Get Mystery Box with random crypto!

نسخه های زندگی

لوگوی کانال تلگرام zlife — نسخه های زندگی ن
لوگوی کانال تلگرام zlife — نسخه های زندگی
آدرس کانال: @zlife
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 6.30K
توضیحات از کانال

کلیپ های الهام بخش و اندیشه ساز
برای ایجاد یک زندگی پرمهر

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 8

2021-02-09 20:43:30
قلبِ ما:
فقط از طریقِ عشق ورزیدن،
محبت کردن، خشنود شدن،
کمک کردن، بخشیدن،
در آغوش کشیدن،
و گرما بخشیدن به دنیا از راه عشق،
می‌تواند به درد و رنجِ خود خاتمه دهد.

نسخه‌های زندگی:
@zlife
4.3K viewsedited  17:43
باز کردن / نظر دهید
2021-02-09 20:24:03 آدمِ خوب

بابا برنج خریده بود، صد کیلو!
داشتم از سرِ کار برمی‌گشتم خانه که زنگ زد. گفت خیلی فوری پول لازم دارَد.
گفت برایم شماره‌ کارت می‌فرستد.
زشت بود بپرسم برای چه می‌خواهد. پول را کارت به کارت کردم. بعد بابا دوباره زنگ زد. تشکر کرد و گفت پول را سَرِ برج که حقوق گرفت پس می‌دهد. مبلغِ پول تقریباً اندازه‌ی نصفِ حقوقِ بازنشستگی‌اش می‌شد. گفتم عجله‌ای نیست. تازه آن‌وقت بود که گفت برنج خریده است.
گفت: «شکار زدم بابا. یکی رو اتفاقی سوار کردم و دوست شدیم. طرف شمالی بود. گفت برنجِ اعلا داره. گفت واسه یکی آورده ولی یارو پولش جور نبوده. چون می‌خواست زود برگرده شمال حاضر بود مفت بده، منم خریدم».
حدس زدم باز هم از همان ماجراهای همیشگی است.
پرسیدم: «حالا برنجا کجاست؟»
خندید و گفت: «نترس، همین‌جا تو ماشینه. اول گرفتم بعد به تو زنگ زدم».
گفتم فعلاً نرود خانه و هرجا هست صبر کند تا بیایم.
سه کیسه‌ی بیست کیلویی در صندوق عقب و دوتا هم روی صندلی عقب بود. برنج بودنش که برنج بود، اما برنجِ شمال بودنش را شک داشتم.
گفتم: «این همه برنج واسه چی می‌خواستین؟»
گفت: «مفت بود. دو کیسه رو نگه می‌دارم، بقیه رو می‌فروشم. کلی استفاده می‌کنم».
گفتم: «آخه بابا شما که برنج‌شناس نیستین!»
گفت: «نه بابا، آدمِ خوبی بود. شمالی هم بود، لهجه داشت».
گفتم من هم برنج‌شناس نیستم، ولی دوستم مغازه‌ی خشکبار‌فروشی دارد. با هم رفتیم. حدسم درست بود. برنج هندی بود و قیمتش از چیزی که بابا خریده بود کمتر.
گفتم: «بی‌خیال. عوضش حالا‌حالا‌ها برنج دارین».
خداحافظی کردیم و برگشتیم. در راه با خودم فکر می‌کردم وقتی مامان بفهمد، باز چه‌قدر حرص می‌خورَد. قیافه‌ی دَمَق و سربه‌زیرِ بابا، و جوش زدن و غُر‌غُر کردن‌های مامان را تصور کردم. تصویری که به اندازه‌ی تمامِ کودکی و نوجوانی‌ام تکراری بود.
؛
تازه به خانه‌ رسیده بودم و می‌خواستم جریان را برای همسرم تعریف کنم، که مامان زنگ زد. سلام و احوال‌پرسی کردیم. داشتم خودم را آماده می‌کردم که طبقِ معمول آرامَش کنم و دلداری‌اش بدهم، که گفت: «مامان‌جان شما برنج نمی‌خواین؟ بابا یکی رو سوار کرده که طرف هندی بوده. می‌خواسته برگرده هند و بابا برنجا رو مفت ازش خریده. تازه پولشم گفته سرِ برج می‌زنه به حسابش. آدمِ خوبی بوده. می‌گم بابا یه بیست کیلو براتون بیاره».
قیمتی که مامان گفت نصفِ چیزی بود که می‌دانستم. تشکر کردم. همسرم با چشم‌های پرسش‌گر نگاهم می‌کرد. جریان را آن‌طور که مامان گفته بود برایش تعریف کردم.
#م_سرخوش

نسخه های زندگی:
@zlife
4.1K views17:24
باز کردن / نظر دهید
2021-01-14 20:24:51
فیلم کوتاه
شادی را از یاد مَبَر

گُم باد روزی که در آن‌ رقصی برپا نبوده است..

نسخه های زندگی:
@zlife
6.0K views17:24
باز کردن / نظر دهید
2021-01-14 19:54:17 دُنیا، ساعتی‌ است..

فیه‌مافیه:
آدمی را حق تعالی هر لحظه از نو می‌آفریند و در باطن او چیزی دیگر تازه تازه می‌فرستد که اول به دوم نمی‌ماند و دوم به سوم، الّا او از خویشتن غافل است و خود را نمی‌شناسد.
؛
سلطان محمود را، رحمة الله علیه، اسبی بحری آورده بودند عظیم خوب، و صورتی به غایت نغز داشت.
روزِ عید سوار شد بر آن اسب. جمله خلایق به نظاره بر بامها نشسته بودند و آن را تفرج می‌کردند.
مستی در خانه نشسته بود، او را به زورِ تمام بر بام بردند که تو نیز بیا تا اسب بحری را ببینی.
گفت: من به‌خود مشغولم و نمی‌خواهم و پروای آن ندارم، فی‌الجمله، چارۀ نبود. چون کنار بام آمد و سخت سرمست بود، سلطان می‌گذشت. چون مست سلطان را بر آن اسب دید گفت: این اسب را پیش من چه محل باشد که اگر درین حالت مطربی ترانۀ بگوید، و آن اسب از آن من باشد، فی‌الحال به او ببخشم.
چون سلطان آن را شنید، عظیم خشمگین شد، فرمود که او را به زندان محبوس کردند.
؛
هفته‌ای بر آن بگذشت، این مرد به سلطان کَس فرستاد که آخر مرا چه گناه بود و جرم چیست؟ شاه عالم بفرماید تا بنده را معلوم شود.
سلطان فرمود که او را حاضر کردند.
گفت: ای رند بی‌ادب، آن سخن را چون گفتی و چه زهره داشتی؟
گفت: ای شاهِ عالم، آن سخن را من نگفتم، آن لحظه مردکی مست بر کنار بام ایستاده بود، و آن سخن را گفت و رفت. این ساعت من آن نیستم، مردی‌ام عاقل و هشیار. شاه را خوش آمد، خلعتش داد و از زندانش استخلاص فرمود.
؛
دفتر اول مثنوی معنوی:
صورت از بی‌صورتی آمد برون
باز شد كه إِنَّا إِلَیهِ راجعون
پس تورا هر لحظه مرگ و رَجعتی‌ست
مصطفی فرمود: دنیا ساعتی‌ست
فكرِ ما تیری است، از هو در هوا
در هوا كی پایدار آید ندا؟
هر نفس نو می‌شود دنیا و، ما
بی خبر از نو شدن، اندر بقا
عُمر همچون جوی، نو نو می‌رسد
مستمری می‌نماید در جَسَد
همانطور که وقتی به جویباری می‌نگریم به نظر می‌رسد آب این جوی در یک مسیر ممتد و مستمر در جریان است، عُمر نیز گرچه ذره ذره در حال طی و تمام شدن است اما در نظر آدمی همچون یک خط مستمر بوده و پایان روشن و عاجلی بر آن متصور نیست.
مولانا همچنین گوی آتشی را مثال می‌زند که وقتی درحال چرخاندن آن هستیم به صورت یک دایرۀ متصل به نظر می‌آید ودر مثالی دیگر، می‌فرماید اگر شاخه‌ای را که سرش آتش گرفته با سرعت حرکت دهی جلوه‌ای از یک خط ممتد آتشین داشته و بسیار دراز به نظر می‌آید، درحالی که چنین نیست. عمر آدمی نیز بسیار کوتاه است اما برای انسان با توجه به دیدگاهِ غیرواقعی نسبت به آن، بسیار طولانی به نظر می‌آید. دنیایی که در آن به سر می بریم یکسره در حال تغییر و دگرگونی و نو شدن بوده و آدمی نیز در همین عمر کوتاه، همواره تغییر، فناشدن وبقای دوباره را تجربه می‌کند و می‌تواند تجربه کند.
آن ز تیزی، مستمر شكل آمدست
چون شرر، كش تیز جنبانی به دست
شاخِ آتش را بجنبانی به ساز
در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی‌مدت از تیزیِ صُنع
می‌نماید سرعت انگیزیِ صُنع
و اینکه اگر دنیا ساعتی است و لحظه‌ای و دمی، پس چرا اینهمه ایام و ماهها و سالها سپری شده و طولانی به نظر می‌رسد؟
می‌فرماید: این دراز به نظر رسیدن مدت عمر، نسبت به انسان است که به حقیقت امر واقف نیست. پس حضرت حق به اقتضای اسم سریع، سرعت انگیزی کرده و نتیجه یک نَفَس را زمانی طولانی و یک آن راچندین هزار روز نشان می‌دهد.
وَما اَمرُالساعه الّا کَلَمحِ البَصَرِاَو هُوَ اَقرَبُ. (نحل-77)
و کار ساعت قیامت، نیست مگر مانند چشم بر هم زدن یا {حتی} کوتاه‌تر از آن.

نسخه‌های زندگی:
@zlife
5.6K viewsedited  16:54
باز کردن / نظر دهید
2020-12-02 21:41:27
؛ فیلم کوتاه بسیار زیبا:
؛
خوشبختی‌ را لمس کنید..

نسخه های زندگی:
@zlife
8.6K views18:41
باز کردن / نظر دهید