2021-11-30 11:39:40
اسیر گیسوی مشکین نگاهی گشته جانم
نمیدانم نویسم یا نگه دارم به جانم
اگر گویم نویسم شرح ابرویش نگاهش
بترسم مدعی آید برندش غم به جانم
اگر من نا نویسم از وجودش شرح دستانش
خدا داند که بغضم چون کند آتش به جانم
کمند بسته ی مویش شبی افتاده دستم
نمیدانی چه آشوبی به دل دارم به جانم
خدااورا فرستادو خیالم آمده مانَد کنارم
نشد قدرش بدانم غم زده بر کُنه جانم
مرابوسیدو گفتا قدراین دَم ها بدانیم
منم بوسیدمش بستم وجودش بند جانم
که ای کاشم نمیگشتم اسیربوسه هایش
اسارت رفته روحم ، جسم ِ بی جانم
همان شب قصه ها از موج و دریا گفت
عجب آرامشی دادش نصیبم قسمت جانم
مرا تا انتهای آسمان بردش کنار ابر و باران ها
توگویی آسمان شد یک وجب بستش به جانم
از آن رنگینکمان ِ برق چشمانش نصیبم شد
هنوزم حس چشمانش نشسته تا بُن ِ جانم
نمیدانی ،نمیدانی هوسهایش چه حالیست
توگویی ریشه دارد در وجودم نیمه جانم
#حسان گوید اگر گویم تمام لحظه هایم را
دوباره سیل غم آید ،زند جانم برد جانم
#حسان
98/4/5
پیشنهاد میکنم بخاطر نوع ضبط صدا با هندزفری گوش کنید
@Razedelema
@monajat124
548 views08:39