Get Mystery Box with random crypto!

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

لوگوی کانال تلگرام dastan_roman_aslame — 🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺 د
لوگوی کانال تلگرام dastan_roman_aslame — 🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺
آدرس کانال: @dastan_roman_aslame
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 5.26K
توضیحات از کانال

شما هم میتوانید داستان و رمان هدایت خودتان را به
آیدی زیر برای ما بفرستید
@m_m_m_m14

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 26

2021-12-06 20:23:31 شایسته ترین سلام وتحیات الهی برشما عزیزان و سروران بزرگوار

عزیزان یکی از هموطنان بزرگوار و آبرومند نیازمند یاری شما عزیزان هستند

بعلت نبود مسکن و سرمایه لازم جهت تهیه مسکن نیازمند یاری سبزتان هستند، پدر خانواده ب علت کهولت سن و نداشتن سرمایه دست یاری بسوی شما عزیزان دراز کردن

آیا هست تو را رازی نزد الله؟
ڪه باشـد بـیـن تـو و بـیـن اللّٰــه

آیا هست تو را صدقات پنهانی؟!
ڪه ڪسی نداند آن را جز الله

قصه هایی ڪه فاش نشود مگر در دفتر اعمالت روز دیدار با الله
چه چیز بهتر باشد از آنڪه بالا برد درجاتت نزد الله


در راه رضای خداوند ودر حد توان کمک های خودتون رو به شماره کارت اعلام شده به نام عبدلکریم چاش گرگیج واریز نمائید.


6037997439065054

در صورت امکان این متن رو بصورت همگانی نشر کنین

الله از همتون راضی باشه بزرگواران
69 views17:23
باز کردن / نظر دهید
2021-12-06 19:30:24 #الگوهای_نایاب
‌ #بیوگرافی_پیامبران

مقــــدمه... قسمـــت دوم..

زندگـی پیامبران #رمز_موفقیت و تلاش و قربانی دادن و تجربه‌ی آزمــون دادن است...

زندگی پیامبــران حلاوت و شیرینی ایــمان را به قلبها #هدیه می‌دهــد.

زندگی پیامبــران برای از بیــن بردن ظلم و زورگــویی و ستم هر نوع #فساد در جامعه اســت...

در فاصـله‌ی آمدن پیامبــران در بین نسل‌ها #انحرافات_عقیدتی و اخلاقــی روی داده و شیــاطین در آن فاصله از نبودن پیامبــران استفاده کــردند و مردم را #گمراه کــردند...

مهمـــــترین هدف از آمدن پیامــبران از بین بردن گمــراهی و #جهالت با #نور_آگاهی و یقین بود تا جــایی که الله تعالی در قرآن می‌فـرماید برای هر قومــی به زبان خودشان پیامــبری فرستاده شـد...

در روایتــی نه چندان صحــیح آمده که 124 هزار پیامــبر در طول تاریخ برای بشریت برگـزیده شده که در ایــن بین 315 تن از آنها رسول هــستد (یعنی با رسالتی #آپدیت شــده و تازه آمـدند)

در کــل 24 پیامبر اسمــش در قرآن آمده است و در بیــن این اعداد 5 تن از آنها به مــقام #ألوالعزم رسیــده‌اند...

ســــیدنا نــــوح علیـــه السلام
ســــیدنا موســی علیــه السلام
ســــیدنا عیــسی علیــه السلام
ســــیدنا ابراهــیم علیه السلام
ســــیدنا محــمد المــصطفیﷺ

به معنــای اینکه عزم و عزیمــت آنان #قوی بوده و صــبر فراوانی داشتــند و بسیار بیشتر از همــه در برابر قومشان اذیــت و آزار چشیدند و رســالت آنها مدت بیشتری در مــیان قومشان #ماندگاری داشــته است...

جوانــــــــان عزیز.... عزم یعــنی همت بلندی یعنی زانو نــزدن در برابر #شبهات و #شهوات و پول و دنیــا و...

دوســــتان گلم... خداوند یک رحــمی به ماها کرده که به هــیچ امتی نکرده و اونم اینــه که ما #آخرین_امت هستیم و این از بزرگتــرین نعمتها برمـاست...

مثــــلا یه خانواده‌ی پرجمعیت رو تصور کنید فــرزند کوچک خانــواده خیلی راحت می‌توانــد به بقیه خواهر و برادران دیگرش نگــاه کند و تجربه کسب کنـد...

مـــثلا یکی از برادرانــش #زرنگ بوده و تلاش کرده و درس خوانـده و الان پشــت میز #مهندس شــده...

یکــی دیگه از برداران #تنبل بوده و درس نخــونده و به زور هم بهش #کارگری میــدن انجام بــده

یا یکــی از برادرانش اهــل گناه و فساد بوده و هیچ کس بهــش #اعتماد نداره اما برادر دیگــه‌ای داره که دست و چشــمش پاک بوده و مــردم اگر زندگی‌شــون رو بهش بدن بازم نمی‌تــرسن #خیانت کنــه...

ایــن فرزند کوچک اگــر اهل تفکر و عمل باشه خیــلی راحت می‌تــواند #راه_درست خودش را پیــدا کند و در زندگی دنیا و قیامتــش #عاقبت_بخیر شــود...

پــس عزیزانم ما هم چــون آخرین امت هستـیم #تجربه‌ای_به_طول_تاریخ داریم از لحـظه‌ی آفرینــش آدم تا اختلاف و جنگ بیـن شیطان و آدم علیه السلام...

خداییش دیگه ما بــــاید امت‌های گذشــته رو ببینیم و راه حــق را در پیــش بگیریــم...

خداوند متــــــــعال می‌فرماید:

وَانظُـــرُوا كَيْفَ كَـانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِـدِينَ
ﻭ ﺑﻨﮕــﺮﻳﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠــﺎم ﻣﻔﺴﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ.

یه مــثلی هست که میـگن انسان عاقل دوبار از یــه سوراخ گزیـده نمی‌شود...پــس ما هم اگر عاقـل باشیم هیچوقـت اجازه نمی‌دهیـم مـاری که قوم‌های پیـش از‌ ما را نیــش زد ما را نیز نیش بزنــد...

یکــــــی از بهترین #اسباب_نجات و موفقیت استفــاده از تجریبات اســت...

پـــــــس بیایید مــا هم از قومان گذشــته تجربه بگــیریم...

ادامــــه دارد ان شــــاءالله..

کانال داستان ورمان های اسلامی
https://t.me/dastan_roman_aslame
113 views16:30
باز کردن / نظر دهید
2021-12-06 17:31:03 ‍ ‍ #از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو

#قسمت_شصت_و_یکم

از چندین طرف بهم پیشنهاد ازدواج داده شد، میدونستم نباید خطای دفعه قبل رو تکرار کنم و به امید اصلاح شدن در آینده با کسی ازدواج نکنم که در عقیده و مرام مثل خودم نیست
از طرفی هم مثل آفتاب ظهر برام روشن بود که هیچوقت بابا به ازدواجم با افرادی که هم فکر خودش نیستن راضی نمیشه و از عقیده منم خبر نداشت.. واسه همینم اوایل چشم بسته خواستگارم رو که بیشتر آدمای اهل عقیده و مناسبی هم بودن رد میکردم.. سماجت و اصراری یک نفر از همین خواستگارا و تفاهم زیادی که به ظاهر باهم داشتیم باعث شد که مدتی فکر کنم و درگیر باشم اما نهایتا با خواندن نماز استخاره و مشورت گرفتن از افراد لایق و باتجربه و شرایط موجود علیرغم میل باطن خود و طرف مقابلم جواب منفی دادم این قضیه مدتی وقتم رو گرفت و ناخواسته و بی‌خبر از همه جا منو وارد بازی و شرورتهای افراد دیگه انداخته بود و ناراحتی و استرس زیادی بهم وارد شد که تعریف کردنش بیشتر ازین مفید و عبرت انگیز نیست در واقع قهرمانی که پشت تمام صحنه های ناخوش احوالی و درماندگی این مدتم بود و منو از هلاک شدن نجات داد برکت قرآنی بود که در زندگی داشتمش
گرچه درد و دلتنگی هنوز همسفر زندگیم بودن اما مثل قبل دیگه تنها نبودم؛در تمام گیرو گرفتهایی که برام پیش میومد سرور و بهار و فریبا بودن و دلداری میدادن و کمک میکردن منو سرور جز انگشت شمار کسانی بودیم که وقتی اومدیم دانشگاه با قانونش مخالفت کردیم و چادر نزدیم..
بااینکه همیشه مانتو شلوار و مقنعه بلند و محجب داشتم اما هنوز تفکراتی داشتم که میگفتم دلیلی نداره چادر بپوشم تا هرکسی هر طور که دلش خواست منو قضاوت کنه
اونم تو شهری که تعصبات قومی باعث شده بود هرکی چادر سر کنه فکر کنن غریبه ست و اذیتش کنن یکی دوبار هم بابا بهم گفت میدونم دختر محجبی هستی اما بهتره چادر بپوشی چون تو دیگه بخاطر حفظ قرآنت الگویی؛ اما تو گوشم نرفت که نرفت تا اینکه الله تعالی یکباره قلبم رو منقلب کرد و حبش به دلم افتاد طوریکه پشت تمام مخالفتایی که خودم با چادر کرده بودم و حرفایی که دراین مورد زده بودم و همه شنیده بودن ایستادم بابا حق داشت من خواسته یا ناخواسته باید الگو میشدم واسه دخترای اطرافم؛ خیلیا فهمیده بودن که دو کلوم بیشتر قرآن خوندم واسه همین خود به خود ازم انتظار داشتن که خطا نکنم یا تو همه چی بیست باشم؛ انتظارشونم حق بود آدم اگه درباره دین و حجاب و هرچیز دیگه ای حرفی بخواد بزنه قبلش خودش باید در اون باره تا حدی تمام و کمال باشه واسه همینم لازم دیدم پوششم رو به چادر تغییر بدم که حقیقتا مظهر تمام و کمالِ حجابِ یک زن است
و این درک زمانی به قلبم افتاد که الله تعالی خودش اراده کرد زیبایی کار اینجا بود که انتظار داشتم اطرافیان بیش از حد مسخرم کنن یا بهم ایراد بگیرن اما سبحان الله اصلا این اتفاق نیفتاد و هراندازه که خودم با خلوص نیت و عزت انتخابش کرده بودم همون اندازه اطرافیانم با عزت نگاه میکردند و در طول سالهایی که یکبارهم بی چادر نبودم، نه تنها احدی بهم بی احترامی نکرده، بلکه باعث شده تا لات و الوات خیابانی هم جرات جسارت کردن نداشته باشند؛ اتفاق خوب دیگه که داشت میفتاد هدایت سرور بود.
همانطور که تشخیص داده بودم الله تعالی قلبی بهش عطا کرده بود که در مقابل حق زود تسلیم میشد و مستعد بود بهمین خاطر با علاقه و پرس و جو کردنای خودش و نه با امر و نهی و دعوت زبانی اطرافیانش تونست تغییراتی اساسی در خودش ایجاد کنه و قدمهای بزرگی برداره قدمهایی که برای بیشترشون سختیهای زیادی کشید و با شجاعت ازشون دفاع کرد تا نتیجه داد و تونست جایگاهش رو تو خانوادش ثابت کنه و همگی تغییرش رو بپذیرن و کمتر مانع مسیرش بشن؛ البته این موفقت یکباره بدست نیومد بلکه تدریجا و در طی چندین سال بود که در تمامی این مدت شاهد تلاشها و سختیهایی بودم که سرور هم مثل تمام کسانیکه الله هدایتشان داد تحمل میکرد؛ خصوصا با رقّت قلبی که داشت هیچوقت نتوانست ساده از کنار عزیزانش بگذرد و حداقل کاری که برای هدایتشان میکرد، دعاهایی بود که با گریه و اشک عجین میشدن.
من علاقه زیادی به فضای مجازی نداشتم چون خیلی وقت گیر بود اما بالاخره برای ضرورتی مجبور شدم ازش استفاده کنم به محض ورودم افرادی از دوستان و اشناهای بابا در گروه های دینی خودشون عضوم کردن. چندین بار خروج زدم اما اصرار کردن که بمونم و باهاشون همکاری کنم اون موقع اونا خبر نداشتن که موافق عقیده و فعالیت های ضد جماعت های دینیشون هستم خودمم نمی خواستم بدونن و به گوشِ بابا برسونن که اگه میرسید بد جنجالی به پا میشد. اما دست تقدیر پرده از خیلی چیزا برداشت که خوش نداشتم

#ادامه_دارد...

https://t.me/dastan_roman_aslame
139 views14:31
باز کردن / نظر دهید
2021-12-06 15:34:08 *.•:。✩*

* داستان آموزنده*

ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ

ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ . ﻫﻴﭽﻴﮏ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ . ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ، ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻳﺎﻓﺖ . ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ ﻧﺒﻮﺩ ...

" ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ، ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ ."

مفید ترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

کانال داستان ورمان های اسلامی
https://t.me/dastan_roman_aslame
175 views12:34
باز کردن / نظر دهید
2021-12-05 16:43:59
رسول الله صلی الله علیه وسلم در چند سالگی پدر بزرگ و سرپرستش را از دست داد؟
Anonymous Quiz
43%
الف:شش سالگی
26%
ب:هفت سالگی
31%
ج:هشت سالکی
109 voters259 views13:43
باز کردن / نظر دهید
2021-12-05 16:42:56 حڪایت«حاتم طائی و مرد بخشنده»

از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟
گفت:آری! مردی که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.

گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشنده‌تری.
گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.


مفید ترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

کانال داستان ورمان های اسلامی
https://t.me/dastan_roman_aslame
254 views13:42
باز کردن / نظر دهید
2021-12-05 11:22:21 #از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو

#قسمت_شصتم

دوستِ خوب واقعا نعمته و انسان اگه بخواد تغییر کنه حتما لازمه دوستای خوبی هم داشته باشه؛ یکی از مهمترین مواردی که تو ترقی کردنم در مسیر دین تو مقطع دانشگاه، واقعا برام موثر بود، وجودِ دوستایی بود که شک ندارم هرکدوممون دلیلی برای خوشبختی و اصلاح دیگری بودیم خصوصا برای من که در سختی ها و مواقع ناامیدی، کنارم بودن و بودنشون رمق و قدرتِ وجودِ گاها خسته ام میشد، روز اول دانشگاه بهار و شادی؛ دو نفر از همکلاسیای راهنماییم رو دیدم که دست تقدیر یک بار دیگه مارو کنار هم نشونده بود، اینم از لطف الله متعال بود که از تو شاگردای مدرسه راهنماییم دو نفری رو که واقعا تو درس و ادبو اخلاقو حجاب نمونه بودن، گلچین کرده بود که کنارشون باشم و مثل گذشته از متانت و ادبشون درس بگیرم. چند هفته از دانشگاه که گذشت متوجه شدم مرور قرآنم کند شده و نگرانی بزرگی به دلم افتاد..
اما چاره ای نداشتم جز اینکه تمام تلاشم رو بکنم و نذارم مرورم قطع بشه گاهاً که خیلی وقت کم میاوردم مجبور میشدم قرآنم رو از رو بخونم که ترکش نکنم موقع اتاق گرفتن درخواست داده بودم که با بچه های ترم بالا باشم چون حوصله ترم اولیا رو نداشتم تو اتاق با دختری به اسم نورا آشنا شدم که چند سال از خودم بزرگتر بود اما فهمیدم که از لحاظ عقیدتی و خیلی چیزای دیگه بهم نزدیکیم.. یکی دو شب برای آشنایی بیشتر تا دیر وقت توراهرو خوابگاه باهم حرف زدیم اولش میترسیدم بهش اعتماد کنم اونم همینطور بود اما بعدا که بهتر همو شناختیم دوستیمون محکم شد
دوستیم با سرور هم سر میز صبحانه شروع شد که تنهایی نشسته بود و رفتم پیشش انگیزه آشناییم باهاش حلقه نشان تو دستش بود چون اون موقع تو دخترای دانشگاه کسی رو ندیده بودم ازدواج کرده باشه و یه جورایی با سرور احساس نزدیکی میکردم بدون اینکه سر بحث رو باهاش باز کنم متوجه شدم که سرور نسبت به مسائل مهم دینی مثل حجاب و پایبندی کامل به نماز و روزه و خیلی حساس نیست و دغدغه ی مهم زندگیش مسائلی بودن که کمتر مربوط به دین میشد هنوز گریه ها و بی‌تابی هاش بخاطر گره ای که تو کار ازدواجش افتاده بود یادمه که تمامی نداشت و همینم باعث شد که نتونم به بهانه ی متفاوت بودن اهداف و مسیرمون تنهاش بزارم و دست از دوستیش بردارم یک نوع رِفق و دلسوزی و محبت در وجودش موج میزد که آدم نمیتونست راحت از کنارش بگذره و امید به تغییر کردنش نداشته باشه. ترمِ اول دانشگاه بهاری بود و خیلی سریع تموم شد وسطای تابستون بود که مشکل سرور حل شد و ازدواجشون با پسرخالش جور شد. منم اون مدت تونستم رو تثبیتِ قرآنم کار کنم و نذارم تعطیلاتم الکی هدر بره..
روزشماری میکردم که ترم جدید شروع بشه چون واسش برنامه های زیادی داشتم؛ با اقای کامیاب و چند نفر دیگه صحبت کرده بودم و قرار بود این دفعه که برگردم برای رفتن سر کلاس های بحث و تفسیر برنامه ی منظم داشته باشم و خودمم کلاس حفظ برگزار کنم اما متاسفانه تو این یکسال همه چی اونطور که فکر میکردم مرتب پیش نرفت و سر راهم با مسائل مختلفی امتحان شدم که بدلیل کم تجربگیم ضربه خوردم
برای مدتی عقب افتادم و فقط تونستم سر کلاسای آقای کامیاب حاضر بشم اونم نه بصورت کامل چون از طرف دانشگاهمون همه چی از لحاظ امنیتی کنترل میشد گرچه کلاسای اقای کامیاب اصلا ازین لحاظ اصلا مشکلی نداشت اما از چند جای دیگه برام پاپوش هایی درست کرده بودن باعث شد رفت و آمدم رو محدود کنم تا وقتی که به اصطلاح تبرئه شدم و معلوم شد اونطور که فکر میکردن نبوده و در حقم اغراق شده و حرفایی که نزدم رو بهم نسبت دادن.
تو این مدت خیلی اذیت شدم و زندگیم داشت مختل میشد چون موقعیتم در خطر بود و بدتر از همه نگرانیِ بابا بود بود که با بدترین شیوه روم خالی میکرد و سرزنشم میکرد و محدودم میکرد چون همه چی رو بیشتر از واقعیتی که بود به گوشش رسونده بودن و ترس همیشگی بابا از همین مسایل بود که الان اتفاق افتاده بود البته اگه منصفانه بررسی کنم هیچ کدوم از اتفاقاتی که الان تو پستوی ذهنم زیرو روشون میکنم خالی از حکمت و منفعت نبودن، و حداقلِ خیرشون این بود که یاد گرفتم کسی که ادعای دینداری میکنه نباید انتظار داشته باشه که خدا پیشاپیشِ اون حرکت کنه و مسیر رو براش صاف و هموار کنه و همه چی واسه دینداری کردنش مهیا باشه بلکه این ادعا جز با امتحان پس دادن صحت و سُقم و خلوصش معلوم نمیشه
یاد گرفتم که مومن باید زیرک باشه و احساسات و غیرت دینیش رو کنترل کنه و بدونه که مسیر دعوت با تک روی کردن و کارهای عجولانه بدور از حکمت راه به جایی نمیبره دردسرای ازینجا به بعد مربوط به وقتیه که مسئله ی ازدواج و خواستگاری کردنای متعدد دوباره مطرح شد. تو اون مدتی که کلاسای آقای کامیاب میرفتم بااینکه سعی میکردم با کسی آشنا نشم و کسی منو نشناسه اما متوجه شدم که خیلیا زیر نظرم دارن

#ادامه_دارد...
260 views08:22
باز کردن / نظر دهید
2021-12-04 19:42:39 ‍ #الگوهای_نایاب
‌ #بیوگرافی_پیامبران

مقــــدمه... قسمـــت اول..

بســم الله...الصلاة والسلام علی رسول اللهﷺ...

به امـید خدا می‌خواهــم #برای_اولین_بار در فضـای مجازی برنامه‌ای را با عـنوان #الگوهای_نایاب شـروع کنم که ان شاء الله مایه‌ی نزدیـک شدن قلبــ♡ــها به الله سبحـان و درک مفهوم اصلی قرآن شــود...

قبل از هــر چیز انسان باید خــداوند را دوست داشـته باشد و بعد کسـانی را انتخاب کنـد که آنها را اسوه و الگوی خود قـرار دهـد و تا اینکه زندگی خوب و پاکی داشته باشـد...

دوسـتان گلم خـداوند اینقدر #مهربان و بزرگوار اسـت در حق ما که از اول آفرینــش ما تا الان ما را تنها نگذاشـته، تا جایی که اولین انسـانی که خـلق کرده به آن #مدال_نبوت داده و کــه این خود نشان‌دهنــده کرامت و احترام الله تــعالی به آدمیزاد اسـت...

در طـول مطالعه‌ی این مجــموعه ممکن است که خیـلی از مسائل و زندگی پیامبران شنــیده باشیم و برای ما آشنــا باشــد و در قرآن هم بیان شـده...

به نوعی پیامبــران نوعی #سرمایه و ذخیــره و پناهی هسـتند برای ما انســان‌ها که ایمان و اخلاقمــان را با نگاه به زنـدگی آنان بــسازیم...

شایــد یکی بیاد بگه خــب حالا به من چه که حضــرت موسی با فرعون چــکار کرد؟ یا حضــرت یعــقوب و شعیب به مــن چه اصــــلا؟ و...

برای اینـکه آنها #رهبر و پیشــوای ما انسان‌ها باشـند و هر چی که خــداوند به آنها وحــی کرد را به مرحـله‌ی عملی برسانیـم...

عزیــزان پیامــبران به اراده و خواست خودشــان نبوده که پیامبــر شدند، بلکه برگــزیده و #منتخب خــدای رحمان هستــند...

دوستــان گلم پیامــبران خدا اونجـوری نبودن که مردم را یه گوشه‌ای جمــــع کرده باشن و فقـط نشسته باشن و برای آنهــا #حرف زده باشند نــــــــه...

آنها بجــز حرف زدن به طــور #عملی هم کار کردند، خــسته شدند، #قربانی دادنــد، سختی کشیدند و آلـوده‌‌ی درد و رنج‌های مردمشان شــدند در در کنارش فقــــیرترین انسان‌ها بــودند و از همه‌ی انسان‌ها بیــشتر #امتحان شــدند...

چــقدر مهـمه که #جوانی از ســیدنا یوسف الگو برادری کـند...

چــقدر مهم است که #ثروتمند و مسئولی از ســیدنا سلیمان الگوبـرداری کند...

چقدر مهــمه پدرانِ نسل حاضر از سیــدنا ابراهیم الگــو بگیرند...

چــقدر مهم است که بانــوان مسلمان از #مریم پاکـدامن یا #آسیه الگــویشان را انتخاب کند

سرگذشـت پیامبران فقــط داستان و #حکایت ساده نیست بلـکه نوعی برنامه و زیر بنای زنـدگی است که ما #عقیده و فکر و #اخلاق مان را روی آن بنــا کنیم...

ما در اینجــا نکته‌ها و درس‌هــای زندگی پیامــبران را استخراج و جمــع آوری می‌کــنیم تا ان شاءالله از آن به بهتــرین نحو استـفاده کنیم...تا خودمــان و خانواده‌مان و اخــلاق و مال و عقــیده‌مان را نبازیــم....

چقدر هســتند انسا‌نهایــی که در فقدان الگویی پاک و مناســب و در مقـابل مال دنــیا و #شهوت و خواستــه‌های نفسانس خودشــان را باختــند و الان #آواره شــدند و آبرویشان رفته و یا در زندان به سر می‌بــرد و حتی مرتکب #قتل و هــزاران گناه و خطا شــده‌اند...

ادامه دارد ان شـاءالله...

کانال داستان ورمان های اسلامی
https://t.me/dastan_roman_aslame
269 views16:42
باز کردن / نظر دهید
2021-12-04 17:41:02 ‍ #از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو

#قسمت_پنجاه_و_نهم

تو راه که برمیگشتیم تو این فکر بودم که این پنج ماه رو چطوری برنامه ریزی کنم که تلف نشه به خونه رسیدیم اما هنوز نتونسته بودم تصمیمی درست و حسابی بگیرم چون کُلی کار و برنامه ی ناتمام وجود داشت که نمیدونستم کدوم رو ترجیح بدم خسته توجاده بودم و ذهنم خیلی آشفته بود یکم خوابیدم وقتی بیدار شدم اذان عصر رو گفته بودن نمازم رو ادا کردم و بعد متوجه شدم که الله متعال اون بار سنگینِ آشفتگی و ناراحتی رو از وجودم برداشته بود و احساس راحتی و سبک بالی میکردم دقیقا مثل اینکه تو اتاقِ تاریکی گیر کرده باشی و یکی برات یه جرقه روشن بزنه تا تو درِ خروج پیدا کنی و خودت رو به روشنایی برسونی با خودم فکر کردم چه چیزی بهتر ازینکه بشینم این مدت چند سوره قران حفظ کنم!؟
اولش فکر کردم خیلی سخته واسه همین مردد شدم اما به خدا توکل کردم و همون روز از سوره ی بقره شروع کردم. نمیخواستم کسی متوجه تصمیمم بشه چون میترسیدم نصف راه بخاطر سختی کار پشیمون بشم و بخاطر این شکست سرزنش بشم من چون از بچگی رو قرآن کار کرده بودم و تلاوت روزانه داشتم و کنار بابا خیلی سعی میکردم، واسه همین پیش زمینه ی این کار رو داشتم و وقتی حفظ میکردم بسیاری از آیات رو خود به خود حفظ بودم و معنی هم بلد بودم؛ چون تجوید رو هم از قبل کار کرده بودم دیگه واسه شروع کردن به حفظ مانعی نداشتم
کمی که تو حفظم جلو رفتم دیدم الله متعال بیشتر از اون چیزی که شنیده بودم و انتظارش رو داشتم این کار رو برام آسون کرده چون چیزی به اسم خستگی و نا امیدیاصلا سراغم نمیومد و به حدی از حفظ کردن لذت میبردم که کارای دیگم رو با سرعت انجام میدادم که زودتر حفظم رو شروع کنم
شبها اگه بخاطر ترس از مریض شدن بخاطر کم خوابی نبود، نمی خوابیدم چون خوابم نمیومد و احساس کسلی نداشتم خیلی عجیب بود #شوق_قران باعث شده بود حتی نمازام رو هم با عجله بخونم که بعدِ مدتی بابا تذکر داد و این مورد رو اصلاح کردم
بااینکه تو حفظ کردن خیلی سریع پیش میرفتم اما به خودم اعتماد نداشتم و میگفتم این سوره تموم بشه دیگه حفظ نمیکنم همین کافیه تا بعدا اگه عمری باقی موند بقیه روهم حفظ میکنم؛ نه میتونستم برای حفظ کل قران تصمیم بگیرم و نه میتونستم بعد از اتمام یک سوره دست از حفظ سوره ی بعدی بکشم
تا اینکه به سوره ی مائده رسیدم و با مشورت و تشویق های بابا واسه کل قران برنامه چیدم؛ اوایلِ کار بابا میگفت کار سختیه و نمیتونی اما من به حرفش توجه نکردم بعدا که فهمید حفظم رو ادامه میدم راهنماییم کرد که چطور حفظ و مرور داشته باشم
بالاخره تصمیمِ آخرمو گرفتم که تا قبل از شروع شدن دانشگاه حفظم رو تموم کنم میدونستم مدت زمان کمیه برای حفظ کل قران اما خودم رو آماده کردم که تمامِ وقتم رو واسش بزارم. الحمدلله با روزانه پونزده و گاهاً تا بیست ساعت کار کردن تونستم کل قران رو همراه با مطالعه ی تفسیرش تقریبا تو چهار ماه و تو خونه ی خودمون حفظ کنم
خوشحالیه غیرقابل توصیفیه اگه بخوام براتون از بعدِ تمام کردن حفظم بگم این منتی بود که الله متعال بر سرم گذاشت و جبران ناخوشی ها و سختی هایی بود که بر سرم اومد یکی از بزرگترین حکمت های قبول نشدن تو رشته ی دانشگاهیه دلخواهمم همین فرصتی بود که قبل از شروع دانشگاه برام موند و الله مدبرِ حکیم توفیق حفظ قرآن در این موقعیت رو نصیبم کرد، البته توصیه ی این حقیر به عزیزانی که شوقِ حفظِ قرآن رو در قلبشون دارن و تصمیم دارن زود یا دیر شروع به حفظ کنن اینه که هیچوقت اقدام به حفظ قرآن در کوتاه مدت نکنن و تا میتونن قران رو با آرامش و طمأنینه و تمرین و تکرار زیاد حفظ کنند من خودم اگه به عقب میگشتم و زمان کافی داشتم حتما در مدت زمان طولانی تری قرآن رو حفظ میکردم اما اون موقع شرایطم مقتضیه همین تصمیم بود

بعد از حفظم کم کم وسایلای خوابگامو جمع کردم و آماده ی رفتن به دانشگاه شدم و براش روز شماری میکردم چون کمتر از یه هفته به شروع کلاسا مونده بود شوق عجیبی داشتم ازینکه دستِ پر به شهری برمیگردم که دسته پر ازش بیرون اومده بودم، تنها نگرانیم این بود که درسای دانشگاه و محیط شلوغ خوابگاه باعث بشه نتونم خیلی خوب قرآنم رو مرور کنم گرچه من یک مبتدی و تازه کار نبودم و قرآنم رو با تمرین و تکرار زیادی حفظ کرده بودم اما حفظم هنوز کال و نارس بود و می بایست حداقل دو برابر وقتی که واسه حفظم گذاشته بودم واسه مرور و تثبیتِ کاملش هم بزارم و نذارم فاصله بیفته و حفظم کم کم یادم بره

#ادامه_دارد...

https://t.me/dastan_roman_aslame
268 views14:41
باز کردن / نظر دهید