2023-01-10 13:13:00
نمایشنامه " جا مانده "
بقلم: شاهین بهرامی
قسمت دوم
زن: من فقط خواستم متفاوت و غیره منتظره بیام سراغت و سورپرایزت کنم
( دوباره سکوت کوتاهی برقرار میشود)
زن: [ بیمقدمه و ناگهانی ]
اگه یه نفر از شما خوشش بیاد باید چکار کنه؟
مرد: بازم که شما رفتی سراغ دست انداختن من
زن: [ ناراحت ] واقعا که؟ چرا تو همش حرفای منو یه جور دیگه تعبیر میکنی؟
مرد: آخه کی ممکنه از من خوشش بیاد؟ از چی من اصلا خوشش بیاد؟ مگه من چی دارم؟
زن: [ در حالی که با موهایش ور میرود ] به هر حال آدم بد سلیقهام زیاده
مرد: [ با خنده ] ای قربون آدمِ چیز فهم از اون موقع تا حالا این اولین حرفِ درست و حسابی بود که زدی [ مکث کوتاه ] کاش یه روز و یه ساعت دیگه رو واسه ملاقات انتخاب میکردی
زن: چطور؟
مرد:امروز، روز سخت و وحشتناکی داشتم
زن: عجب
مرد: ماشینم خراب شد از صبح گرفتار بودم، واسه همینه که مجبور شدم تا این موقع شب سرکار بمونم.
زن: خب روز سخت واسه همه پیش میاد، زیاد خودتو ناراحت نکن.
مرد: راستی نگفتی منو چه جوری پیدا کردی
زن: بماند [ با خندهی شیطنت آمیزی ] این جزوه اسراره
مرد: باشه نگو، هر جور راحتی
زن: ( کتابی از کیفش درمیآورد )[ دلبرانه ] میشه لطف کنی و کتابت رو برام امضاء کنی؟
مرد: باشه هروقت رسیدیم، چشم
زن: [ اغواگرانه ] نه، من میخوام همین الان امضاش کنی.
مرد: میبینی که دارم رانندگی میکنم
زن: خب یه چند لحظه وایستا
مرد: [ غرغر کنان ] امان از دست تو، بیا وایستادم، بده اون کتابو به من
به چه اسمی امضاء کنم؟ اسمتون رو می فرمایید لطفا؟
زن: [ دستپاچه ] چیز، اسمم چیزه [ مکث خیلی کوتاه] اصلا ولش کن اسممو نمیخواد بنویسی
مرد: [ با دلخوری ] میگم مرموزی میگی نه
( مرد کتاب را امضاء میکند )
زن: ( در حال گرفتن کتاب ) ممنون، فقط مونده یه عکس با هم بگیریم
مرد: عکس؟ عکس دیگه باشه طلبت
زن: [ با عشوه ] این آخرین تقاضای منه
قبول کن لطفا.
مرد: [ کلافه ] وای باشه باشه.
زن: مرسی، فقط لطفا با گوشی خودت عکس بگیر، گوشی من شارژ نداره، بعد شماره مو میدم عکس رو واسم تلگرام کن.
مرد: اینم باشه
( مرد عکس را میاندازد و سپس دوباره حرکت میکند )
زن: حالا میتونم یه سوال ازت بپرسم؟
مرد: اگه جوابش سخت نباشه، آره
زن: چرا شعرات انقدرغم و اندوه داره؟
مرد: [ حق به جانب ] کی شعرِ تَر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟
زن: و شعرات دربارهی مرگ، با این که خیلی تراژیکه ولی خیلی محشره، بذار یکیشو بخونم.
قدم زده
در ما
دویده
آواز خوانده
نزدیکتر
از سایه
همراه
عجیب و قریب ما
گاهی مرده
از خنده !
گاهی
جا مانده
زمانی
ردمان کرده
از خیابان مین
زمانی
هولمان داده
از دو پله
و سخت
در آغوشمان گرفته این
فرشتهی مرگ
مرد: یه بار دیگه آدرستون رو میگید؟ فکر کنم دارم اشتباه میرم
زن[ تکه کاغذی را به سوی مرد دراز میکند] بیا اینجا نوشته
زن: [ دوباره ناگهانی ] تا حالا عاشق شدی؟
مرد: [ با خندهی تمسخر آمیز ] عاشق؟ عشق؟ مگه وجود داره؟
زن: [ متعجب ] وجود نداره؟
مرد: [ آهسته و غمگین ] یه وقتی یکی رو واقعا میخواستم...
زن: [ مشتاقانه ] خب چی شد؟ ( ناگهان انگار که چیزی یادش افتاده باشد با دست جلوی دهانش را میگیرد ) آه ببخشید، نباید سوال میکردم
مرد: اشکال نداره، اتفاقا منم میخواستم بگم بگذریم، فقط همین قدر بدون که یه زمانی واقعا یکی رو با تمام وجود میخواستم.
زن:[ آهسته و زیر لب ] من همین الان یکی رو میخوام.
مرد: چیزی گفتی؟
زن: [ دستپاچه ] نه نه، چیزی نگفتم
مرد: [ زیرکانه] ولی انگار یه چیزی گفتیا
زن: آهان، چیز مهمی نبود با خودم بودم [ با خنده ] آخه میدونی من عادت دارم با خودم حرف بزنم
مرد: مقصدتون چقدر دوره، هر چی میریم نمیرسیم
زن: [ ناگهانی ] تا به حال فکر کردی آخرین نفری رو، که قبل از مرگ میخوای ببینی کیه؟
مرد: [ جا میخورد ] عجب سوالی...نه، واقعا تا به حال بهش فکر نکردم [ بعد از مکثی کوتاه با خنده ] ولی مطمئنا اون یه نفر تو نیستی.
زن: [ با ناز ] خیلیم دلت بخواد ( تکه کاغذی به سمت او دراز می کند ) راستی اینم شمارهی من، یادت نره عکسو برام بفرستی شاعر جان.
مرد: باشه حتما
زن: اینجا رو باید بپیچی به راست، دیگه رسیدیم، کوچه بعدی پیاده میشم
مرد: باشه
زن: واقعا از دیدنت خیلی خوشحال شدم، گرچه میدونم تو از دیدن من خیلی خوشحال نشدی.
مرد:نه اینطورام نیست، گفتم که، روز خیلی بدی داشتم.
زن: ممنون من جلوی همین در مشکیه پیاده میشم.
( مرد ماشین را متوقف میکند)
زن: اگه کاری نداری، بای
مرد: [ مِن مِن کنان ] کار، کار، کاری که ندارم، ولی میخواستم بگم، حالا درسته من از طرفدارهام کرایه نمیگیرم، ولی شما نباید حداقل یه تعارفی بکنی؟
زن: اوه واقعا ببخشید، ولی واقعیتش اینه که من پول نقد ندارم بهت بدم، خیلی باید منو ببخشی.
پایان قسمت دوم
#شاهین_بهرامی
1.3K views10:13