Get Mystery Box with random crypto!

شهروندِ زُحل🪐، طبقهٔ اول

لوگوی کانال تلگرام citizen_saturn — شهروندِ زُحل🪐، طبقهٔ اول ش
لوگوی کانال تلگرام citizen_saturn — شهروندِ زُحل🪐، طبقهٔ اول
آدرس کانال: @citizen_saturn
دسته بندی ها: روانشناسی
زبان: فارسی
مشترکین: 6.79K
توضیحات از کانال

زادهٔ زمینم اما مهاجرت کردم به زحل. این‌جا بلند بلند فکر می‌کنم.

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 5

2023-03-11 21:17:14
از صبح دلم هوس این لعنتی رو کرده بود. مگه خاموش می‌شد این هوس؟ دیگه گفتم ولش کن چرا خودمو عذاب می‌دم؟
پاشدم بار گذاشتم گفتم بذار زیاد درست کنم که واسه سحرم بفرستم.
خونهٔ من عین کافی ‌شاپ‌های شمالِ تهرانه، همون‌قدر تاریک.
یه ذره نور نبود تا این لعبت زیبا بیفته.


خلاصه که بله
حالا اگه شمام همسایه‌های واقعیم بودین، واستون میاوردم.
2.9K viewsedited  18:17
باز کردن / نظر دهید
2023-03-11 17:53:46 دیشب یکی از شماها برای آیدی ادمین نوشت می‌شه دورهٔ تربیت جنسی رو شرکت کنم؟
ادمین بهش گفت نه دیگه، نه تنها ثبت‌نام تمام شده بلکه برگزارم شده.
بعد گفت اصلا فکرشو نمی‌کردم این‌قدر مهم باشه، چه می‌دونستم یه پسر کلاس ششمی به داداش ۸ساله‌م توی مراسم ختم تعرض می‌کنه
و داداشم اومد یه چیزایی گفت که حالم خیلی بده.
قلبم اومد تو دهنم وقتی پیامشو خوندم…
من اصلا راحت نیستم راجع به یه سری موضوعات واضح و بی‌پرده صحبت کنم ولی بدونین که اوضاع خیلی بد شده.
فرقی هم نمی‌کنه کجای دنیا باشید.
بزرگترین مسئولیت‌مون در قبال بچه‌ها محافظت از سلامت روان‌شونه که آدما می‌تونن به راحتی نابودش کنن:)
فرقی هم نمی‌کنه اون آدم چقدر نزدیک یا دوره.
آموزش ببینید و مراقب بچه‌ها باشید:)
3.0K views14:53
باز کردن / نظر دهید
2023-03-11 16:19:26
ساعت ۵:۱۰ بیدار شدم، نماز خوندم اومدم برم سراغ صبحونه، یادم اومد که عه وا امروز شنبه‌ست و تعطیله. دوباره خواستم خودمو وارد چالش کنم گفتم بابا ول کن تو هم!
خب‌ روز تعطیله بگیر بخواب، پادگانه مگه که هر روز هر روز چالش؟
هیچی دیگه خوابیدم تا ۸:۳۰
بعد بیدار شدم صبحونه خوردم تا ۱۲:۳۰ درس خوندم.
ناهار یه لوبیا پلو با سینهٔ مرغ با یه قاشق روغن زیتون داشتم که اون رو گرم کردم.
بعدشم زنگ زدم به شیلا دیدم بچه‌ش امروز به دنیا اومد:)
گفت دیگه آرون پیششه تا دوشنبه و قرار شد اگه کمک خواست من برم سراغش.
به قول خودش دوباره یه الیاس زاییده:)
الان می‌خوام اتاقمو تمیز کنم و جارو بزنم ولی واقعا حسش نمیاد، چقدر بدم میاد از کارِ خونه
بعدشم برم سراغ ضبطِ اولین پادکستِ مخصوص عید واسه کله‌کرفسی‌های کنکوری‌مون که مهمون اول ریزوکست (پادکست ریزوریوس)
منم
ضبطش کنم که اگه تا شب نرسونم به دست پناهی احتمالاً کله‌مو می‌کنه.

این از نیم‌روز من
شما چیکارا می‌کنین؟
3.0K viewsedited  13:19
باز کردن / نظر دهید
2023-03-11 15:13:57 من فکر می‌کنم نسبت دادنِ کیفیت حال‌مون به ایام یه فریب باشه.
فریبی که خودمون طراحی می‌کنیم تا شونه خالی کنیم از زیر بار تفکر عمیق و مسئولیت داشتن نسبت به حال‌مون.
مثلا با گفتنِ جملهٔ:
امسال سال افتضاحی بود، کی حالش خوب بود که من خوب باشم؟ مگه اتفاقات گذاشت ما بفهمیم حال خوب چیه؟

ولی اگه یکم بشینیم منطقی‌تر فکر کنیم می‌بینیم توی همین روزای بد و داغون، بازم یه روزایی ما خوب بودیم. خندیدیم، حس‌مون قشنگ بود، خدایی این‌طور نیست؟

خب من همینو می‌خوام بدونم که چی می‌شه توی شرایط یکسان من یه روز خوبم یه روز بد؟
اگه نخوام حال بدم رو گردنِ وقایع و روزگار بندازم و نخوام خودمو با دیگری مقایسه کنم و فقط با مقایسهٔ خودم با خودم توی روزهای مختلف؛ می‌خوام سر در بیارم چی می‌شه که مثلا دیروز خوب بودم ولی امروز نه؟
امروزی که شبیه دیروز بود، نه اتفاق خاص و بدتری افتاد نه من مشکل اساسی عجیبی پیدا کردم…
تا حالا از این زاویه بهش نگاه کرده بودین؟

خب تا این‌جاشو داشته باش، حالا بریم سراغ یه بخش دیگه که در آخر به قسمت اول ربط پیدا می‌کنه.

انسان تعاریف متنوعی داره و یکی از اون تعاریف رو می‌تونیم این‌جوری بیان کنیم:
انسان مجموعه‌ای از خواسته‌ها و خواهش‌های گوناگون از بدو تولد تا مرگه.
در نوزادی خواستهٔ اصلی‌ شیره.
کودکی با خواسته‌ای از جنس اسباب بازی و بازی می‌گذره.
خواسته‌های نوجوانی عجیب‌ غریب‌تره.
خواستهٔ جوانی پول و زندگی کم دغدغه‌تریه.
و دوران میانسالی و پیری هم سلامتی، آرامش و داشتن یه خانوادهٔ بزرگ و شاد خواستهٔ آخرمون از زندگیه.
اینایی که گفتم خیلی کلی بودااا، هر کدومش هزار و یک زیر شاخه و استثنا داره!

برگردیم به اول متن که قرار بود بفهمیم چرا یه روزایی حال‌مون بده یه روزایی خوبیم بدون این‌که تغییر عجیبی توی اون دو روز رخ داده باشه:

یکی از همین روزهات رو در نظر بگیر:
فرضِ اولِ بد بودنِ حال‌مون که به‌خاطر شرایط حاکم بر جامعه بود که همه رو به نوعی درگیر کرد.
اما مشکل اصلی کجاست؟
مشکل اصلی اون‌جاییه که خواسته‌هات باهم منافات دارن!
یعنی یکی از خواسته‌هات‌ با خواستهٔ دیگرت در تضادِ مطلقه.
یعنی چی؟

من دیروز از ته قلبم می‌خواستم کنار خانواده‌ و همسرم باشم(این یه خواسته)
و از طرفی می‌خوام به هدفی که سال‌ها به‌خاطرش زحمت کشیدم و آوارهٔ غربت شدم برسم.(اینم یه خواسته)
تو هم بسط بده به خواسته‌های خودت.
خب چی در برابر چی قرار گرفت؟
خواسته در برابر خواسته:)
این دو تا خواستهٔ درونیِ من در تقابلن و یه جنگ درونی راه انداختن خب پس طبیعی بود که دیروز حالم بد باشه نسبت به پریروز:)
یعنی یه‌جورایی می‌تونم بگم اگه بر خواسته‌هام مسلط بشم حالم بهتره؟؟؟
شاید موقعیتِ نخواستن‌ها؛ بهشتِ آدمی باشه:)

*آسونه؟
هرگز
*شدنیه؟
احتمالاً شدنیه که جناب حافظ می‌گه:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزادست

#ساناز_قنواتی
@Citizen_Saturn
3.0K viewsedited  12:13
باز کردن / نظر دهید
2023-03-10 22:38:31 اول این‌که پایان ثبت‌نام رو اعلام می‌کنم و می‌گم می‌بوسم مغزهایی رو که دنبال فهمیدن بیشترن، حتی قدِ یه کلمه یا یه جمله

و موضوع بعدی که ذهن منو یه مدته به خودش مشغول کرده اینه:
خیلی وقتا هدفم از نوشتنِ یه موضوع، پرداختن به یه نکتهٔ خاصه که میام گاهی در خِلال یه داستان واستون می‌نویسم.
اما از کامنتا متوجه می‌شم عدهٔ کمی متوجه مطلب شدن و هدف منو از نوشتن فهمیدن.
(منظورم این نیست که نمی‌خوننااا، اتفاقا می‌خونن، کامنتم می‌ذارن ولی متوجه منظور من نمی‌شن)


گاهی به خودم می‌گم نکنه من سخت می‌نویسم؟
نکنه از ضعف نوشتار و کمبود واژه‌ست که نمی‌تونم لُبّ مطلب رو منتقل کنم!
ولی بعدش می‌گم تو خودت توی ۱۸ سالگی، ۲۰سالگی، ۲۳سالگی، حتی ۲۵ سالگی، جهان‌بینیت چطور بود؟
چقدر درک موضوعاتِ جهان شمول واست سهل و آسون بود؟
از طرفی هم می‌گم خب زمان من این‌همه منبع نبود، این‌همه آگاهی نبود.

نمی‌دونم راستش.
شما جوابی دارید واسش؟
3.0K viewsedited  19:38
باز کردن / نظر دهید
2023-03-10 21:36:13 نمی‌دونم چرا امروز دارم از خاطراتی می‌گم که تا الان بیان‌شون نکرده بودم:)

سال ۸۵ وقتی سوم دبیرستان بودم، یه اقای معروفی مشاور پروازیِ کنکورِ آموزشگاه سنجش اهواز بود.
برای اولین بار رفتم پیشش که ببینم چی می‌گه و باید چیکار کنم!
درو باز کردم دیدم یه اقای خیلی قد بلند شاید حدود ۲ متر ایستاده کنار میز و با لبخند بهم اشاره کرد که بشینم.
سلام کردم و نشستم.
گفت چندمی؟
گفتم سوم
گفت پس یه سال دیگه هم داری!
چی می‌خوای قبول شی؟
گفتم عاشق پزشکی‌ام
گفت سنگ بزرگ برداشتی، سنگ بزرگم که می‌دونی نشانهٔ نزدنه‌.
همین یه جمله برای فروپاشیِ روانم کافی بود.
تمام اون ۴۵ دقیقه‌ای که توی اتاقش نشسته بودم دیگه هیچی نشنیدم از حرفاش.
می‌گم هیچی واقعا هیچی.
همش این جمله توی سرم با صدای ایشون اکو می‌شد:
سنگ بزرگ نشونهٔ نزدنه.
پس حدسم درست بود، من ناتوان‌تر از اونی‌ام که بخوام هم ‌ردیف با فلانی و فلانی بشینم سرِ یه کلاس.
اومدم بیرون و ساعت‌ها حالم بد بود.
سنگ بزرگ نشانهٔ نزدنه.
پس حتما خواستن هم توانستن نیست.


آقای مشاور من الان یه دختر ۳۲ساله‌م که از همون ۱۷ سالگی تا الان زندگیم یه عالمه بالا پایین داشته.
و توی همین بالا و پایین شدن‌های زندگی فهمیدم می‌شه با سنگ بزرگ هم نشونه گرفت و زد.
فهمیدم که بله خواستن وسط انبوهی از اجبارِ دنیا همیشه توانستن نیست.
وقتی که ما به میل و خواست خودمون به این دنیا نیومدیم.
وقتی به میل و خواست خودمون خانواده‌مون رو انتخاب نکردیم.
وقتی به خواستِ خودمون اسممون رو انتخاب نکردیم و به میل خودمون حتی از این دنیا نمی‌ریم.
وقتی خیلی چیزا رو می‌خوایم ولی نمی‌تونیم به دست بیاریم!
بله بی‌رحمانه‌ست که بخوام وسط این‌همه اجبار بگم خواستن همیشه توانستن است.
ولی فهمیدم وسط این اجبار می‌شه نقش اراده و انتخاب خودم رو یه گوهر تمام عیار بدونم.
گوهری که درسته وجودش کمه توی زندگی ولی نقشش پررنگه، اصلا همین کم بودنشه که ارزنده‌ش کرده.
من با تکیه به اراده و انتخابم تا الان دووم آوردم:)


*من یه داستان رو صادقانه روایت کردم.
نه گفتم کسی بده نه گفتم کسی خوبه.
نه فحش دادم نه توهین کردم.
هدفمم این بود که شما نقش اراده رو اون‌ وسط متوجه بشید نه به اون آقا بد و بیراه بگید:)
واسه همین اسمشو پاک کردم.


#ساناز_قنواتی
#تجربه‌های_زیسته
@Citizen_Saturn
3.1K viewsedited  18:36
باز کردن / نظر دهید
2023-03-10 15:46:36
امتحانم رو هم دادم.
سخت بود ولی خب خوب بود.
چند روزی واسش خوندم و امروز صبحم از ۵:۱۰ دقیقه که بیدار شدم بعد از نماز نشستم پاش تا ۷:۳۰ که از خونه زدم بیرون.
کلاسمم تمام شد، الان خونه‌م.

با فراغ بال نشستم که چیکار کنم؟
ظرف باید بشورم
خونه ریخت و پاشه، باید مرتب کنم.
روتختی و روبالشتیمو ببرم بشورم
جارو بزنم
حموم برم
ناهارم که دارم از دیروز.

امیدوارم تا شب انجام بشن
3.1K viewsedited  12:46
باز کردن / نظر دهید
2023-03-10 12:20:59 ۱۷ سالم بود و سال بعدش کنکور داشتم.
بابای من یه کارمند ساده بودن. بی پول نبودیم ولی این‌جوری هم نبود که هر خرجی رو با خیال راحت کنیم و کک‌مونم نگزه. مثلاً مامان همیشه از خرید لباسِ خودشون می‌زدن و برای منی که دغدغه‌م آموزش و یادگیری بود هزینه می‌کردن، اون سال هم یه عالمه کتاب تست و آموزشی خریده بودن واسم که یادمه خیلی هم گرون شدن و من کلی خجالت کشیدم چون علاوه بر من ۲ تا بچهٔ دیگه هم بود.
خلاصه تو ذوقِ داشتن کتابام بودم که با آزمون‌های سنجش آشنا شدم:)
ولی مگه رو داشتم برم بگم اینم می‌خوام ثبت‌نام کنم؟
رفتم به آموزشگاه سنجش و با خانم ناصری مدیر آموزشگاه صحبت کردم و از چند و چون آزمون‌ها و قیمت‌شون پرسیدم.
بهم گفت ۱۰ دوره آزمون‌ ۱۵۰ تومن می‌شه.
رفتم خونه و فکر کردم که چیکار کنم؟
اتفاقی به ذهنم یه چیزی خطور کرد:)
پاکت پول تازه مد شده بود و چند وقت قبلش یه پاکت پول بهم رسیده بود و هی می‌گفتم وای چه ایدهٔ جذابی.
پاکت رو باز کردم تا بتونم مدل‌شو بفهمم چطور درست شده.
رفتم یه مقوای فابریانوی قرمز خریدم و برگشتم خونه و از روی الگوی پاکت قبلی یه پاکت پولِ خیلی مستحکم‌تر درست کردم:)
روشم با چندتا مُرواریدی که داشتم تزیین کردم.
بردم پیش لوازم تحریر و عروسک فروشی نزدیک خونه‌مون، گفتم می‌خرید این پاکت پول رو؟
جفت‌شون کلی خوششون اومد که چه جالبه این.
چند می‌زنی واسمون؟
من گفتم دونه‌ای ۸۵۰ تومن:)
عروسک فروشه بهم ۵۰ تا سفارش داد گفت اگه فروشش خوب بود بازم می‌خرم ازت.
لوازم تحریریه هم ۴۰ تا سفارش داد:)

خلاصه رفتم با ۱۵،۱۶ هزار تومنی که از پول تو جیبیم باقی مونده بود، چندین رنگ مقوا، روبان و گل خشک خریدم و این پاکت پول‌ها رو با عشق آماده کردم و فروختم:)
اون ۷۶هزار و ۵۰۰ تومن برای من یه گنج بود. گنجی که برای به دست آوردنش، ۱هفته وقت گذاشتم و پاکت درست کردم اونم بدون این‌که خانوادم بفهمن چون می‌دونستم مخالفت می‌کنن و مامان هر طور شده بهم پول می‌دن.
هفتهٔ بعدش رفتم سراغ عروسک فروشه، تا منو دید کلی خوشحال شد گفت شماره نداشتم ازت همشو فروختم ۱۵۰ تا دیگه می‌خواستم:))))))))

ببین رو ابرا بودمممم
دیگه سراغ لوازم تحریریه نرفتم چون پول آزمون‌هام جور شده بود و حتی ۵۰ تومنم اضافه می‌موند واسم.
به آقاهه گفتم این آخرین باره که می‌تونم واستون آماده کنم چون سال دیگه کنکور دارم و باید درس بخونم.
گفت پس می‌تونی ۳۰۰ تا بزنی؟
بعدشم به دخترم یاد بدی که چطوری درست می‌کنی تا اون واسم آماده کنه؟
اصلا لال بودم از خوشی
گفتم بله حتما
گفت برای آموزش چقدر می‌گیری؟
گفتم هیچی چون شما می‌تونستی حرفای منو راجع به این پاکت گوش ندین و تا گفتم خریدِ پاکت پول‌ دارید؟
سریع بگید نه ولی به من کمک بزرگی کردین که من بتونم آزمون شرکت کنم.
من به شما مدیونم و وقتی ۳۰۰ تا رو آماده کردم میام بهتون می‌دم و همین‌جا توی مغازه‌تون به دخترتون یاد می‌دم.

شیرینی این خاطره واسم خیلی پررنگه و باور کنید همین الان با تعریف کردنش واسه شماها، دوباره کامم شیرین شد.

#ساناز_قنواتی
#خاطره
@Citizen_Saturn
3.2K viewsedited  09:20
باز کردن / نظر دهید
2023-03-10 12:08:24
این پیام رو خوندم یاد یه چیزی افتادم که برای اولین باره می‌خوام بگم:)
تا شما اینو بخونین منم خاطره‌مو بنویسم
3.0K viewsedited  09:08
باز کردن / نظر دهید
2023-03-10 11:26:21
اگه از منِ کمترین بپرسن یکی از بزرگ‌ترین مُعضل‌های اجتماعت رو اسم ببر، بدون شک و قطعا بی‌دقتی و شتاب‌زدگی رو اسم می‌برم.

اینا ۲ کلمه‌ن ولی آسیب و ریشه‌شون توی خیلی از رفتارا نمود پیدا می‌کنه.
اون ویسی که گذاشتم راجع به همین موضوع رو هم فقط اونایی که بادقت بودن گوش دادن
3.0K views08:26
باز کردن / نظر دهید