2021-05-15 21:32:57
تغییر شرایطچند روز قبل عنکبوتی را دیدم که در گوشه اتاق خوابم تار تنیده بود و به آرامی حرکت میکرد. گویی مدتها بود که آنجا گیر کرده بود و توانایی تهیه غذا برای خودش را نداشت.
بامهربانی به او گفتم: نگران نباش کوچولو، الان نجاتت میدهم.
پارچه.ای در دست گرفته وسعی کردم به آرامی عنکبوت را رها کنم و در باغچه حیاطمان بگذارم. اما آن عنکبوت بیچاره خیال کرد میخواهم به او حمله کنم، چون بلافاصله فرارکرد ولابلای تارهایش پنهان شد.
درحالی که مراقب بودم به عنکبوت آسیبی نرسانم، سعی کردم او را بلند کنم. اما عنکبوت دوباره از دستم فرار کرد و با سرعت لابلای تارهایش پنهان شد.
ناگهان متوجه شدم که عنکبوت هیچ حرکتی نمیکند. به او نزدیک شده و دیدم آن قدر مقاومت کرده که خودش را کشته است.
بسیار غمگین شدم. عنکبوت را بیرون بردم و داخل باغچه کنار یک بوته گل سرخ گذاشتم و زیر لب زمزمه کردم: من نمیخواستم به تو صدمهای بزنم. میخواستم نجاتت بدهم، متاسفم که این را نفهمیدی.
؛
وقتی به اتاقم برگشتم فکری به ذهنم خطور کرد. با خود گفتم: اتفاق امروز چقدر شبیه همان احساسی است که خداوند نسبت به تمامی بندگانش دارد.
ما همیشه با شرایط بد شناخته شده میسازیم و از روبرو شدن با شرایط خوب اما ناشناخته خودداری میکنیم.
خداوند از این که شاهد دست و پا زدنها ودردها ورنجهای ماست آزرده میشود و وقتی اقدام به مداخله و کمک به ما میکند وتصمیم میگیرد ما را از خطر دور کند، مقاومت میکنیم، دست و پا میزنیم و داد وفریاد سر میدهیم که چرا اینقدر ما را مجبور میکنی که تغییر کنیم؟
؛
هریک از ما مثل همان عنکبوت کوچک هستیم که
تلاش دیگران، یاری خداوند و کمکهای جهان هستی را، دشمنی با خود تلقی نموده و متوجه نمیشویم که اگر هرگاه در برابر اراده خداوند تسلیم شویم و دست از مقاومت برداشته و اینقدر دست وپا نزنیم، بزودی خود را در باغچهای زیبا میبینیم و از شرایط جدید زندگی خود که به برکت تحول ناشی از پذیرش تغییرات ظاهراً ناخوشایند پدید می آید لذت خواهیم برد.
نسخه های زندگی:
@zlife
826 views18:32