Get Mystery Box with random crypto!

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

لوگوی کانال تلگرام dastan_roman_aslame — 🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺 د
لوگوی کانال تلگرام dastan_roman_aslame — 🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺
آدرس کانال: @dastan_roman_aslame
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 5.26K
توضیحات از کانال

شما هم میتوانید داستان و رمان هدایت خودتان را به
آیدی زیر برای ما بفرستید
@m_m_m_m14

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 24

2021-12-14 21:24:13 ميخواى صداى كل قرآن رو داشته باشى ؟!
82 views18:24
باز کردن / نظر دهید
2021-12-14 19:51:12 داستان و حکایت پندآموز

ثروتمند زاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت :صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگين است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، اين كجا و آن كجا؟

فقيرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است .!

مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

کانال داستان ورمان های اسلامی
https://t.me/dastan_roman_aslame
138 views16:51
باز کردن / نظر دهید
2021-12-14 13:44:33
اولین پیامبری را که حضرت محمد (ص) در شب معراج ملاقات کردند کی بود؟
Anonymous Quiz
51%
حضرت ابراهیم(ع)
18%
حضرت موسی(ع)
10%
حضرت ادریس(ع)
21%
حضرت عیسی(ع)
39 voters68 views10:44
باز کردن / نظر دهید
2021-12-14 08:30:05

روان شـناسی*اعتماد بنفس*انـگیزشے:
‏ا° @MUSBAT_andeshi

کانال رسمي شيخ محمد صالح پردل
ا° @sh_pordell

رزق زیاد میخوای؟!
ا° @Canale_pasokh

آداب صحیح همبستری طبق قرآن سنت پیامبر
ا° @shikhemohammadsalehpordel

خسته ام از گناه
ا° @khodaman

جملات جذاب و ماندگار
ا° @kalammandegar

دكتر خود باشيم
ا° @internationalmedicaluseful

آشـپزخونه خوشمزه مـن
ا° @tahchin2

یک میلیـون کـتاب "PDF و صـوتی"
ا° @pdf_and_audio_library

زیباترین متنهای تلگرام
ا° @kolbeh_EhsAs3

بزرگترین ڪانال تلاوت قرآن ڪریم
ا° @telavat_rozaneh

کانال رسمی سنت دانلود
ا° @SunnatDL

"88"هزاز کتاب فـوق گرانبهاے جهان
ا° @khurasan_library

سخنان 𝒔𝒐𝒌𝒉𝒂𝒏𝒂𝒏 بزرگان
ا° @Manzomaee_hek_das

جــملات نااااب "انگلیــسی"
ا° @jomalatnab_ENGLISH

صدای کل قرآن
ا° @telavat7

سرودهای دلـنشیـن اسلامــی
ا° @url_is_not_val

"اسـتوࢪی 𝗜𝗦𝗟𝗔𝗠𝗜" اینستا، واتساپ
ا° @Islamicstory00000

کتابخانه با 10000کتاب نایاب اسلامی
ا° @EslahLib_ISLAMI_noor

منبــع استـــوری های اسلامــی‌
ا° @roohe_zendegi

دانـستنیها و معلومات اسلامی
ا° @Malomateislami1441

قرآن و حدیث
ا° @gran_sonnat

سُوالاتِ سِه گُزِینه ای اهلِ سُنَّت
ا° @sowalat3321

غـــزل‌های "مولانا"،حافظ"،شهریار..
ا° @ghazal_NABB

"قلـبـــت را پـس بگـیر"
ا° @ma_alquran

جواب بده جایزه ببر!
ا° @quiz_online7

نوای بهشتی
ا° @shikhe_abdulbaset

دل غــافــل توبــه کـــن
ا° @F_Tajikisx

کلیپ های قرآنی و احادیث صحیح
ا° @eslam_tohid

زبان عربی را از اینجا یادبگـــــیر
ا° @arabic_lessons1

بـانـوی سـرآشـپـز
ا° @banuyesarashpaz

‌اسـتوریـاش‌ حـــرف دلــــته
ا° @InthecolorofGod

یه دنیا عکس پروفایل جذاب
ا° @islamii_photo

دنیاے آموزش‌هاے موبایل و ڪامپیوتر
ا° @tech4L

زمــزمه هــاے عــاشقـی
ا° @aramasman

"کتاب"، "استوری 𝙁𝙃𝘿 و متن‌‌نوشته"
ا° @Dangi_Minbar

کانال جنات الفردوس
ا° @jannt_ferdwos

جدیدترین سرودهای اسلامی
ا° @sorodhay_eslami

آرامش با قرآن
ا° @RAHII_NOOR

منو خدااااام
ا° @Rabiol_Qolob

دنیای داستان و حکایت های شیرین
ا° @dastan_roman_aslame

جملاتے ڪه دل ڪوه را می‌لرزاند
ا° @BIG_THINKr

عربی مثل آب خوردن
ا° @arabimobin1

کلیپ های تکان دهنده
ا° @towhid_1

داستانهای زیبا وباحال
ا° @Dastanhayiziba

حجـاب قلــبها
ا° @banoyehejabe

•کانال احادیث مسلم و بخاری•
ا° @ahadis_bokari_moslem

لذت‌بخش‌ترین "شعـر و "متـن‌هاے ڪوتاه
ا° @Poem_club0

ڪانال زیبای تــوشــــۀ آخــرت
ا° @Quran_AZimoshan

زندگی پیامبرﷺ از تولد تا وفات
ا° @siratalrasool

امید و آرامشـم خدا
ا° @yaallahshukrat

عِـشق مَجازے داری؟!
ا° @Lave_majazi

"منبع عکسایی که همه دنبالشن"
ا° @pc_eslami

سـخـنــان زیبــا وآمـــوزنده
ا° @marenmkl

گنجینه ((دعا ومناجات))
ا° @Ganjineye_doa_tv

انگلیسے مثلے آب خوردن
ا° @rahimi_quiz

فقط *کتاب‌خوان ها*عضو شوند:
ا° @mutaliagaran

کانال مخصوص دختران و پسران مسلمان
ا° @Moslm_990

ꜜپاتـوقِ دختراے باانگیـزه و محجبــه
ا° @banoomohajabe

پـــروفایــل هـــای اســـلامے
ا° @naweshtaha321

کلیپ های کوتـاه اسلامـے
ا° @islamiclipshort

جدیدترین کلیپ ها از مولانا فقهی
ا° @ostad_feghi

بزرگترین کتابــخانه "طــبی"
ا° @DrHMLib

"مـولانا"،"حافـظ"،"خیام"،"شـهریار"
ا° @ASHAAR_Nabb

مسائل و احكام خانواده وفرزند پرورى
ا° @fashionpanahi45

اجتماع دختران باایمان
ا° @GOLASTAN_HJAB_8

جهنم و عذاب های وحشتناک آن
ا° @allah_1000

•بـاطـل کـردن سحـر بـا قـرآن درمـانـی•
ا° @ghoran_darmane

کلیکسیـون سخـنـرانیهای اسلامی
ا° @Mawlana_Khair_Shahi

"منبع سرودها و نشیدهای اسلامی"
ا° @islamsrood1

بهتـریــن ســرودهـای اسلامــی
ا° @iSLamSrOodha

همســـرانه 𝙇𝙊𝙑𝙀 دلبـــرانه
ا° @muslim_queen1

زبان انگلیسے از صفرِ تا صد
ا° @english_w_rahimi

سُوالات سه گُزِینه اِی إسلَامِی
ا° @QuizIslamic1400

دلنوشته/ سخنان ناب
ا° @ruhsalim

کوه های گناه و دریای رحمت
ا° @daryayerahmat57

رهـــایی از گنـــاه
ا° @aaaagojhin

پروفآیل ات رو ازینجا بگیـر
ا° @IslamicNabprof

کانال شیخ محمد صالح پردل
ا° @m_salehpordel

داســتانهای پندآمــوز
ا° @TOHID8989

بزرگترین کانال آموزش تجوید قرآن ڪریم
ا° @tajvidkalamollah

نسخه هایی برای زندگـی آرامــش
ا° @be_soye_aramesh1

همسردارى،احكام بانوان وفرزند پرورى
ا° @vaislamaa73

کانال شیخ محمد صالح پردل
ا° @sh_pordel

آداب همبستری طبق قرآن وسنت پیامبرﷺ
ا° @shikpordel

طب سنتی اسلامـــی
ا° @Tebb_sonnati1

گـلچــین سخنان پـندآموز "بزرگان"
ا° @sokhanan_BZRGAN

هماهنگ کننده تبادل؛
‏@pt_addmin
73 views05:30
باز کردن / نظر دهید
2021-12-14 07:30:43 #از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو

#قسمت_هفتاد_و_سوم

یکی از مهمترین دلیل برگشتنم به خونه این بود که نمی خواستم ماه رمضان خودم و بابام تلخ بشه و نتونیم اونطور که لازمه ازش استفاده کنیم
آخه بابا #هروقت غمی داره بیش از حالت طبیعی خوابش میاد و میخوابه تا ناراحتیاش رو فراموش کنه منم نخواستم تا این اتفاق واسش بیفته و از عبادتاش بیفته اینکه و ماه رمضون خودمم در حالی بگذره که آه و نفرین و ناراحتی پدر پشت سرم باشه و هم اینکه فرصتی بود تا تمام نیرو و توانمو جمع کنم و توکل و توسلی خالصانه انجام بدم و از الله بخوام به شیوه ای احسن بین منو پدرم حکم کنه و فرج و گشایشی در کارم حاصل کنه بلکه زمینه هدایت و اصلاح بابا هم فراهم بشه


اما بعد از بازگشت به خونه پدرم، به برکت ماه مبارک رمضان و سپس به خاطر قول و قرار هایی که پدرم داده بود، مدتی بدون سرو صدا زندگی کردیم و پدرم سعی می کرد سکوتی را که بینمان بود بشکند و با من صحبت کند.
اعضای خانواده انتظار داشتند بعد از آن همه سختی و ناراحتی دست از خواسته هایم کشیده باشم و هر امیدی که داشته ام به ناامیدی تبدیل شود.

اما درست خلاف این بود؛ هر ناامیدی را یک امید بزرگ می دیدم.
یقین داشتم راهم را درست می روم و دعاهایم مستجاب می شوند.

وقتی با خودم فکر می کردم که تنها #دلیل تحمل این همه سختی صرفا بخاطر الله متعال است دلم پر از شوق و انگیزه برای تحمل هرچه بیشترِ سختی ها می شد.
دوستان و استادانی داشتم که به قول سهراب، بهتر از برگ گل بودند و به جرأت می توانم بگویم همراهی و همنیشی با این عزیزانِ خدایی، گرچه فقط تلفنی و با پیامک بود اما قوت قلب و زور زانوهایم بود.
بعد از مدتی که خاطره ی رفتنم از خانه کهنه شد، رفتار پدر نیز تغییر کرد و کم کم گیر دادن ها و تفتیش کردن هایش شروع شد و هر بار با بگو مگویی گاها کوتاه و گاها سنگین و طولانی خاتمه پیدا می کرد.

گاها بخاطر لجبازی مجبورم می کرد روزه ی سنتم را افطار کنم. خیلی وقتها مجبورم می کرد ساعتها روبرویش بشینم و به توجیهات و صحبت هایش گوش کنم تا بلکه به راه راست هدایت شوم و به قول معروف به آئین پدرانم برگردم. من هم چیزی نمی گفتم که علنا مخالفت کنم بلکه فقط سکوت می کردم چون هرگونه مخالفت من باعث شر و آشوب بیشتر می شد.

رمضان آن سال هم تمام شد و اوضاع مثل همیشه آشفته بود. از هردو قشر مخالف و موافق با عقیده ی خودم خواستگارهای متعددی داشتم.
کسانی را که باهم هم عقیده نبودیم به راحتی و بدون سوال و #جواب رد می کردم. الحمدلله چون پدرم کلا با ازدواج کردنم مخالف بود و دوست داشت همیشه پیشش باشم، گیر نمی داد که چرا فلانی را ندیده رد می کنی. اما هر بار داستان این را پیش می کشید که من چیزی زیر سر دارم و هنوز دلم پیش آن پسریست که بارها ازم خواستگاری کرده بود و هر بار پدرم با رفتارهایی تندتر و زننده تر از قبل رد می کرد.
پدرم درست می گفت من دلم می خواست با همان فرد ازدواج کنم چون صادقانه و مردانه و خدایی من را می خواست و خانواده اش نیز بیشتر از خودش تلاش می کردند. با آنکه خیلی وقتها ازش بی خبر بودم اما خبر این را داشتم که هنوز منتظر است تا راه حلی پیدا کنم و پدرم را راضی کنم.

پسری عاقل و با تقوا بود که حاضر بود سالها منتظر بماند اما نه از #دستم بدهد و نه درخواستی از من بکند که مایه ی آبرو ریزی و حرف و حدیث مردم شود.

احوالپرسی های پی در پی خانواده اش درباره ی اینکه ازدواج نکرده ام و اینکه آیا امید تازه ای برای قدم پیش گذاشتن هست یانه، خیلی معذبم می کرد و گاها احساس می کردم شاید دلشان بخواهد پسرشان ازدواج کند و خودش را ازین وضعیت اسفناک و ناامیدی مطلق نجات دهد. بارها گوشزد می کردم که بهتر است ازدواج کند اما دلم چیز دیگری می گفت که به زبان نمی آوردم. می دانستم اگر او نباشد پدرم برای هیچ شخص دیگری که ذره ای مثل او باشد نیز موافقت نمی کند، چون خودش این را گفته بود. گفت یا باید من تعیین کنم با کی ازدواج می کنی، یا باید ازین خانه بروی و با هرکسی که دلت خواست ازدواج کنی!
دوراهی سختی بود ؛ ‌بمانم و تحمل کنم یا بروم و دل پدرم را بشکنم.
پدرم هیچ راه سومی برایم نگذاشته بود.

ادامه دارد ان شـــاءالله
142 views04:30
باز کردن / نظر دهید
2021-12-13 18:39:57 داستان و حکایت پند آموز

نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى كرد و به خيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد.

حكيمى او را ديد و به او گفت : اى احمق ! بيهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند اين خيال باطل را از سرت بيرون كن، زيرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و ساير چارپايان بياموزى.

 

مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

https://t.me/dastan_roman_aslame
264 views15:39
باز کردن / نظر دهید
2021-12-13 12:28:28
امام ابو حنیفه(رح) در کدام سال متولد شد؟
Anonymous Quiz
30%
۵۲ هجری قمری
34%
۸۰ هجری قمری
22%
۶۳ هجری قمری
14%
۹۲ هجری قمری
113 voters303 views09:28
باز کردن / نظر دهید
2021-12-13 07:30:32 #از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو

#قسمت_هفتاد_و_دوم

اون شب رو هم خونه عمه گذرونم کلی باهم حرف زدیم و گفتن حتما ازم طرفداری میکنن منم دل خوش کردم گفتم لابد کاری واسم میکنن؛ اما سبحان الله بلافاصله جواب اشتباهم رو گرفتم و فهمیدم بجز الله نباید به کسی دل خوش کنم و سفره دلم رو جز برای او باز نکنم و امیدم و همه توکلم تمام و کمال فقط برای خودش باشه و بس!
فردا شبش عمو و شوهر عمم رفتن خونمون با بابا حرف زدن اما نه تنها فایده ای نداشت بلکه بابا طوری توجیهشون کرده بود که وقتی برگشتن کاملا مخالف من بودن و کلی سرزنشم کردن.
حتی صداشونم روم بلند کردن و بهمم بی احترامی کردن میگفتن درسته بابات بهت سخت میگیره ماهم بهت حق میدیم اماتو حق نداری باکسی ازدواج کنی که بابات نمیپسنده و نباید دلشو بشکنی ازدواج کن ما پشتت رو میگیریم اما نه با اونی که خودت میخوای با کسیکه بابات عقیدشو پسند کنه؛ اما اگه پاتو تو کفش کردی و دلت میخواد حرف مارو هم زیر پات بذاری، پس برگرد پیش مادرت و بدون اذن بابات و دخالت هیچ کدوم از ما، باهر کی دلت خواست ازدواج کن این حرف آخر باباته که ماهم قبولش داریم. خیلی سخت بود حرفتو به این آدما بفهمونی، آدمایی که وقتی از اهدافت براشون میگفتی میزدن زیر خنده و به ساده لوحی متهمت میکردن و میخواستن این اهداف و آرزوها رو با زور ازت بگیرن و یا با مال دنیا باهات معاوضه کنن.
اون شب خیلی دلم تنگ بود زدم زیر گریه گفتم من اشتباه کردم به شماها اعتماد کردم و این تاوان اشتباهمه الانم کمکی ازتون نمیخوام جز اینکه دیگه حرفی نزنین منم به مامان زنگ میزنم در اسرع وقت بیاد و کار رو یکسره کنیم و برگردم پیشش واسه همیشه ساعت دو شب بود وسایلامو جمع کردم و خواستم از خونه عمه بیام بیرون که مانعم شدن خیلی معذب بوم انگار تموم دنیا رو شونه هام بود که خونشون بودم و اونام ازم میخواستن چشمامو رو همه چی ببندم و خودم و همه رو گول بزنم
نمیدونستم اگه ازینجا برم بیرون کجا برم گفتم تا آخر هفته صبر میکنم بعدش میرم خونه مادر بزرگ ویا کلا قید کارمو میزنم و برمیگردم خونه مامان. اما تقدیر خلاف اینو برام رقم زد وقتی بابا فهمید تصمیمم قطعیه و برمیگردم پیش مامان، تمام سعی خودش رو کرد تا مانعم بشه درحالیکه این پیشنهاد خودش بود گرچه حدس میزدم که این پیشنهادش مثل همیشه فقط واسه تهدید و به بُن بست رسوندن منه و هیچوقت عملیش نمیکنه و بیخیالم نمیشه؛ به نامادریم و فرشته گفته بود برید پیشش و از طرف خودتون خواهش کنید برگرده.
وقتی اینو فهمیدم به حدی دلتنگ شدم که نمیدونستم چه تصمیمی بگیرم و نزدیک بود بزنم زیر همه چی! اما باز تسلیم نشدم و بهشون گفتم که برنمیگردم خونه بابا وقتی شنید که با اوناهم برنگشتم ترسید و فهمید که راه حلی نمونده، زنگ زد به عمه گفت میام اونجا یه سری بهتون میزنم تا فهمیدم بابا قراره بیاد دست و پام شل شد میدونستم نمیتونم ببینمش و مقاومت کنم
ده دقیقه نگذشته بود که بابا اومد خونه عمه بعد از پونزده روز و بعد از اون همه دعوا و ناراحتی این اولین بار بود که بابا رو میدیم بااینکه تمام این سختیها بخاطر لجبازی و تک روی های بابا بود اما خیلی دلم براش تنگ شده بود وقتی اومد تو به همه سلام کرد و یه گوشه چشمی به من انداخت و فورا نگاهش رو ازم دزدید بعد از پنج دقیقه بی مقدمه رفت رو اصل مطلب اخلاقش این دفعه خیلی با قبلا فرق میکرد
اومده بود تا دست بزاره رو احساساتم و تسلیمم کنه واسه همین فقط از چیزایی حرف میزد که میدونست اگه بشنوم اشکم در میاد؛ از بدبختی هایی که بخاطر من کشیده از روزهای سخت و دردناکی که باهم طی کردیم از رفاقتمون که مدتها ازش بیخبر بودیم از خنده ها و شوخیها و محبتهایی که دیگه واسه هردومون غریب شده بودن.
بابا گریه کرد و اشک ریخت گفت برگرد حداقل برگرد تا وقتی که کارت تعطیل میشه که آواره نباشی این مدت بعد اگه منو نخواستی خودم میبرمت خونه مادرت بشرطی که اونجا برام بنویسی تا ابد منو نمیخوای و ازم خداحافظی کنی واسه همیشه؛ این بن بستش بود.
اشک میریخت و میگفت اگه محبتم بهت رو فیلم میکردن و میدیدیش، یک ثانیش رو با هزار تا ازدواجی که من مخالفش باشم عوض نمیکردی و در هیچ مسئله ای رو حرفم حرف نمیزدی نه ازدواج نه عقیده و برگرد هرکی اومد خواستگاریت خودم تحقیق میکنم تو فقط ظاهرشو پسند کن اونوقت با تمام توانم واسه خوشبختیت میجنگم
وقتی بابا حرف میزد روحو جسمم در عذاب بودن حالی داشتم که واسه دشمنمم آرزوش نمیکنم میدونستم حرفاش راسته اما میدونستم همه اینا واسه تسلیم کردنم بود که موفق هم شد.
نتونستم از آه دلش و سوز اشکاش بگذرم و اینبارم دست رد به سینش بزنم که با پاهای خودش اومده بود دنبالم گفتم توکل به خدا برمیگردم خونه هم دل بابا خوش میشه هم از آوارگی نجات پیدا میکم منتظر میمونم تاکارم تعطیل بشه بلکه الله تعالی گشایشی حاصل کنه

#ادامه_دارد...
310 views04:30
باز کردن / نظر دهید
2021-12-12 15:43:28
اولین‌پادشاه متکبر در روی زمین‌چه کسی بود؟
Anonymous Quiz
44%
فرعون
38%
نمرود
18%
قارون
157 voters339 views12:43
باز کردن / نظر دهید