتاد طرف های حاج بابا همیشه باران بود و ابر و دلتنگی، یادم افتاد هریس هر چارفصلش آفتابی بود از زبان بابا و پشت گوشی. یادم افتاد این مرد هم پسر خلف همان پدر است و جامانده ی نسل مردان قدیم...
بعدش چه گفتم و چه شنیدم را یادم نیست، اما تماس را که قطع کردم، افتادم به هق هق و گوشی را گذاشتم روی قلبم و خیره به بارانِ پشت پنجره زمزمه کردم:
من هم دوستت دارم بابا...
من هم بارانم...
من هم دلتنگم...
خیلی دلتنگ تر از آسمان ابری هریس!

#طاهره_اباذری_هریس

پ.ن: پیشکش به دلِ دریایی همه ی پدرهایی که جامانده ی نسل مردهایِ مردِ قدیمند...
برای پدرم ♡

| @TahereAbazariHerisi7
1.1K views08:41
باز کردن / نظر دهید
2023-02-03 11:40:31 اما خداوند
پدرم را
شبیهِ کوه نیافریده است...
کوه را شبیهِ پدرم آفریده است!

#طاهره_اباذری_هریس

| @TahereAbazariHerisi7
1.0K views08:40
باز کردن / نظر دهید
2023-02-03 11:40:31
ب نام پدر...

| @TahereAbazariHerisi7
947 views08:40
باز کردن / نظر دهید
2023-02-03 11:39:41 با صدای قدمای سنگینش سرمو بلند کردم. شمرده شمرده قدم برمی‌داشت، مثل همیشه، محکم و آروم و متین‌‌‌...
آب از سر انگشتاش قطره قطره می‌چکید رو فرش، دست نماز گرفته بود لابد. با دست آب صورتشو گرفت و تازه انگار چشمش به من افتاد...
صدای بم و مردونه ش پیچید توی گوشم:
- چیزی شده باباجون؟! حس می‌کنم گرفته ای، آره بابا؟! بگو ببینم کمکی از دست من برمیاد؟!
هزار و یکی مشکل و بدبختیِ ریز و درشت اومد جلوی چشمام، خواستم بگم مشکل که زیاده، از کدومش برات بگم بابا که برام حلش کنی! خواستم بگم از دردام اما تا بیام حرفی بزنم خم شد و سرشو گرفت جلوی صورتم و گفت:
- حواس پرت شدم بابا! همه ش یادم میره مسح کشیدم یا نه. نگاه کن ببین تَره روی موهام یا بازم یادم رفته بکشم!
نفسم بند اومد، یادش میره، بزرگمرد من یادش میره یه مسئله ی به این سادگی رو...
چشم گردوندم رو تار موهای سفید لابلای موهاش، کی انقد زیاد شده بودن؟! کی برف پیری نشسته بود رو موهاش که نفهمیده بودم؟! که ندیده بودم؟! که حواسم نبود؟!
یاد بچگیام افتادم که می‌سپردم بهش که یادم بندازه چی باید ببرم مدرسه، خودم فراموشم می‌شد همیشه، ولی اون محال بود یادش بره...
چه زود گذشت راستی! انگار همین دیروز بود دستمو می‌گرفت و می بردم تا مدرسه،پ. چه زود کوتاه شد فرصت با هم بودنمون؛ بغضم گرفت از تصور یه لحظه نبودنش...
روی موهاشو بوسیدم و برای اینکه نشکنه بغضم کوتاه گفتم:
+ آره بابا، مسح کشیدی.
سرشو بلند کرد
- نگفتی بابا، چیزی شده؟!
یادش نرفته بود که ناراحت بودم، که گرفته بودم...
بی هوا بغلش کردم و گفتم:
+ تا تو هستی، تا مامان هست، تا وقتی که دارمتون، تا وقتی کنارم باشین، درد چیه، مشکل کدومه اصلا! همه چی خوبه، همه چی رو به راهه تا وقتی نفساتون برکت میده به زندگیم، خوبم به خوبیتون!
انگار که خیالش راحت شد، خندید
- برم نمازمو بخونم بابا؛ الاناست که اذان بگن دیگه!
گفتم:
+ توی قنوت نمازت دعام می کنی بابا؟
صداشو می‌شنیدم، داشت دور و دورتر می‌شد
- همیشه، سر هر نمازی، اینو هیچ‌وقت یادم نمیره بابا، هیچ‌وقت!

#طاهره_اباذری_هریس

پ.ن:
روز پدر مبارک ♡

| @TahereAbazariHerisi7
1.0K views08:39
باز کردن / نظر دهید
2023-01-26 12:28:36 لیله الرغائبه
شب آرزوها
برای منم آرزوهای خوب کنین
برای منم دعا کنین
دمتونم گرم
2.4K views09:28
باز کردن / نظر دهید
2023-01-26 12:28:36 من آرزو کنم...
تو برآورده می‌شوی؟!

#طاهره_اباذری_هریس

| @TahereAbazariHerisi7
2.4K views09:28
باز کردن / نظر دهید
2023-01-26 12:28:36 رازی یا آرزو؟!
هرچه که هستی،
جایت در نهانخانه ی دلم امن است!

#طاهره_اباذری_هریس

| @TahereAbazariHerisi7
2.4K views09:28
باز کردن / نظر دهید
2023-01-26 12:28:36 از تو رسیده ام به خدا، از خدا به تو
تنها مگر خدا برساند مرا به تو

افتاده ام به دام بلایی به نام عشق...
ختم به خیر می‌شود این ماجرا به تو

تقصیر من نبوده اگر عاشقت شدم
تقدیر خواست من بشوم مبتلا به تو

هرگز نشد که غیرِ تو را آرزو کنم...
در شهر شهره شد دلِ من، در وفا به تو

آدم برای قصه ی حوا زیاد بود...
افتاد قرعه بینِ همه از قضا به تو

دیگر ندارم حسرت چیزی در این جهان
روزی اگر خدا برساند مرا به تو

#طاهره_اباذری_هریس

| @TahereAbazariHerisi7
2.3K views09:28
باز کردن / نظر دهید
2023-01-26 12:23:21 یا مرد باش و بمان
یا مرد باش و برو
نامرد نباش؛
در آستانه نایست
میان ماندن و رفتن...
انتظار
گاهی کشنده تر از زهر است!

#طاهره_اباذری_هریس

| @TahereAbazariHerisi7
2.2K views09:23
باز کردن / نظر دهید
2023-01-16 17:35:45 صدام کرد؛ گفتم: بله؟!
گفت: ببین!
آدم برای بله گفتن و شنیدن زیاده؛
من ولی فرق می‌کنم،
می‌خوام جانمت باشم :)

#طاهره_اباذری_هریس

| @TahereAbazariHerisi7
1.1K views14:35
باز کردن / نظر دهید